فوج

سنائی غزنوی_غزلیات1تا200
امروز یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

سنائی غزنوی_غزلیات1تا200

دیوان حکیم‌ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی

 

مشخصات کتاب

سرشناسه : سنایی مجدود بن آدم ۴۷۳؟ - ۵۲۵؟ق 
عنوان و نام پدیدآور : دیوان حکیم‌ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی با مقدمه و حواشی و فهرست بسعی و اهتمام مدرس رضوی 
مشخصات نشر : تهران ابن سینا، ۱۳۴۱.
مشخصات ظاهری : قسز، ۱۲۳۲ ص نمونه 
شابک : ۵۰۰ ریال
وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی توصیفی
یادداشت : واژه نامه.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
یادداشت : نمایه.
شناسه افزوده : مدرس رضوی محمدتقی ۱۲۷۴-۱۳۶۵.
شماره کتابشناسی ملی : ۱۸۵۵۹۰

معرفی

ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعر سنایی برمی‌آید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استاری داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت داده‌اند.

دیوان اشعار

 

غزلیات

 

حرف ا

 

غزل شماره 1: احسنت و زه ای نگار زیبا

احسنت و زه ای نگار زیبا****آراسته آمدی بر ما
امروز به جای تو کسم نیست****کز تو به خودم نماند پروا
بگشای کمر پیاله بستان****آراسته کن تو مجلس ما
تا کی کمر و کلاه و موزه****تا کی سفر و نشاط صحرا
امروز زمانه خوش گذاریم****بدرود کنیم دی و فردا
من طاقت هجر تو ندارم****با تو چکنم به جز مدارا

غزل شماره 2: جمالت کرد جانا هست ما را

جمالت کرد جانا هست ما را****جلالت کرد ماها پست ما را
دل آرا ما نگارا چون تو هستی****همه چیزی که باید هست ما را
شراب عشق روی خرمت کرد****بسان نرگس تو مست ما را
اگر روزی کف پایت ببوسم****بود بر هر دو عالم دست ما را
تمنای لبت شوریده دارد****چو مشکین زلف تو پیوست ما را
چو صیاد خرد لعل تو باشد****سر زلف تو شاید شست ما را
زمانه بند شستت کی گشاید****چو زلفین تو محکم بست ما را

غزل شماره 3: بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا

بندهٔ یک دل منم بند قبای ترا****چاکر یکتا منم زلف دو تای ترا
خاک مرا تا به باد بر ندهد روزگار****من ننشانم ز جان باد هوای ترا
کاش رخ من بدی خاک کف پای تو****بوسه مگر دادمی من کف پای ترا
گر بود ای شوخ چشم رای تو بر خون من****بر سر و دیده نهم رایت رای ترا
تیر جفای تو هست دلکش جان دوز من****جعبه ز سینه کنم تیر جفای ترا
بار نیامد دلم در شکن زلف تو****گر نه به گردن کشم بار بلای ترا
بنده سنایی ترا بندگی از جان کند****گوی کلاه ترا بند قبای ترا

غزل شماره 4: باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را****باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان****آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را****در میان بحر حیرت لولو فریاد را
خویشتن بینان ز حسنت لافگاهی ساختند****هین ببند از غمزه درها کوی عشق آباد را
هر چه بیدادست بر ما ریز کاندر کوی داد****ما به جان پذرفته‌ایم از زلف تو بیداد را
گیرم از راه وفا و بندگی یک سو شویم****چون کنیم ای جان بگو این عشق مادرزاد را
زین توانگر پیشگان چیزی نیفزاید ترا****کز هوس بردند بر سقف فلک بنیاد را
قدر تو درویش داند ز آنکه او بیند مقیم****همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد را
خوش کن از یک بوسهٔ شیرین‌تر از آب حیات****چو دل و جان سنایی طبع فرخ‌زاد را

غزل شماره 5: باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را

باز تابی در ده آن زلفین عالم سوز را****باز آبی بر زن آن روی جهان افروز را
باز بر عشاق صوفی طبع صافی جان گمار****آن دو صف جادوی شوخ دلبر جان دوز را
باز بیرون تاز در میدان عقل و عافیت****آن سیه پوشان کفر انگیز ایمان‌سوز را
سر برآوردند مشتی گوشه گشته چون کمان****باز در کار آر نوک ناوک کین توز را
روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت****پاره‌ای از زلف کم کن مایه‌ای ده روز را
آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت****در میان روی نرگس بوستان افروز را
لب ز هم بردار یک دم تا هم اندر تیر ماه****آسمان در پیشت اندر جل کشد نوروز را
نوگرفتان را ببوسی بسته گردان بهر آنک****دانه دادن شرط باشد مرغ نو آموز را
بر شکن دام سنایی ز آن دو تا بادام از آنک****دام را بادام تو چون سنگ باشد گوز را

غزل شماره 6: می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را****زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را****در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را
ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را****بر شکن بر هم چو زلفت توبه و پرهیز را
چنگ وار آهنگ برکش راه مست انگیز را****راه مست انگیز بر زن مست بیگه خیز را

غزل شماره 7: جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را

جاودان خدمت کنند آن چشم سحر آمیز را****زنگیان سجده برند آن زلف جان آویز را
توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من****زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را
گر لب شیرین آن بت بر لب شیرین بدی****جان مانی سجده کردی صورت پرویز را
با چنان زلف و چنان چشم دلاویز ای عجب****جای کی ماند درین دل توبه و پرهیز را
جان ما می را و قالب خاک را و دل ترا****وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را
شربت وصل تو ماند نوبهار تازه را****ضربت هجر تو ماند ذوالفقار تیز را
گر شب وصلت نماید مر شب معراج را****نیک ماند روز هجرت روز رستاخیز را
اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم****رطل می‌باید دمادم مست بیگه خیز را
آتش عشق سنایی تیز کن ای ساقیا****در دهیدش آب انگور نشاط‌انگیز را

غزل شماره 8: انعم‌الله صباح ای پسرا

انعم‌الله صباح ای پسرا****وقت صبح آمده راح ای پسرا
با می و ماه و خرابات بهار****خام خامست صلاح ای پسرا
با تو در صدر نشستیم هلا****در ده آواز مباح ای پسرا
خام ما خام تو و پختهٔ تست****تو ز می دار صراح ای پسرا
عاقبت خانه به زلف تو گذاشت****صورت فخر و فلاح ای پسرا
چشم بیمار تو ما را ببرید****ز صحیح و ز صحاح ای پسرا
از پی عارض چون صبح ترا****به نکورویی و راح ای پسرا
همه تسبیح سنایی این است****کانعم الله صباح ای پسرا

غزل شماره 9: ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را****تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را
ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی****خاک ره باید شمردن دولت پرویز را
دین زردشتی و آیین قلندر چند چند****توشه باید ساختن مر راه جان آویز را
هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین****بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را
زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را****وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را
ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود****بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

غزل شماره 10: در ده پسرا می مروق را

در ده پسرا می مروق را****یاران موافق موفق را
زان می که چو آه عاشقان از تف****انگشت کند بر آب زورق را
زان می که کند ز شعله پر آتش****این گنبد خانهٔ معلق را
هین خیز و ز عکس باده گلگون کن****این اسب سوار خوار ابلق را
در زیر لگد بکوب چون مردان****این طارم زرق پوش ازرق را
گه ساقی باش و گه حریفی کن****ترتیب فروگذار و رونق را
یک دم خوش باش تا چه خواهی کرد****این زهد مزور مزیق را
یک ره به دو باده دست کوته کن****این عقل دراز قد احمق را
بنمای به زیرکان دیوانه****از مصحف باطل آیت حق را
بر لاله مزن ز چشم سنبل را****بر پسته منه ز ناز فندق را
بیرون شو ازین دو رنگ و این ساعت****همرنگ حریر کن ستبرق را
مشکن به طمع مرا تو ای ممسک****چونان که جریر مر فرزدق را
گر طمع میان تهی سه حرف آمد****چار است میان تهی مطوق را
در تختهٔ اول ار بنوشتی****بی شکل حروف علم مطلق را
کم زان باری که در دوم تخته****چون نسخ کنی خط محقق را
در موضع خوشدلان و مشتاقان****موضوع فروگذار و مشتق را
شعر تر مطلق سنایی خوان****آتش در زن حدیث مغلق را

غزل شماره 11: چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را

چند رنجانی نگارا این دل مشتاق را****یا سلامت خود مسلم نیست مر عشاق را
هر کرا با عشق خوبان اتفاق آمد پدید****مشتری گردد همیشه محنت مخراق را
زآنکه چون سلطان عشق اندر دل ماوا گرفت****محو گرداند ز مردم عادت و اخلاق را
هر که بی اوصاف شد از عشق آن بت برخورد****کان صنم طاقست اندر حسن و خواهد طاق را
ذره‌ای از حسن او در مصر اگر پیدا شدی****دل ربودی یوسف یعقوب بن اسحاق را
گر سر مژگان زند بر هم به عمدا آن نگار****پیکران بی جان کند مر دیلم و قفچاق را
هر که روی او بدید از جان و دل درویش شد****زر سگالی کس ندید آن شهرهٔ آفاق را

غزل شماره 12: مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را

مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را****جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را
گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم****نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را
زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را****غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را
چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش****چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را
از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را****وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را
گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای****او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را
جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک****از برای کعبه چاکر بود باید میل را
آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت****در خم زلف از برای عاشقان قندیل را
ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی****از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را

غزل شماره 13: ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را

ساقیا دل شد پر از تیمار پر کن جام را****بر کف ما نه سه باده گردش اجرام را
تا زمانی بی زمانه جام می بر کف نهیم****بشکنیم اندر زمانه گردش ایام را
جان و دل در جام کن تا جان به جام اندر نهیم****همچو خون دل نهاده ای پسر صد جام را
دام کن بر طرف بام از حلقه‌های زلف خویش****چون که جان در جام کردی تنگ در کش جام را
کاش کیکاووس پر کن زان سهیل شامیان****زیر خط حکم درکش ملک زال و سام را
چرخ بی آرام را اندر جهان آرام نیست****بند کن در می پرستی چرخ بی آرام را

غزل شماره 14: ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را

ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را****ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را
میر مجلس چون تو باشی با جماعت در نگر****خام در ده پخته را و پخته در ده خام را
قالب فرزند آدم آز را منزل شدست****انده پیشی و بیشی تیره کرد ایام را
نه بهشت از ما تهی گردد نه دوزخ پر شود****ساقیا در ده شراب ارغوانی فام را
قیل و قال بایزید و شبلی و کرخی چه سود****کار کار خویش دان اندر نورد این نام را
تا زمانی ما برون از خاک آدم دم زنیم****ننگ و نامی نیست بر ما هیچ خاص و عام را

غزل شماره 15: من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا

من کیم کاندیشهٔ تو هم نفس باشد مرا****یا تمنای وصال چون تو کس باشد مرا
گر بود شایستهٔ غم خوردن تو جان من****این نصیب از دولت عشق تو بس باشد مرا
گر نه عشقت سایهٔ من شد چرا هر گه که من****روی بر تابم ازو پویان ز پس باشد مرا
هرنفس کانرا بیاد روزگار تو زنم****جملهٔ عالم طفیل آن نفس باشد مرا
هز رمان ز امید وصل تو دل خود خوش کنم****باز گویم نه چه جای این هوس باشد مرا
چون خیال خاکپایت می‌نبیند چشم من****بر وصال تو چگونه دست رس باشد مرا

غزل شماره 16: نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا

نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا****نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی****کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز****چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی****نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی****نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید****آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل****با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

غزل شماره 17: ای به بر کرده بی وفایی را

ای به بر کرده بی وفایی را****منقطع کرده آشنایی را
بر ما امشبی قناعت کن****بنما خلق انبیایی را
ای رخت بستده ز ماه و ز مهر****خوبی و لطف و روشنایی را
زود در گردنم فگن دلقی****برکش این رومی و بهایی را
چنگی و بربطی به گاه نشاط****جمله یاری دهند نایی را
با چنان روی و با چنان زلفین****منهزم کرده‌ای ختایی را
آتشی نزد ماست خیز و بیار****آبی و خاکی و هوایی را
بار ندهند نزد ما به صبوح****هیچ بیگانهٔ مرایی را
چون بود یار زشت پر معنی****چکنم جور هر کجایی را
چو شدی مست جای خواب بساز****وز میان بانگ زن سنایی را

غزل شماره 18: مرحبا مرحبا برای هلالا

مرحبا مرحبا برای هلالا****آسمان را نمای کل کمالا
چند ازین پرده ز آفتاب برون آی****جان ما را بخر ز دست خیالا
اندر آی اندر آی تا بشناسیم****از جمال تو حال را ز محالا
ای همه روی بر خرام به منظر****تا رهد دیده زین شب همه خالا
اشهب صبح در گریزد از شرم****چون بجنبد ز ابلق تو دوالا
روشنی را نشان به اوج شرف بر****تیرگی را فگن به برج و بالا
ای ز پرده زمانه آمده اینجا****مرحبا مرحبا تعالی تعالا
عقل و دینمان ببر تراست مباحا****جان و دلمان ببر تراست حلالا
تا سنایی چو دید گوید ای مه****حبذا و جهک المبارک فالا

غزل شماره 19: ای همه خوبی در آغوش شما

ای همه خوبی در آغوش شما****قبلهٔ جانها بر و دوش شما
ای تماشاگه عقل نور پاش****در میان لعل خاموش شما
وی امانت جای چرخ سبز پوش****بر کران چشمهٔ نوش شما
آهوان در بزم شیران در شکار****بندهٔ آن خواب خرگوش شما
آب مشک و باد عنبر برد پاک****بوی شمشاد قصب پوش شما
کار ما کردست در هم چون زره****جوشن مشکین پر جوش شما
چند خواهد گفت ما را نوش نوش****آن لب نوشین می نوش شما
چندمان چون چشم خود خواهید مست****ای به بی هوشی همه هوش شما
صد چو او در عاشقیها باشدی****همچو او حیران و مدهوش شما
حلقه چون دارند بر چشمش جهان****ای سنایی حلقه در گوش شما
چون سنایی عاشقی تا کی بود****با چنین یاری فراموش شما

غزل شماره 20: ای ز عشقت روح را آزارها

ای ز عشقت روح را آزارها****بر در تو عشق را بازارها
ای ز شکر منت دیدار تو****دیده بر گردن دل بارها
فتنه را در عالم آشوب و شور****با سر زلفین تو اسرارها
عاشقان در خدمت زلف تواند****از کمر بر ساخته زنارها
نیستم با درد عشقت لحظه‌ای****خالی از غمها و از تیمارها
بر امید روی چون گلبرگ تو****می‌نهم جان را و دل را خارها
تا سنایی بر حدیث چرب تست****غره چون کفتار بر گفتارها
دارد از باد هوس آبی بروی****با خیال خاک کویت کارها

غزل شماره 21: ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها

ای از بنفشه ساخته بر گل مثالها****در آفتاب کرده ز عنبر کلالها
هاروت تو ز معجزه دارد لیلها****ماروت تو ز شعبده دارد مثالها
هر روز بامداد برآیی و بر زنی****از مشک سوده بر سمن تازه خالها
ای کاشکی ز خواسته مفلس نبودمی****تا کردمی فدای جمال تو مالها
نی بر امید فضل گذارم همی جهان****آخر کند خدای دگرگونه حالها

غزل شماره 22: ما باز دگر باره برستیم ز غمها

ما باز دگر باره برستیم ز غمها****در بادیهٔ عشق نهادیم قدمها
کندیم ز دل بیخ هواها و هوسها****دادیم به خود راه بلاها و المها
اول به تکلف بنوشتیم کتبها****و آخر ز تحیر بشکستیم قلمها
لبیک زدیم از سر دعوی چو سنایی****بر عقل زدیم از جهت عجز رقمها
اسباب صنمهاست چو احرام گرفتیم****در شرط نباشد که پرستیم صنمها

حرف ب

 

غزل شماره 23: فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب

فریاد از آن دو چشمک جادوی دلفریب****فریاد از آن دو کافر غازی با نهیب
این همبر دو ترکش دلگیر جان ستان****وان پیش دو شمامهٔ کافور یا دو سیب
بردوش غایه کش او زهره می‌رود****چون کیقباد و قیصر پانصدش در رکیب
یوسف نبود هرگز چون او به نیکویی****چون سامری هزارش چاکر گه فریب
آسیب عاشقی و غم عشق و گمرهی****تا روی او بدید پس آن طرفه‌ها و زیب
غمخانه برگزید و ره عشق و گمرهی****هر روز می برآرد نوعی دگر ز جیب
بسترد و گفت چون که سنایی همه ز جهل****بنبشت در هوای غم عشق صد کتیب

غزل شماره 24: از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب

از آن می خوردن عشقست دایم کار من هر شب****که بی من در خراباتست دایم یار من هر شب
بتم را عیش و قلاشیست بی من کار هر روزی****خروش و ناله و زاریست بی او کار من هر شب
من آن رهبان خود نامم من آن قلاش خود کامم****که دستوری بود ابلیس را کردار من هر شب
برهنه پا و سر زانم که دایم در خراباتم****همی باشد گرو هم کفش و هم دستار من هر شب
همه شب مست و مخمورم به عشق آن بت کافر****مغان دایم برند آتش ز بیت‌النار من هر شب
مرا گوید به عشق اندر چرا چندین همی نالی****نگار من چو بیند چشم گوهر بار من هر شب
دو صد زنار دارم بر میان بسته به روم اندر****همی بافند رهبانان مگر زنار من هر شب

حرف ت

 

غزل شماره 25: ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات

ای لعبت صافی صفات ای خوشتر از آب حیات****هستی درین آخر زمان این منکران را معجزات
هم دیده داری هم قدم هم نور داری هم ظلم****در هزل وجد ای محتشم هم کعبه گردی هم منات
حسن ترا بینم فزون خلق ترا بینم زبون****چون آمد از جنت برون چون تو نگاری بی برات
در نارم از گلزار تو بیزارم از آزار تو****یک دیدن از دیدار تو خوشتر ز کل کاینات
هر گه که بگشایی دهن گردد جهان پر نسترن****بر تو ثنا گوید چو من ریگ و مطر سنگ و نبات
عالی چو کعبه کوی تو نه خاکپای روی تو****بر دو لب خوشبوی تو جان را به دل دارد حیات
برهان آن نوشین لبت چون روز گرداند شبت****وان خالها بر غبغبت تابان چو از گردون بنات
بر ما لبت دعوت کنی بر ما سخن حجت کنی****وقتی که جان غارت کنی چون صوفیان در ده صلات
باز ار بکشتی عاجزی بنمای از لب معجزی****چون از عزی نبود عزی لا را بزن بر روی لات
غمهات بر ما جمله شد بغداد همچون حله شد****یک دیده اینجا دجله شد یک دیده آنجا شد فرات
جان سنایی مر ترا از وی حذر کردن چرا****از تو گذر نبود ورا هم در حیات و هم ممات
ای چون ملک گه سامری وی چون فلک گه ساحری****تا بر تو خوانم یک سری «الباقیات الصالحات»

غزل شماره 26: دوش مرا عشق تو از جامه برانگیخت

دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت****بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
دست یکی کرد با صبوری و خوابم****آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت
باد جدا کرد زلفکان تو از هم****مشک سیه با گل سپید برآمیخت
مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش****اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت
بس بود این باد سرد باده نخواهم****کش دل مسکین به دام ذره در آویخت

غزل شماره 27: این رنگ نگر که زلفش آمیخت

این رنگ نگر که زلفش آمیخت****وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
وین عشوه‌نگر که چشم او داد****دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش****در دام سر دو زلفش آویخت
افتاد به دام زلف آن بت****هر دل که ز چشمکانش بگریخت
بفروخت دل من آتش عشق****وانگاه بدین سرم فرو ریخت
بر خاک نهم به پیش آن روی****کین عشق مرا چو خاک بر بیخت

غزل شماره 28: تا نقش خیال دوست با ماست

تا نقش خیال دوست با ماست****ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که جمال دلبر آمد****والله که میان خانه صحراست
وانجا که مراد دل برآمد****یک خار به از هزار خرماست
گر چه نفس هوا ز مشکست****ورچه سلب زمین ز دیباست
هر چند شکوفه بر درختان****چون دو لب دوست پر ثریاست
هر چند میان کوه لاله****چون دیده میان روی حوراست
چون دولت عاشقی در آمد****اینها همه از میانه برخاست
هرگز نشود به وصل مغرور****هر دیده که در فراق بیناست
اکنون که ز باغ زاغ کم شد****بلبل ز گل آشیانه آراست
بر هر سر شاخ عندلیبی‌ست****زین شکر که زاغ کم شد و کاست
فریاد همی کند که باری****امروز زمانه نوبت ماست

غزل شماره 29: از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست

از عشق روی دوست حدیثی به دست ماست****صیدیست بس شگرف نه در خورد شست ماست
میدان مهر او نه به کام سمند ماست****درع وفای او نه به بالای پست ماست
دیریست تا به یادش می نوش می‌کنم****کس را نگفت او که فلان مرد مست ماست
با پاسبان کویش در خاک می‌رویم****هر چند فرق فرقد جای نشست ماست
چون مات برد ماست همه کس حریف ماست****وانجا که نیستیست همه عین هست ماست

غزل شماره 30: ای مسلمانان مرا در عشق آب بت غیر تست

ی مسلمانان مرا در عشق آن بت غیرتست****عشقبازی نیست کاین خود حیرت اندر حیرتست
عشق دریای محیط و آب دریا آتشست****موجها آید که گویی کوههای ظلمتست
در میان لجه‌اش سیصد نهنگ داوری****بر کران ساحلش صد اژدهای هیبتست
کشتیش از اندهان ولنگرش از صابری****بادبانش رو نهاده سوی باد آفتست
مر مرا بی من در آن دریای ژرف انداخته****بر مثال رادمردی کش لباس خلتست
مرده بودم غرقه گشتم ای عجب زنده شدم****گوهری آمد به دستم کش دو گیتی قیمتست

غزل شماره 31: ماهرویا در جهان آوازهٔ تست

ماهرویا در جهان آوازهٔ تست****کارهای عاشقان ناساخته از ساز تست
هر کجا نظمیست شیرین قصه‌های عشق تست****هر کجا نثریست زیبا نامهای ناز تست
باز عشقت جمله باز آن را چو تیهو صید کرد****هست عالی همت آن بازی که صید باز تست
صدهزاران دل فدا بادا دلی را کو ز عشق****سال و ماه و روز و شب مشغول شاهد باز تست
دلبرا دلهای مردان جمله ملک غنج تست****گلرخا جانهای پاکان جمله ملک ناز تست
آسمان تند و سرکش زیر دست و رام تست****روزگار تند و توسن دایهٔ انباز تست
هر کجا چشمیست بینا بارگاه عشق تست****هر کجا گوشیست والا عاشق آواز تست

غزل شماره 32: تا گل لعل روی بنمودست

تا گل لعل روی بنمودست****بلبل از خرمی نیاسودست
دیرگاهست تا چو من بلبل****عاشق بوستان و گل بودست
روز و شب گر بنغنوم چه عجب****پیش معشوق کس بنغنودست
من غلام زبان آن بلبل****کو گل لعل روش بستودست
ساقیا وقت گل چو گل می ده****وقت گل تو به کس نفرمودست

غزل شماره 33: این چه جمالست و ناز کز تو در ایام تست

این چه جمالست و ناز کز تو در ایام تست****وین چه کمالست باز کز شرف نام تست
جان همه جانها کوثر و تسنیم تست****نقل همه نقلها پسته و بادام تست
سرمهٔ چشم سپهر تربت درگاه تست****حلقهٔ گوش سروش صدمهٔ پیغام تست
تکیه گه جان و دل گه رخ و گه زلف تست****بوسه گه چشم و لب گه در و گه بام تست
تقویت عاقلان لطف به تقدیر تست****تربیت عاشقان ناز به اندام تست
تا تو به شوخی گری پخته شود کار خام****کانکه درین روزگار سوخته بر خام تست
لهو و هوس را همی عشق شمردند خلق****عشق نه آنست چیست آنکه به هنگام تست
گام برون نه یکی کز پی بوسیدنش****مردمک دیده‌ها منتظر گام تست
طبع سناییت را توسنی اندر سرست****رایض او تا تویی توسن او رام تست

غزل شماره 34: تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ تست

تا هلاک عاشقان از طرهٔ شبرنگ تست****وای مسکین عاشقی کو را دل اندر چنگ تست
عاشق مسکین چه داند کرد با نیرنگ تو****جادوی بلبل اسیر چشم پر نیرنگ تست
نافهٔ آهو غلام زلف عنبر بوی تست****عنبر سارا رهین خط سبز از رنگ تست
تا نهفته مشک باشد مر ترا در زیر سیم****دستهای عاشقان یکباره زیر سنگ تست
من به رنگ تو ندیدم هیچ کس را در جهان****بر تو عاشق باد هر کو در جهان همرنگ تست

غزل شماره 35: ماه شب گمرهان عارض زیبای تست

ماه شب گمرهان عارض زیبای تست****سرو دل عاشقان قامت رعنای تست
همت کروبیان شعبدهٔ دست تست****سرمهٔ روحانیان خاک کف پای تست
رای همه زیرکان بستهٔ تقدیر تست****جان همه عاشقان سغبهٔ سودای تست
وصل تو سیمرغ گشت بر سر کوی عدم****خاطر بی خاطران مسکن و ماوای تست
بر فلک چارمین عیسی موقوف را****وقت خروج آمدست منتظر رای تست
موسا چون مست گشت عربده آغاز کرد****صبر به غایت رسید وقت تجلای تست

غزل شماره 36: بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست

بر دوزخ هم کفر و هم ایمان تراست****بر دو لب هم درد و هم درمان تراست
گر دو صد یعقوب داری زیبدت****کانچه یوسف داشت صد چندان تراست
خندهٔ تو چون دم عیساست کو****هر چه در لب داشت در دندان تراست
چند گویی کان و کان یک ره ببین****کانچه در کانست در ارکان تراست
چند گویی جان و جان یک دم بخند****کانچه در جانست در مرجان تراست
از لطیفی آنت جان خواند از آنک****هر چه آنرا خواند جان بتوان تراست
هر زمان گویی همی چوگان من****گوی از آن کیست گر چوگان تراست
چون همی دانی که میدان آن تست****گوی هم می دان که در میدان تراست
بنده گر خوبست گر زشت آن تست****عاشق ار دانا و گر نادان تراست
صورت ار با تو نباشد گو مباش****خاک بر سر جسم را چون جان تراست
من ترا هرگز بنگذارم ولیک****گر تو بگذاری مرا فرمان تراست
هیچ مرغ آسان سنایی را نیافت****دولتی مرغی که این آسان‌تر است

غزل شماره 37: تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست

تا بدیدم بتکده بی بت دلم آتشکدست****فرقت نامهربانی آتشم در جان ز دست
هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد ترا****بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدست
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا****جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمدست
تا مگر سنگین دلت را رحمت آید بر دلم****سنگ را رحمت نباشد این حدیثی بیهدست

غزل شماره 38: ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست

ای صنم در دلبری هم دست و هم دستان تراست****بر دل و جان پادشاهی هم دل و هم جان تراست
هم حیات از لب نمودن هم شفا از رخ چو حور****با دم عیسی و دست موسی عمران تراست
در سر زلف نشان از ظلمت اهریمنست****بر دو رخ از نور یزدان حجت و برهان تراست
ای چراغ دل نمی‌دانی که اندر وصل و هجر****دوزخ بی مالک و فردوس بی رضوان تراست
در میان اهل دین و اهل کفر این شور چیست****گر مسلم بر دو رخ هم کفر و هم ایمان تراست
از جمال و از بهایت خیره گردد سرو و مه****سرو بستانی تو داری ماه بی کیوان تراست
آنچه بت‌گر کرد و جادو دید جانا باطل است****در دو مرجان و دو نرگس کار این و آن تراست
گر من از حواری جنت یاد نارم شایدم****کانچه حورالعین جنت داشت صد چندان تراست
از همه خوبان عالم گوی بردی شاد باش****داوری حاجت نیاید ای صنم فرمان تراست
در همه جایی سنایی چاکر و مولای تست****گر برانی ور بخوانی ای صنم فرمان تراست
این چنین صیدی که در دام تو آمد کس ندید****گوی گردون بس که اکنون نوبت میدان تراست

غزل شماره 39: هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست

هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست****گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست
من برو ساعت به ساعت فتنه زانم کز جمال****هر زمان او را به من از نو عنایی دیگرست
گر قضا مستولی و قادر شود بر هر کسی****بر من بیچاره عشق او قضایی دیگرست
باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر****خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست
از لطیفی آفتاب دیگرست آن دلفریب****از ضعیفی عاشقش گویی هبایی دیگرست
یک زمان از رنج هجرانش دلم خالی مباد****کو مرا جز وصل او راحت فزایی دیگرست

غزل شماره 40: راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست

راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست****کان نه راه صورت و پایست کان راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین****چون ببازی جان و تن مقصود آنگه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخن بازی مدان****زان که سر در باختن در عشق اول منزلست
فرق کن در راه معنی کار دل با کار گل****کاین که تو مشغول آنی ای پسر کار گلست

غزل شماره 41: ای پر در گوش من ز چنگت

ای پر در گوش من ز چنگت****وی پر گل چشم من زرنگت
هنگام سماع بر توان چید****تنگ شکر از دهان تنگت
چون چنگ به چنگ بر نهادی****آید ز هزار زهره ننگت
چون شوخ نه ای بسان نرگس****کی باده دهد چو باد رنگت
هم صورت آهویی به دیده****زنیست تکبر پلنگت
در صلح چگونه‌ای که باری****شهریست پر از شکر ز جنگت
ای چشم خوشت مرا چو دیده****یک روز مباد آژرنگت

غزل شماره 42: توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست****دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست
از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت****وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد****حلقه‌های زلف تو پای خردمندان ببست
ابروی مقرونت ای دلبر کمان اندر کشید****ناوک مژگانت ای جانان دل و جانم بخست
با چنان مژگان و ابرو با چنان رخسار و لب****بود نتوان جز صبور و عاشق و مخمور و مست
پارسایی را بود در عشق تو بازار سست****پادشاهی را بود در وصل تو مقدار پست
جز برای تو نسازم من ز فرق خویش پای****جز به یاد تو نیارم سوی رطل و جام دست
شادی و آرام نبود هر کرا وصل تو نیست****هر کرا وصل تو باشد هر چه باید جمله هست

غزل شماره 43: زان چشم پر از خمار سرمست

زان چشم پر از خمار سرمست****پر خون دارم دو دیده پیوست
اندر عجبم که چشم آن ماه****ناخورده شراب چون شود مست
یا بر دل خسته چون زند تیر****بی دست و کمان و قبضه و شست
بس کس که ز عشق غمزهٔ او****زنار چهار کرد بر بست
برد او دل عاشقان آفاق****پیچند بر آن دو زلف چون شست
چون دانست او که فتنه بر خاست****متواری شد به خانه بنشست
یک شهر ازو غریو دارند****زان نیست شگفت جای آن هست
دارند به پای دل ازو بند****دارند به فرق سر ازو دست
تا عزم جفا درست کرد او****دست همه عاشقانش بشکست

غزل شماره 44: دوست چنان باید کان منست

دوست چنان باید کان منست****عشق نهانی چه نهان منست
عاشق و معشوق چو ما در جهان****نیست دگر آنچه گمان منست
جان جهان خواند مرا آن صنم****تا بزیم جان جهان منست
کیست درین عالم کو را دگر****یار وفادار چنان منست
حال ببین پیش بپرس از همه****تا تو نگویی به زبان منست
دوش مرا گفت که آن توام****آن منست ار چه نه آن منست

غزل شماره 45: تا خیال آن بت قصاب در چشم منست

تا خیال آن بت قصاب در چشم من است****زین سبب چشمم همیشه همچو رویش روشن است
تا بدیدم دامن پر خونش چشم من ز اشگ****بر گریبان دارم آنچ آن ماه را بر دامن است
جای دارد در دل پر خونم آن دلبر مقیم****جامه پر خون باشد آن کس را که در خون مسکن است
با من از روی طبیعت گر نیامیزد رواست****از برای آنکه من در آب و او در روغن است
گر زبان با من ندارد چرب هم نبود عجب****کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است
جان آرامش همی بخشد جهانی را به لطف****گر چه کارش همچو گردون کشتن‌ست و بستن است
از طریق خاصیت بگریزد از آهن پری****آن پریروی از شگرفی روز و شب با آهن است
هر غمی را او ز من جانی به دل خواهد همی****پس بدین قیمت مر او را یک جهان جان بر من است
ترسم آن آرام دل با من نگردد رام از آنک****کودکی بس تند خوی و کره‌ای بس توسن است
بر وصالش دل همی نتوان نهاد از بهر آنک****گر مرا روزی ازو سورست سالی شیون است
هر چه زان خورشید رو آید همه دادست و عدل****جور ما زین گنبد فیروزهٔ بی روزن است
هر زمان هجران نو زاید جهان از بهر من****خود جهان گویی به هجر عاشقان آبستن است
جامه‌های جان همی دوزم ز وصلش تا مرا****تن چو تار ریسمان و دل چو چشم سوزن است
از پس هجران فراوان چون ندیدم در رهش****آن بتی را کافت آفاق و فتنهٔ برزن است
گفتم ای جان از پی یک وصل چندین هجر چیست****گفت من قصابم اینجا گرد ران با گردن است
گر چه باشد با سنایی چون گل رعنا دو روی****در ثنای او سنایی ده زبان چون سوسن است

غزل شماره 46: ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست

ای جان جهان کبر تو هر روز فزونست****لیکن چه توان کرد که وقت تو کنونست
نشگفت اگر کبر تو هرگز نشود کم****چون خوبی دیدار تو هر روز فزونست
عالم ز جمال تو پرآوازه شد امروز****زیرا که جمال تو ز اندازه برونست
در زلف تو تاب و گره و بند و شکنجست****در چشم تو مکر و حیل و زرق و فسونست
تا من رخ چون چشمهٔ خورشید تو دیدم****چشمم ز غم عشق تو چون چشمهٔ خونست
ای رفته ز نزدیک سنایی خبرت هست****کز عشق تو حال من دل سوخته چونست
از مهر تو چون نقطهٔ خونست دلم زانک****بر ماه ترا دایرهٔ غالیه گونست

غزل شماره 47: ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست

ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست****بر گرد بنده‌وار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین****آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین****بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست
برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما****چون کم ز دیم خویشتن از بهر کام دوست
خواهی که بار عنبر بندی تو از سرخس****زآنجا میار هیچ خبر جز پیام دوست
خواهی که کاروان سلامت بود ترا****همراه خویش کن به سوی ما سلام دوست
بر دانه‌های گوهر او عاشقی مباز****تا همچو من نژند نمانی به دام دوست
با خود بیار خاک سر کوی او به من****تا بر سرش نهم به عزیزی چو نام دوست
بینا مباد چشم من ار سوی چشم من****بهتر ز توتیا نبود گرد گام دوست
گر دوست را به غربت من خوش بود همی****ای من رهی غربت و ای من غلام دوست
از مال و جان و دین مرا ار کام جوید او****بی کام بادم ار کنم آن جز به کام دوست

غزل شماره 48: دارم سر خاک پایت ای دوست

دارم سر خاک پایت ای دوست****آیم به در سرایت ای دوست
آنها که به حسن سرفرازند****نازند به خاکپایت ای دوست
چون رای تو هست کشتن من****راضی شده‌ام برایت ای دوست
خون نیز ترا مباح کردم****دیگر چکنم به جایت ای دوست
دانی نتوان کشید ازین بیش****بار ستم جفایت ای دوست

غزل شماره 49: روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست

روی تو ای دلفروز گر نه چو ماهست****زلف سیه زو چرا بدر دو تا هست
روی چو ماه تو گر چه مایهٔ نور است****موی سیاه تو گر چه اصل گناهست
شاه بتانی و عاشقانت سپاهند****ماه زمینی و آسمانت کلاهست
رسم چنانست که ماه راه نماید****چونکه ز ماه تو خلق گمشده راهست
موی سپیدم ز اشک سرخ چو خونست****روی امیدم ز رنج عشق سیاهست
حال تو ای ماه روی چیست که باری****دور ز روی تو حال بنده تباهست

غزل شماره 50: گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست

گر تو پنداری که جز تو غمگسارم نیست هست****ور چنان دانی که جز تو خواستگارم نیست هست
یا بجز عشق تو از تو یادگارم هست نیست****یا قدم در عشق تو سخت استوارم نیست هست
یا بجز بیدادی تو کارزارم هست نیست****یا به بیداد تو با تو کارزارم نیست هست
یا سپید و روشن از تو کار و بارم هست نیست****یا سیاه و تیره بی تو روزگارم نیست هست
یا بر امید وصالت شب قرارم هست نیست****یا در اندوه فراقت دل فگارم نیست هست
یا فراقت را بجز ناله شعارم هست نیست****یا وصالت را شب و روز انتظارم نیست هست
گر دگر همچون سنایی صید زارم هست نیست****یا اگر شیریست او آنگه شکارم نیست هست

غزل شماره 51: گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست

گر تو پنداری ترا لطف خدایی نیست هست****بر سر خوبان عالم پادشایی نیست هست
ور چنان دانی که جان پاکبازان را ز عشق****با جمال خاکپایت آشنایی نیست هست
ور گمانت آید که گاه دل ربودن در سماع****روی و آوازت هلاک پارسایی نیست هست
ور تو اندیشی که گاه گوهر افشاندن ز لعل****از لبت گم بودگان را رهنمایی نیست هست
ور تو پنداری که چون برداری از رخ زلف را****از تو قندیل فلک را روشنایی نیست هست
ور چنان دانی ترا روز قیامت از خدای****از پی خون چو من عاشق جزایی نیست هست
ور تو بسگالی که با این حسن و خوبی مر ترا****خوی بد عهدی و رسم بی وفایی نیست هست
ور همی دانی که بر خاک سر کویت ز خون****صد هزاران قطره از چشم سنایی نیست هست

غزل شماره 52: کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست

کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست****زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست
خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم****مر ترا پیوسته بازارست گویی نیست هست
تا به خروارست شکر لعل نوشین ترا****در دلم عشقت به خروارست گویی نیست هست
طرهٔ طرار تو دل دزدد از مردم همی****شد یقین کان طره طرارست گویی نیست هست
ماهرویا تا تو کردی رایت صحبت نگون****رایت صبرم نگونسارست گویی نیست هست
بوسه‌ای را زان لب چون لعل نوشینت به جان****چاکر مسکین خریدارست گویی نیست هست
نرگس خونخوار تو پیوسته خون ریزد همی****نرگست بس شوخ و خونخوارست گویی نیست هست

غزل شماره 53: ای ساقی می بیار پیوست

ای ساقی می بیار پیوست****کان یار عزیز توبه بشکست
برخاست ز جای زهد و دعوی****در میکده با نگار بنشست
بنهاد ز سر ریا و طامات****از صومعه ناگهان برون جست
بگشاد ز پای بند تکلیف****زنار مغانه بر میان بست
می خورد و مرا بگفت می خور****تا بتوانی مباش جز مست
اندر ره نیستی همی رو****آتش در زن بهر چه زی هست

غزل شماره 54: سبب عاشقان نه نیکوییست

سبب عاشقان نه نیکوییست****آفت دلبران نه مه روییست
عشق ذات و صفات شرکت نیست****بت پرستیدن از سیه روییست
عشق هم عاشقست و هم معشوق****عشق دو رویه نیست یکروییست
مایهٔ عشق بی‌نصیبی دان****هر که گوید جز این سمر گوییست
قطع کردم سخن تمام نگفت****راحت عاشقان ز کم گوییست

غزل شماره 55: نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست

نرگسین چشما به گرد نرگس تو تیر چیست****وان سیاهی اندرو پیوسته همچون قیر چیست
گر سیاهی نیست اندر نرگس تو گرد او****آن سیه مژگان زهرآلود همچون تیر چیست
گر شراب و شیر خواهی ریخته بر ارغوان****پنجه‌های دست رنگین پر شراب و شیر چیست
گر مثال دست شاه زنگ دارد زلف تو****پس دو دست شاه زنگی بسته در زنجیر چیست
آیتی بنبشته‌ای گرد لب یاقوت رنگ****اندر آن آیت بگو تا معنی و تفسیر چیست
دل ترا دادم توکل بر خدای دادگر****روی کردم سوی تو تا بر سرم تقدیر چیست
مر مر اگر کشته خواهی پس بکش یکبارگی****من کیم در کشتن من این همه تدبیر چیست
مر مرا چون زیر کردی در فراق روی خویش****وانگهی گویی خروش و نالهٔ چون زیر چیست
ای سنایی در فراقش صابری را پیشه گیر****جز صبوری کردن اندر عاشقی تدبیر چیست

غزل شماره 56: ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست

ماه رویا گرد آن رخ زلف چون زنجیر چیست****وندران زنجیر چندان پیچ و تاب از قیر چیست
گر بود زنجیر جانان از پی دیوانگان****خود منم دیوانه بر عارض ترا زنجیر چیست
گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین****تودهٔ عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست
قبلهٔ جان ای نگار از صورت و روی تو نیست****از خیالت روز و شب در چشم من تصویر چیست
قد من گر چون کمان از عشق تو شد پس چرا****گرد آن دو نرگس بیمار چندان تیر چیست
آیتی کز فال عشق تو برآید مر مرا****اندر آن آیت به جز اندوه و غم تفسیر چیست
در ازل رفته‌ست تقدیری ز عشقت بر سرم****جز رضا دادن نگارا حیله و تدبیر چیست
ای سنایی چون مقصر نیستی در عشق او****در وفا و عهد تو چندین ازو تقصیر چیست

غزل شماره 57: عشق بازیچه و حکایت نیست

عشق بازیچه و حکایت نیست****در ره عاشقی شکایت نیست
حسن معشوق را چو نیست کران****درد عشاق را نهایت نیست
مبر این ظن که عشق را به جهان****جز به دل بردنش ولایت نیست
رایت عشق آشکارا به****زان که در عشق روی و رایت نیست
عالم علم نیست عالم عشق****رویت صدق چون روایت نیست
هر که عاشق شناسد از معشوق****قوت عشق او به غایت نیست
هر چه داری چو دل بباید باخت****عاشقی را دلی کفایت نیست
به هدایت نیامدست از کفر****هر کرا کفر چون هدایت نیست
کس به دعوی به دوستی نرسد****چون ز معنی درو سرایت نیست
نیک بشناس کانچه مقصودست****بجز از تحفه و عنایت نیست

غزل شماره 58: ای پسر عشق را شکایت نیست

ای پسر عشق را بدایت نیست****در ره عاشقی نهایت نیست
اگرت عشق هست شاکر باش****که به عشق اندرون شکایت نیست
گر بنالی ز حال عشق ترا****علت عاشقی به غایت نیست
جهد کن جهد تا به عشق رسی****کانچه گفتم ترا کفایت نیست
ز عمل کام دل شود حاصل****درد را نزد من حکایت نیست
چون وصیت کنم به عشق ترا****که مرا نوبت وصایت نیست
عشق ما را ولایتی دادست****که کسی را چنان ولایت نیست
رایت خیل عشق فعل بود****عشق را نزد فعل رایت نیست
هر کرا عشق نیست در دل و جان****در دل و جان او هدایت نیست

غزل شماره 59: هر کرا درد بی نهایت نیست

هر کرا درد بی نهایت نیست****عشق را پس برو عنایت نیست
عشق شاهیست پا به تخت ازل****جز بدو مرد را ولایت نیست
عشق در عقل و علم درماند****عشق را عقل و علم رایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد****شافعی را در او روایت نیست
عشق حی است بی بقا و فنا****عاشقان را ازو شکایت نیست

غزل شماره 60: چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست

چون درد عاشقی به جهان هیچ درد نیست****تا درد عاشقی نچشد مرد مرد نیست
آغاز عشق یک نظرش با حلاوتست****انجام عشق جز غم و جز آه سرد نیست
عشق آتشی ست در دل و آبی ست در دو چشم****با هر که عشق جفت ست زین هر دو فرد نیست
شهدیست با شرنگ و نشاطی‌ست با تعب****داروی دردناکست آنرا که درد نیست
آنکس که عشق بازد و جهان بازد و جهان****بنمای عاشقی که رخ از عشق زرد نیست

غزل شماره 61: معشوقه از آن ظریفتر نیست

معشوقه از آن ظریفتر نیست****زان عشوه‌فروش و عشوه خر نیست
شهریست پر از شگرف لیکن****زو هیچ بتی شگرف‌تر نیست
مریم کده‌ها بسیست لیکن****کس را چو مسیح یک پسر نیست
فرزند بسیست چرخ را لیک****انصاف بده چنو دگر نیست
آن کیست که پیش تیر بالاش****چون نیزه همه تنش کمر نیست
چون او قمری قمار دل را****در زیر ولایت قمر نیست
شمشیرکشان چشم او را****جز دیدهٔ عاشقان سپر نیست
آن کیست کز آفتاب رویش****چون کان همه خاطرش گهر نیست
در تاب دو زلفش از بلاها****یارب زنهار تا چه در نیست
از بلعجبان نیایدش روی****رویش گویان که روی گر نیست
سم زهر بود به لفظ تازی****زو هیچ خطیر با خطر نیست
دندان و لب چو سین و میمش****این نادره بین که جز شکر نیست
در عشق و بلاش جان و دل را****حقا که جز از حذر حذر نیست
شادی و غمست عشق و ما را****غم هست ولیک آن دگر نیست
از رد و قبول دلبران را****چه سود که هیچ بی‌جگر نیست
او سیم‌بر است و سیم زی او****گر زر نبود ترا خطر نیست
ما را چه ز سیم او که ما را****روی چو زرست و روی زر نیست
حقا که ظریف روزگاران****گر هست حریف ما دگر نیست
ما را کلهی نهاد عشقش****کان بر سر هیچ تاجور نیست
اندر طلبش سوی سنایی****غم تاج سرست و درد سر نیست

غزل شماره 62: جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست

جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست****تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم****زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود****عاشقی ورزیم و زین به در جهان خودکام نیست
دام دارد چشم ما دامی نهاده بر نهیم****کیست کو هم بسته و پا بستهٔ این دام نیست

غزل شماره 63: جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست

جانا بجز از عشق تو دیگر هوسم نیست****سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست
امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار****فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست
در عشق نمی‌دانم درمان دل خویش****خواهم که کنم صبر ولی دست رسم نیست
خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم****از تنگ دلی جانا جای نفسم نیست
هر شب به سر کوی تو آیم متواری****با بدرقهٔ عشق تو بیم عسسم نیست
گویی که طلبکار دگر یاری رو رو****آری صنما محنت عشق تو بسم نیست

غزل شماره 64: عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست

عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست****وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست
هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت****یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست
تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد****در هستی خویشم به سر تو که سری نیست
بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد****هر چند که آرام تو جز باد گری نیست
در بند خسی وین عجبی نیست که امروز****اسبی که به کار آید بی داغ خری نیست
خصم به بدی گفتن من لب چه گشاید****من بنده مقرم که خود از من بتری نیست
بسیار جفا هات رسیدست به رویم****المنة الله که ترا دردسری نیست
بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن****دلسوزتر از عشق من و تو سمری نیست
بسیار گذر کرد در آفاق سنایی****افتاد به دام تو و از تو گذری نیست

غزل شماره 65: کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت

کار دل باز ای نگارینا ز بازی در گذشت****شد حقیقت عشق و از حد مجازی در گذشت
گر به بازی بازی از عشقت همی لافی زدم****کار بازی بازی از لاف و بازی در گذشت
اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد****چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت
سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار****تیر چون از شست شد از دست غازی در گذشت
چشم خونخوار تو از قتال سجزی دست برد****زلف دلدوز تو از طرار رازی در گذشت
گر چه کشمیریست آن سیمین صنم از حسن خویش****از بت چینی و ماچین و طرازی در گذشت
بی‌نیاز ار داشتی خوشدل سنایی را کنون****این نیاز و خوشدلی و بی‌نیازی در گذشت

غزل شماره 66: سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت

سرگران از چشم دلبر دوش چون بر ما گذشت****اشک خون کردم ز غم چون بر من از عمدا گذشت
من ز غم رفتم ولی ترسیدم از نظاره‌ای****کاندرین ساعت برین ره حور یا حورا گذشت
گفت خورشید خرامان دیدم و ماه سما****کز تکبر دوش او ابر بر زهرهٔ زهرا گذشت
لولو لال همی بارم ز عشقش در کنار****کز کنارم ناگهان آن لولو لالا گذشت
با خط مشکین ز سیمین عارضی کایزد نهاد****مورچه گویی به عمدا بر رهی بیضا گذشت
آنچه بر جانم رسید از عشق آن سیمین صنم****صد یکی زان بالله ار بر وامق و عذرا گذشت
حلقهٔ زلفش بدی چون عروةالوثقی مرا****ای مسلمانان فغان کان عروةالوثقا گذشت
دین و دنیا گفتمی در بازم اندر کار عشق****کار من با او کنون از دین و از دنیا گذشت

غزل شماره 67: زینهاد این یادگار از دست رفت

زینهاد این یادگار از دست رفت****در غم تو روزگار از دست رفت
چون مرا دل بود با او برقرار****دل شد و با دل قرار از دست رفت
سیم و زر بودی مرا و صبر و هوش****در غم تو هر چهار از دست رفت
پای من در دام تو بس سخت ماند****گر نگیری دست کار از دست رفت
یار بودی مر مرا از روی مهر****یاری اکنون کن که یار از دست رفت
اینهمه خوارست کاندر عاشقی****چون سنایی صد هزار از دست رفت

غزل شماره 68: عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت

عشق ازین معشوقگان بی وفا دل بر گرفت****دست ازین مشتی ریاست جوی دون بر سر گرفت
عالم پر گفتگوی و در میان دردی ندید****از در سلمان در آمد دامن بوذر گرفت
اینت بی همت که در بازار صدق و معرفت****روی از عیسا بگردانید و سم خر گرفت
سامری چون در سرای عافیت بگشاد لب****از برای فتنه را شاگردی آزر گرفت
نان اسکندر خوری و خدمت دارا کنی****خاک سیم از حرص پنداری که آب زر گرفت
بلعجب بازیست در هنگام مستی با فقر****کز میان خشک رودی ماهیان تر گرفت
سالها مجنون طوافی کرد در کهسار دوست****تا شبی معشوقه را در خانه بی مادر گرفت
آنچه از مستی و کوتاهی شبی آهنگ کرد****تا سر زلفش نگیرد زود ازو سر بر گرفت
خواجه از مستی شبی بر پای چاکر بوسه داد****تا نه پنداری که چاکر قیمت دیگر گرفت
زین عجایب تر که چون دزد از خزینت نقد برد****دیده‌بان کور گوش پاسبان کر گرفت
این مرقعها و این سالوسها و رنگها****امر معروفست کز وی جانها آذر گرفت
دیو بد دینست لیکن بر در دین ره زند****زهر ما زهرست لیکن معدنی شکر گرفت
ای سنایی هان که تا نفریبدت دیو لعین****کز فریب دیو عالم جمله شور و شر گرفت
هر دعا گویی که در شش پنج او دادی به خواب****چون سنایی هفت اختر ره ششدر گرفت

غزل شماره 69: هر آن روزی که باشم در خرابات

هر آن روزی که باشم در خرابات****همی نالم چو موسی در مناجات
خوشا روزی که در مستی گذارم****مبارک باشدم ایام و ساعات
مرا بی خویشتن بهتر که باشم****به قرایی فروشم زهد و طاعات
چو از بند خرد آزاد گشتم****نخواهم کرد پس گیتی عمارات
مرا گویی لباسات تو تا کی****خراباتی چه داند جز لباسات
گهی اندر سجودم پیش ساقی****گهی پیش مغنی در تحیات
پدر بر خم خمرم وقف کردست****سبیلم کرد مادر در خرابات
گهی گویم که ای ساقی قدح گیر****گهی گویم که ای مطرب غزل‌هات
گهی باده کشیده تا به مستی****گهی نعره رسیده تا سماوات
مرا موسی نفرماید به تورات****چو کردم حق فرعونی مکافات
چو دانی کاین سنایی ترهاتست****مکن بر روی سلامی خواجه هیهات

غزل شماره 70: تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات

تا سوی خرابات شد آن شاه خرابات****همواره منم معتکف راه خرابات
کردند همه خلق همی خطبهٔ شاهی****چون خیل خرابات بر آن شاه خرابات
من خود چه خطر دارم تا بنده نباشم****چون شاه خرابات بود ماه خرابات
گر صومعهٔ شیخ خبر یابد ازین حرف****حقا که شود بندهٔ خرگاه خرابات
بشنو که سنایی سخن صدق به تحقیق****آن کس که چنو نیست هواخواه خرابات
او نیست بجز صورت بی هیئت بی روح****افگنده به میدان شهنشاه خرابات
آن روز مبادم من و آن روز مبادا****بینند ز من خالی درگاه خرابات
شیر نر اگر سوی خرابات خرامد****روباه کند او را روباه خرابات
آنکو «لمن الملک» زند هم حسد آید****او را ز خرابات و علی‌الاه خرابات

غزل شماره 71: چه خواهی کرد قرایی و طامات

چه خواهی کرد قرایی و طامات****تماشا کرد خواهی در خرابات
زمانی با غریبان نرد بازم****زمانی گرد سازم با لباسات
گهی شه رخ نهم بر نطع شطرنج****گهی شه پیل خواهم گاه شهمات
گهی همچون لبک در نالش آیم****گهی با ساتکینی در مناجات
گهی رخ را نهاده بر زمین پست****گهی نعره کشیده در سماوات
چنان گشتم ز مستی و خرابی****که نشناسم عبارات از اشارات
نه مطرب را شناسم از موذن****نه دستان را شناسم از تحیات
شنیدم من که شاهی بنده را گفت****که تو عبد منی پیش آر حاجات
همی گفت ای سنایی توبه ننیوش****که من باشم بپاهم در مناجات

غزل شماره 72: نخواهم من طریق و راه طامات

نخواهم من طریق و راه طامات****مرا می باید و مسکن خرابات
گهی با می گسارم انده خویش****گهی با جام باشم در مناجات
گهی شطرنج بازم با حریفان****گهی راوی شوم با شعر و ابیات
گهی شه رخ شوم با عیش و راحت****گهی از رنج گردم باز شهمات
نخواهم جز می و میخانه و جام****نه محنت باشد آنجا و نه آفات
همیشه تا بوم در خمر و در قمر****بیابم راحتی اندر مقامات
چو طالب باشم اندر راه معشوق****طلب کردن بود راه عبادات
طریق عشق آن باشد که هرگز****نیابد عاشق از معشوق حاجات
چنین دانم طریق عاشقی را****که نپذیرد به راه عشق طامات
ز چیزی چون توان دادن نشانی****که پیدا نیست اندر وی اشارات

غزل شماره 73: گل به باغ آمده تقصیر چراست

گل به باغ آمده تقصیر چراست****ساقیا جام می لعل کجاست
به چنین وقت و چنین فصل عزیز****کاهلی کردن و سستی نه رواست
ای سنایی تو مکن توبه ز می****که ترا توبه درین فصل خطاست
عاشقی خواهی و پس توبه کنی****توبه و عشق بهم ناید راست
روزکی چند بود نوبت گل****روزه و توبه همه روز بجاست
جز از آن نیست که گویند مرا****یار بود آنکه نه از مجمع ماست
شد به بد مردی و میخانه گزید****نیک مردی را با زهد نخواست
من به بد مردی خرسند شدم****هر قضایی که بود خود ز قضاست
ای بدا مرد که امروز منم****ای خوشا عیش که امروز مراست

غزل شماره 74: ای مستان خیزید که هنگام صبوحست

ای مستان خیزید که هنگام صبوحست****هر دم که درین حال زنی دام فتوحست
آراست همه صومعه مریم که دم صبح****صاحبت خبر گلشن و نزهتگه روحست
یک مطربتان عقل و دگر مطرب عشقست****یک ساقیتان حور و دگر ساقی روحست
طوفان بلا از چپ و از راست برآمد****در باده گریزید که آن کشتی نوحست
باده که درین وقت خوری باده مباحست****تو به که درین وقت کنی توبه نصوحست
خود روز همه نوبت تن خواهد بود****هین راح که این یک دودمک نوبت روحست
وز می خوش خسب گزین صبح سنایی****تا صبح قیامت بدمد مرد صبوحست

غزل شماره 75: رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست****زان راز خبر یافت کسی را که عیانست
او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست****زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست
گویند ازین میدان آن را که درآمد****کی خواجه دل و روح و روانت ز روانست
گر ماه هلال آید در نعت کسوفست****ور تیر وصال آید بر بسته کمانست
کاین کوی دو صد بار هزار از سر معنی****گشتست کز ایشان تف انگشت نشانست
آنکس که ردایی ز ریا بر کتف افگند****آن نیست ردا آن به صف دان طلسانست
گر چند نگونست درین پرده دل ما****میدان به حقیقت که ز اقبال ستانست
قاف از خبر هیبت این خوف به تحقیق****چون سین سلامت ز پی خواجه روانست
گویی که مگر سینهٔ پر آتش دارد****یا دیدهٔ او بر صفت بحر عمانست
این چیست چنین باید اندر ره معنی****آن کس که چنین نیست یقین دان که چنانست
نظم گهر معنی در دیدهٔ دعوی****چون مردمک دیده درین مقله نهانست
در راه فنا باید جانهای عزیزان****کاین شعر سنایی سبب قوت جانست

غزل شماره 76: راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست

راه فقرست ای برادر فاقه در وی رفتنست****وندرین ره نفس کش کافر ز بهر کشتنست
نفس اماره و لوامه‌ست و دیگر ملهمه****مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهنست
خاک و باد و آب و آتش در وجود خود بدان****رو درین معنی نظر کن صدهزاران روزنست
چار نفس و چار طبع و پنج حس و شش جهت****هفت سلطان باده و دو جمله با هم دشمنست
نفس را مرکب مساز و با مراد او مرو****همچو خر در گل بماند گر چه اصلش تو سنست
از در دروازهٔ لا تا به دارالملک شاه****هفهزار و هفصد و هفتاد راه و رهزنست
خواجه دارد چار خواهر مختلف اندر وجود****نام خود را مرد کرده پیش ایشان چون زنست
در شریعت کی روا باشد دو خواهر یک نکاح****در طریقت هر دو را از خود مبرا کردنست
سوزنی را پای بند راه عیسی ساختند****حب دنیا پای بندست ار همه یک سوزنست
هیچ دانی از چه باشد قیمت آزاده مرد****بر سر خوان خسیسان دست کوته کردنست
بر سر کوی قناعت حجره‌ای باید گرفت****نیم نانی می‌رسد تا نیم جانی در تنست
گر ز گلشنها براند ما به گلخنها رویم****یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشنست
ای سنایی فاقه و فقر و فقیری پیشه کن****فاقه و فقر و فقیری عاشقان را مسکنست

غزل شماره 77: دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست

دوش رفتم به سر کوی به نظارهٔ دوست****شب هزیمت شده دیدم ز دو رخسارهٔ دوست
از پی کسب شرف پیش بناگوش و لبش****ماه دیدم رهی و زهره سما کارهٔ دوست
گوشها گشته شکر چین که همی ریخت ز نطق****حرفهای شکرین از دو شکر پارهٔ دوست
چشمهای همه کس گشته تماشاگه جان****نز پی بلعجبی از پی نظارهٔ دوست
پیش یکتا مژهٔ چشم چو آهوش ز ضعف****شده شیران جهان ریشه‌ای از شارهٔ دوست
کرده از شکل عزب خانهٔ زنبور از غم****دل عشاق جهان غمزهٔ خونخوارهٔ دوست
هر زمان مدعی را ز غرور دل خویش****تازه خونی حذر اندر خم هر تارهٔ دوست
چون به سیاره شدی از پی چندین چو فلک****از ستاره شده آراسته سیارهٔ دوست
لب نوشینش بهم کرده بر نظم بقاش****داد نوشروان با چشم ستمگارهٔ دوست
دوش روزیم پدید آمده از تربیتش****بازم امروز شبی از غم بی‌غارهٔ دوست
چه کند قصه سنایی که ز راه لب و زلف****یک جهان دیده پر آوازهٔ آوارهٔ دوست
هست پروارهٔ او را رهی از بام فلک****همت شاه جهان ساکن پروارهٔ دوست
شاه بهرامشه آن شه که همیشه کف او****سبب آفت دشمن بود و چارهٔ دوست
زخم و رحم و بد و نیکش ز ره کون و فساد****تا ابد رخنهٔ دشمن بود و یارهٔ دوست

غزل شماره 78: اندر دل من عشق تو نور یقینست

اندر دل من عشق تو نور یقینست****بر دیدهٔ من نام تو چون نقش نگینست
در طبع من و همت من تا به قیامت****مهر تو چو جنانست و وفای تو چو دینست
تو بازپسین یار منی و غم عشقت****جان تو که همراه دم بازپسینست
گویی ببر از صحبت نا اهل بر من****از جان به برم گر همه مقصود تو اینست
آن را غرض صحبت دیدار تو باشد****او را چه غم تاش و چه پروای تکینست
امید وصال تو مرا عمر بیفزود****خود وصل چه چیزست که امید چنینست
گفتم که ترا بنده نباشد چو سنایی****نوک مژه بر هم زد یعنی که همینست

غزل شماره 79: شور در شهر فگند آن بت زنارپرست

شور در شهر فگند آن بت زنارپرست****چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده قدح می در کف****شربت کفر چشیده علم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش****نیست حاصل شود آنرا که برون شد از هست
چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کیش****که به شمشیر جفا جز دل عشاق نخست
اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او****از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست
هیچ ابدال ندیدی که درو در نگریست****که در آن ساعت زنار چهل گردن بست
گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد****خاکیی را که ازین خاک شود خاک پرست
بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم****که به بتخانه نیابیم همی جای نشست

غزل شماره 80: در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست

در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست****از باقیات مردان پیری قنلدریست
پیری که از مقام منیت تنش جداست****پیری که از بقای بقیت دلش بریست
تا روز دوش مست و خرابات اوفتاده بود****بر صورتی که خلق برو بر همی گریست
گفتم و را بمیر که این سخت منکرست****گفتا که حال منکری از شرط منکریست
گفتم گر این حدیث درست ست پس چراست****کاندر وجود معنی و با خلق داوریست
گفت آن وجود فعل بود کاندرو ترا****با غیر داوری ز پی فضل و برتریست
آن کس که دیو بود چو آمد درین طریق****بنگر به راستی که کنون خاصه چون پریست
از دست خود نهاد کله بر سر خرد****هر نکته از کلامش دینار جعفریست
گفتم دل سنایی از کفر آگهست****گفت این نه از شما ز سخنهای سر سریست
در حق اتحاد حقیقت به حق حق****چون تو نه‌ای حقیقت اسلام کافریست

غزل شماره 81: ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست

ای سنایی خواجگی در عشق جانان شرط نیست****جان اسیر عشق گشته دل به کیوان شرط نیست
«رب ارنی» بر زبان راندن چو موسی روز شوق****پس به دل گفتن «انا الا علی» چو هامان شرط نیست
از پی عشق بتان مردانگی باید نمود****گر چو زن بی همتی پس لاف مردان شرط نیست
چون اناالله در بیابان هدی بشنیده‌ای****پس هراسیدن ز چوبی همچو ثعبان شرط نیست
از پی مردان اگر خواهی که در میدان شوی****صف کشیدن گرداوبی گوی و چوگان شرط نیست
ور همی دعوی کنی گویی که «لی صبر جمیل»****پس فغان و زاری اندر بیت احزان شرط نیست
چون جمال یوسفی غایب شدست از پیش تو****پس نشستن ایمن اندر شهر کنعان شرط نیست
ور همی دانی که منزلگاه حق جز عرش نیست****پس مهار اشتر کشیدن در بیابان شرط نیست

غزل شماره 82: هر که در راه عشق صادق نیست

هر که در راه عشق صادق نیست****جز مرایی و جز منافق نیست
آنکه در راه عشق خاموش ست****نکته گویست اگر چه ناطق نیست
نکتهٔ مرد فکرتست و نظر****وندر آن نکته جز دقایق نیست
آه سرد و سرشگ و گونهٔ زرد****هر سه در عشق بی حقایق نیست
هر که مست از شراب عشق بود****احتسابش مکن که فاسق نیست
تو به از عاشقان امید مدار****عشق و توبه بهم موافق نیست
دل به عشق زنده در تن مرد****مرده باشد دلی که عاشق نیست
ور سنایی نه عاشق ست بگو****سخنش باطلست و لایق نیست

غزل شماره 83: ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست

ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست****وین دلم را طاقت اندیشهٔ ایام نیست
پختهٔ عشقم شراب خام خواهی زان کجا****سازگار پخته جانا جز شراب خام نیست
با فلک آسایش و آرام چون باشد ترا****چون فلک را در نهاد آسایش و آرام نیست
عشق در ظاهر حرامست از پی نامحرمان****زان که هر بیگانه‌ای شایستهٔ این نام نیست
خوردن می نهی شد زان نیز در ایام ما****کاندرین ایام هر دستی سزای جام نیست
تا نیفتد بر امید عشق در دام هوا****کاین ره خاصست اندر وی مجال عام نیست
هست خاص و عام نی نزدیک هر فرزانه‌ای****دانهٔ دام هوا جز جام جان انجام نیست
جاهلان را در چراگه دام هست و دانه نی****عاشقان را باز در ره دانه هست و دام نیست

غزل شماره 84: در دل آن را که روشنایی نیست

در دل آن را که روشنایی نیست****در خراباتش آشنایی نیست
در خرابات خود به هیچ سبیل****موضع مردم مرایی نیست
پسرا خیز و جام باده بیار****که مرا برگ پارسایی نیست
جرعه‌ای می به جان و دل بخرم****پیش کس می بدین روایی نیست
می خور و علم قیل و قال مگوی****وای تو کاین سخن ملایی نیست
چند گویی تو چون و چند چرا****زین معانی ترا رهایی نیست
در مقام وجود و منزل کشف****چونی و چندی و چرایی نیست
تو یکی گرد دل برآری و ببین****در دل تو غم دوتایی نیست
تو خود از خویش کی رسی به خدای****که ترا خود ز خود جدایی نیست
چون به جایی رسی که جز تو شوی****بعد از آن حال جز خدایی نیست
تو مخوانم سنایی ای غافل****کاین سخنها به خودنمایی نیست

غزل شماره 85: دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت

دان و آگه باش اگر شرطی نباشد با منت****بامدادان پگه دست منست و دامنت
چند ازین شوخی قرارم ده زمانی بر زمین****نه همین آب و زمین بخشید باید با منت
سوزنی گشتم به باریکی به خیاطی فرست****تا همی دوزد گریبان و زه پیراهنت
آتش هجرت به خرمنگاه صبرم باز خورد****گفت از تو بر نگردم تا نسوزم خرمنت
گر نگیری دستم ای جان جهان در عشق خویش****پیشت افتم باژگونه خون من در گردنت

حرف د

 

غزل شماره 86: نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد

نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد****به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد****بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی****چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران****دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد

غزل شماره 87: معشوق به سامان شد تا باد چنین باد

معشوق به سامان شد تا باد چنین باد****کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
زان لب که همی زهر فشاندی به تکبر****اکنون شکر افشان شد تا باد چنین باد
آن غمزه که بد بودی با مدعی سست****امروز بتر زان شد تا باد چنین باد
آن رخ که شکر بود نهانش به لطافت****اکنون شکرستان شد تا باد چنین باد
حاسد که چو دامنش ببوسید همی پای****بی سر چو گریبان شد تا باد چنین باد
نعلی که بینداخت همی مرکبش از پای****تاج سر سلطان شد تا باد چنین باد
پیداش جفا بودی و پنهانش لطافت****پیداش چو پنهان شد تا باد چنین باد
چون گل همه تن بودی تا بود چنین بود****چون باده همه جان شد تا باد چنین باد
دیوی که بر آن کفر همی داشت مر او را****آن دیو مسلمان شد تا باد چنین باد
تا لاجرم از شکر سنایی چو سنایی****مشهور خراسان شد تا باد چنین باد

غزل شماره 88: دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد

دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد****قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد
آن درختی که همه عمر بکشتم به امید****دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد
شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او****بار چون داد دل او که مرا بار نداد
این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش****کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد
شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات****نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد
هر که او دل به غم یار دهد خسته شود****رسته آنست که او دل به غم یار نداد

غزل شماره 89: روزی دل من مرا نشان داد

روزی دل من مرا نشان داد****وز ماه من او خبر به جان داد
گفتا بشنو نشان ماهی****کو نامهٔ عشق در جهان داد
خورشید رهی او نزیبد****مه بوسه ورا بر آستان داد
یک روز مرا بخواند و بنواخت****و آنگاه به وصل من زبان داد
برداشت پیاله و دمادم****می داد مرا و بی کران داد
من دانستم که می بلاییست****لیکن چه کنم مرا چو ز آن داد
از باده چنان مرا بیازرد****کز سر بگرفت و در میان داد

غزل شماره 90: تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد

تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد****داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد
دلبران بی دل شدند زانگه که او بربست بار****عاشقان دادند جان چون پای در محمل نهاد
روز من چون تیره زلفش گشت از هجران او****چون بدیدم کان غلامش رخت بر بازل نهاد
زان جمال همچو ماهش هر چه بود از تیره شب****شد هزیمت چون نگارم رخ سوی منزل نهاد
زاب چشم عاشقان آن راه شد پر آب و گل****تا به منزل نارمید او گام خود در گل نهاد
راه او پر گل همی شد کز فراق خود همی****در دو دیدهٔ عالمی از عشق خود پلپل نهاد
چاکر از غم دل ز مهرت برگرفت از بهر آنک****با اصیل الملک خواجه اسعد مقبل نهاد

غزل شماره 91: این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد

این نه زلفست آنکه او بر عارض رخشان نهاد****صورت جوریست کو بر عدل نوشروان نهاد
گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شکر****یارب آن چندین حلاوت در لبی بتوان نهاد
توبه و پرهیز ما را تابش از هم باز کرد****تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد
از دل من وز سر زلفین او اندازه کرد****آنکه در میدان مدار گوی در چوگان نهاد
دیدمش یک روز شادان و خرامان از کشی****همچو ماهی کش فلک یک روز در دوران نهاد
گفتم ای مست جمال آن وعدهٔ وصل تو کو****خوش بخندید آن صنم انگشت بر دندان نهاد
گفت مستم خوانی و بر وعدهٔ من دل نهی****ساده دل مردا که بر وعدهٔ مستان نهاد

غزل شماره 92: تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد****تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد
یک شهر زن و مرد همی باز ندانند****فریاد من از خنده و بیداد تو از داد
آن روز که زلفین نگون تو بدیدند****گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد
هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد مست****غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد
من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک****با قامت چون تیر ز وصل تو کنم یاد
تو زر کنی از لاله و کافور کنی مشک****چوگان کنی از تیز زهی جادوی استاد
ویران کنی آن دل که درو سازی منزل****هرگز نگذاری که بود منزلت آباد
ای منزل تو گشته ز آشوب تو ویران****آن شهر کزو خاستی آباد همی باد
جیحون شده چشم من از آن زلف سمن سا****بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد
مشهور جهان گشته سنایی ز غم تو****از روی چو خورشید تو ای طرفهٔ بغداد
تو مایهٔ خوبی شدی ای مایهٔ خوبان****افگنده درین خسته دلم عشق تو بنیاد
صد رحمت و صد شادی بر جان تو ای بت****مادر که ترا زاد بر او نیز دعا باد

غزل شماره 93: ایام چو من عاشق جانباز نیابد

ایام چو من عاشق جانباز نیابد****دلداده چنو دلبر طناز نیابد
از روی نیاز او همه را روی نماید****یک دلشده او را ز ره ناز نیابد
بگداخت مرا طرهٔ طرارش از آن سان****پیشم به دو صد غمزهٔ غماز نیابد
چونان شده‌ام من ز نحیفی و نزاری****کز من به جز از گوش من آواز نیابد
رفت‌ست بر دوست نیاید بر من دل****داند که چنو یک بت دمساز نیابد
گشتست دل آگاه که من هیچ نماندم****زان باز نیاید که مرا باز نیابد

غزل شماره 94: مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد

مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد****به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد
بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد****بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد
به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان****یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد
سحرگه صعب‌تر باشد مرا هجران آن دلبر****که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد
همی دانم من ای دلبر که هستم من غریب ایدر****ببینی محملم فردا شتربان بر شتر بندد

غزل شماره 95: کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد

کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد****که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
وگر نو کیسهٔ عشق تو از شوخی به دست آری****قباها کز تو در پوشد کمرها کز تو در بندد
ز عمر و صبر و دین ببرید آنکو بست بر تو دل****ز جاه و مال و جان بگسست هر کو با تو پیوندد
سنایی گر به تو دل داد بستاند که بدعهدی****گزافست این چنین زیرک ز ناجنسی کمر رندد
که گر تو فی المثل جانی چنان بستاند از تو دل****که یک چشمت همی گوید دگر چشمت همی خندد

غزل شماره 96: آنکس که ز عاشقی خبر دارد

آنکس که ز عاشقی خبر دارد****دایم سر نیش بر جگر دارد
جان را به قضای عشق بسپارد****تن پیش بلا و غم سپر دارد
گه دست بلا فراز دل گیرد****گه سنگ تعب به زیر سر دارد
پیوسته چو من فگنده تن گردد****دل را ز هوای نفس بر دارد
بگسسته شود ز شهر و ز مسکن****هر دم زدنی رهی دگر دارد
هر چند که زهر عشق می نوشد****آن زهر به گونهٔ شکر دارد
وان دیده به دست غیر بردوزد****کو جز به جمال حق نظر دارد
ای یار مقامر خراباتی****طبع تو طریق مختصر دارد
بنمای به من کسی که او چون من****در کوی مقامری مقر دارد
یا از ره کم زنان نشان جوید****یا از دل بی دلان خبر دارد

غزل شماره 97: دلم با عشق آن بت کار دارد

دلم با عشق آن بت کار دارد****که او با عاشقان پیکار دارد
به دست عشقبازی در فتادم****که او عاشق چو من بسیار دارد
دل من عاشق عشقست و شاید****که از من یار دل بیزار دارد
کرا معشوق جز عشقست از آنست****که او آیینهٔ زنگار دارد
یکی باغست این پر گل ولیکن****همه پیرامن او خار دارد
نبیند هرگز آنکس خواب را روی****که عشق او را شبی بیدار دارد
نه هموارست راه عشق آنکس****که با جان عشق را هموار دارد
غم جانان خرد و جان فروشد****کسی کو ره بدین بازار دارد

غزل شماره 98: آنرا که خدا از قلم لطف نگارد

آنرا که خدا از قلم لطف نگارد****شاید که به خود زحمت مشاطه نیارد
مشاطه چه حاجت بود آن را که همی حسن****هر ساعت ماهی ز گریبانش برآرد
انگشت نمای همه دلها شود ار چه****ناخنش نباشد که سر خویش بخارد
با زحمت شانه چکند چنبر زلفی****کاندر شب او عقل همی روز گذارد
مشاطه نه خام آید جایی که بدانجای****نقاش ازل بر صفتش خامه گذارد
کی زشت شود روی نکو ار بنشویند****کی خشک شود طوبی اگر ابر نبارد
ای آنکه همه برزگر دیو در اسلام****در مزرعهٔ جان تو جز لاف نکارد
مشاطهٔ تو چون تو بوی دیو تو لابد****هم نقش ترا بر دل و جان تو نگارد
کانکس که مر او را نبود جلوه‌گر از عشق****شهد از لب او جان و خرد زهر شمارد
وانرا که قبولش نکند عالم اقبال****گر گلشکری گردد کس را نگوارد
حقا که به مردم سقر نقد ببینی****گر هیچ ترا حسن به خوی تو سپارد
هر روز دگر لام کشی از پی خوبی****زین لام چه فایده کالف هیچ ندارد
آنجا که چنو جان طلبی یافت سنایی****جان را بگذارد چو تویی را نگذارد

غزل شماره 99: با من بت من تیغ جفا آخته دارد

با من بت من تیغ جفا آخته دارد****صبر از دل من جمله برون تاخته دارد
او را دلم آرامگه‌ست و عجبست این****کارامگه خویش برانداخته دارد
صد مشعله از عشق برافروخته دارم****تا صد علم از حسن برافراخته دارد
جانم ببرد تا ندبی نرد ببازم****زیرا که دلم در ندبی باخته دارد
صد سلسله دارد ز شبه ساخته بر سیم****آن سلسله گویی پی من ساخته دارد

غزل شماره 100: نور رخ تو قمر ندارد

نور رخ تو قمر ندارد****شیرینی تو شکر ندارد
خوش باد عشق خوبرویی****کز خوبی او خبر ندارد
دارندهٔ شرق و غرب سلطان****والله که چو تو دگر ندارد
رضوان بهشت حق یقینم****چون تو به سزا پسر ندارد
خوبی که بدو رسید بتوان****باغی باشد که در ندارد
با زر بزید به کام عاشق****پس چون کند آنکه زر ندارد
بی وصل تو بود عاشقانت****چون شخص بود که سر ندارد
رو خوبی کن چنانکه خوبی****کاین خوبی دیر بر ندارد
هر چند نصیحت سنایی****نزد تو بسی خطر ندارد

غزل شماره 101: آنی که چو تو گردش ایام ندارد

آنی که چو تو گردش ایام ندارد****سلطان چو تو معشوق دلارام ندارد
چون دانهٔ یاقوت تو گل دانه ندارد****چون دام بناگوش توبه دام ندارد
بادی نبرد در همه آفاق که از ما****سوی لب تو نامه و پیغام ندارد
دادی ندهد عشق تو ما را که در آن داد****بی داد تو افراخته صمصام ندارد
من در نرسم در تو به صد حیله و افسون****گویی قدم دولت من گام ندارد

غزل شماره 102: تا لب تو آنچه بهتر آن برد

تا لب تو آنچه بهتر آن برد****کس ندانم کز لب تو جان برد
دل خرد لعل تو و ارزان خرد****جان برد جزع تو و آسان برد
کیست آن کو پیش تو سجده نبرد****بنده باری از بن دندان برد
زلف تو چوگان به دست آمد پدید****صبر کن تا گوی در میدان برد
مردن مردان کنون آمد پدید****باش تا شبرنگ در جولان برد
من کیم کز تو توانم برد ناز****ناز تو گر تو تویی سلطان برد

غزل شماره 103: منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد

منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد****ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد
اگر زمانه ندارد ترا مساعد من****زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد
جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا****همی گذارم با آب چشم و با رخ زرد
همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو****به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد
من آن کسم که مرا عالمی پر از خصمند****همی برآیم با عالمی به جنگ و نبرد
گر از تو عاجزم این حال را چگونه کنم****به پیش خصمان مردم به پیش عشق نه مرد
روان و جانی و مهجور من ز جان و روان****به یک دل اندر زین بیشتر نباشد درد
اگر جهان همه بر فرق من فرود آید****به نیم ذره نیاید به روی من برگرد
دریغم آنکه به فصل بهار و لاله و گل****به یاد روی تو درد و دریغ باید خورد

غزل شماره 104: زلف پر تابت ما در تاب کرد

زلف پر تابت مرا در تاب کرد****چشم پر خوابت مرا بی خواب کرد
با تن من کرد نور عارضت****آنکه با تار قصب مهتاب کرد
عنبرین زلف چو چوگان خم گرفت****تا دلم چو گوی در طبطاب کرد
وان لب عناب گونت طعنه کرد****تا سرشگم سرخ چون عناب کرد
گر عجب بود آنکه عشق تو مرا****مست و هالک بی نبید ناب کرد
این عجب‌تر آنکه عشقت رایگان****چشم من پر لولو خوشاب کرد
میغ روی خوب چون خورشید تو****چشمهٔ خورشید را محراب کرد
و آتش روی ترا چون سجده برد****همچو ابدالان گذر بر آب کرد

غزل شماره 105: عاشقی تا در دل ما راه کرد

عاشقی تا در دل ما راه کرد****اغلب انفاس ما را آه کرد
بود هر باری دلم عاشق به طوع****برد و زیر پای عشق اکراه کرد
عیش چون نوش مرا چون زهر کرد****صبر چون کوه مرا چون کاه کرد
باز در شهر مسلمانان مغی****کرد ما را بسته و ناگاه کرد
از تن باریک من زنار ساخت****وز دل سنگینم آتشگاه کرد
با همه محنت که دیدم من به عشق****کو مرا بی قدر و آب و جاه کرد
نیک خواهم عشق را گر چه مرا****او به کام دشمن و بدخواه کرد

غزل شماره 106: سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد

سوال کرد دل من که دوست با تو چه کرد****چرات بینم با اشک سرخ و با رخ زرد
دراز قصه نگویم حدیث جمله کنم****هر آنچه گفت نکرد و هر آنچه کشت نخورد
جفا نمود و نبخشود و دل ربود و نداد****وفا بگفت و نکرد و جفا نگفت و بکرد
چو پیشم آمد کردم سلام روی بتافت****چو آستینش گرفتم گفت بردا برد
نه چاره‌ای که دل از دوستیش برگیرم****نه حیله‌ای که توانمش باز راه آورد
بر انتظار میان دو حال ماندستم****کشید باید رنج و چشید باید درد
ایا سنایی لولو ز دیدگانت مبار****که در عقیلهٔ هجران صبور باید مرد

غزل شماره 107: روی خوبت نهان چه خواهی کرد

روی خوبت نهان چه خواهی کرد****شورش عاشقان چه خواهی کرد
مشک زلفی و نرگسین چشمی****تا بدان نرگسان چه خواهی کرد
خونم از دیدگان بپالودی****رنج این دیدگان چه خواهی کرد
هر زمان با تو یار اندیشم****تا تو اندر جهان چه خواهی کرد
نقش آب روان مباش به پاس****نقش آب روان چه خواهی کرد
مژه تیری و ابروان چو کمان****پس تو تیر و کمان چه خواهی کرد
دل ببردی و قصد جان کردی****یله کن جان تو جان چه خواهی کرد
زان کمر طرف بر میان من ست****بار آن بر میان چه خواهی کرد
ای چو جان و دلم به هر وصلت****وصلت عاشقان چه خواهی کرد
چون سنایی سگی به کوی تو در****نعرهٔ پاسبان چه خواهی کرد

غزل شماره 108: ناز را رویی بباید همچو ورد

ناز را رویی بباید همچو ورد****چون نداری گرد بدخویی مگرد
یا بگستر فرش زیبایی و حسن****یا بساط کبر و ناز اندر نورد
نیکویی و لطف گو با تاج و کبر****کعبتین و مهره گو با تخته نرد
در سرت بادست و بر رو آب نیست****پس میان ما دو تن زین‌ست گرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز****صعب باشد چشم نا بینا و درد
جوهرت ز اول نبودست این چنین****با تو ناز و کبر کرد این کار کرد
زر ز معدن سرخ روی آید برون****صحبت ناجنس کردش روی زرد
کی کند ناخوب را بیداد خوب****چون کند نامرد را کافور مرد
تو همه بادی و ما را با تو صلح****ما ترا خاک و ترا با ما نبرد
لیکن از یاد تو ما را چاره نیست****تا دین خاکست ما را آب خورد
ناز با ما کن که درباید همی****این نیاز گرم را آن ناز سرد
ور ثنا خواهی که باشد جفت تو****با سنایی چون سنایی باش فرد
در جهان امروز بردار برد اوست****باردی باشد بدو گفتن که برد

غزل شماره 109: ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد

ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد****و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو****گر بد شدست رای تو این نیز بگذرد
گر هست بی گناه دل زار مستمند****در محنت و بلای تو این نیز بگذرد
وصل تو کی بود نظر دلگشای تو****گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد
گر دوری از هوای من و هست روز و شب****جای دگر هوای تو این نیز بگذرد
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو****اکنون نیم سزای تو این نیز بگذرد
گر سر گشتی تو از من و خواهی که نگذرم****گرد در سرای تو این نیز بگذرد

غزل شماره 110: صحبت معشوق انتظار نیرزد

صحبت معشوق انتظار نیرزد****بوی گل و لاله زخم خار نیرزد
وصل نخواهم که هجر قاعدهٔ اوست****خوردن می محنت خمار نیرزد
ز آن سوی دریای عشق گر همه سودست****آنهمه نسود آفت گذار نیرزد
این دو سه روز غم وصال و فراقت****اینهمه آشوب کار و بار نیرزد
روز شود در شمارم از غم جانان****خود عمل عاشقی شمار نیرزد

غزل شماره 111: عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد

عشق آن معشوق خوش بر عقل و بر ادراک زد****عشق بازی را بکرد و خاک بر افلاک زد
بر جمال و چهرهٔ او عقلها را پیرهن****نعرهٔ عشق از گریبان تا به دامن چاک زد
حسن او خورشید و ماه و زهره بر فتراک بست****لطف او در چشم آب و باد و آتش خاک زد
آتش عشقش جنیبتهای زر چون در کشید****آب حیوانش به خدمت چنگ در فتراک زد
شاه عشقش چون یکی بر کد خدای روم تاخت****گفتی افریدون در آمد گرز بر ضحاک زد
زهر او آب رخ تریاک برد و پاک برد****درد او بر لشکر درمان زد و بی‌باک زد
درد او دیده چو افسر بر سر درمان نهاد****زهر او چون تیغ دل بر تارک تریاک زد
جادوی استاد پیش خاک پای او بسی****بوسه‌های سرنگون بر پایش از ادراک زد
عقل و جان را همچو شمع و مشعله کرد آنگهی****آتش بی باک را در عقل و جان پاک زد
می سنایی را همو داد و همو زان پس به جرم****سرنگون چون خوشه کرد و حدبه چوب تاک زد

غزل شماره 112: خوبت آراست ای غلام ایزد

خوبت آراست ای غلام ایزد****چشم بد دورخه به نام ایزد
نافرید و نیاورید به حسن****هیچ صورت چو تو تمام ایزد
در جهان جمالت از رخ و زلف****بهم آورد صبح و شام ایزد
سبب آبروی جانها کرد****خاک کوی تو گام گام ایزد
از پی عزت جمال تو داد****صورت لطف را قوام ایزد
از پی منت وجود تو کرد****گردنانرا به زیر وام ایزد
از پی خدمت رکاب تو داد****آدمی را دم دوام ایزد
کرد گرد سم ستور رهت****سرمهٔ چشم خاص و عام ایزد
برهمن را چو پرسی ایزد کیست****گوید آن رخ نگر کدام ایزد
ای به هر دم شراب آدم خوار****زده بر جام جانت جام ایزد
سر دام خودی نداری هیچ****زان مدامت دهد مدام ایزد
وز برای شکار دلها ساخت****خال تو دانه زلف دام ایزد
آنچنان کعبه‌ای که هست ترا****در و دیوار و صحن و بام ایزد
بده انصاف هیچ وا نگرفت****از تو از نیکویی و کام ایزد
خوبت آراسته‌ست طرفه تر آنک****خود همی گویدت به نام ایزد
تو مقیمی از آن سنایی را****داد بر درگهت مقام ایزد

غزل شماره 113: زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد

زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد****زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد
غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا****زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد
ز شرم روی و دندانت خجل پروین و مه هر شب****زهی زهره زهی جوزا بنامیزد بنامیزد
ز خجلت سرو قدت را همی گوید پس از سجده****زهی قامت زهی بالا بنامیزد بنامیزد
من از عشق و تو از خوبی به عالم در سمر گشته****زهی وامق زهی عذرا بنامیزد بنامیزد

غزل شماره 114: زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد

زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد****زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد
میان مجلس عشرت ز گم گویی و خوشخویی****زهی سوسن زهی نسرین بنامیزد بنامیزد
میان مردمان اندر ز خوش خویی و دلجویی****زهی زهره زهی پروین بنامیزد بنامیزد
دو قبضه جان همی باشد به غمزه ناوک مژگانت****زهی ناوک زهی زوبین بنامیزد بنامیزد
خرد زان صورت و سیرت همی عاجز فروماند****زهی آیین زهی آذین بنامیزد بنامیزد
مرا گفتی تویی عاشق بدین ره جان و دل در باز****زهی فرمان زهی تلقین بنامیزد بنامیزد
ز درد عشق خود رستم ز درد خویشتن بینی****زهی شربت زهی تسکین بنامیزد بنامیزد
چو چشم و شکل دندانت ببینم هر زمان گویم****زهی طاها زهی یاسین بنامیزد بنامیزد
گل افشان شد همی چشمم ز نعل سم یک رانت****زهی امکان زهی تمکین بنامیزد بنامیزد
سگی خواندی سنایی را وانگه گفتی آن من****زهی احسان زهی تحسین بنامیزد بنامیزد

غزل شماره 115: چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد

چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد****که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد
گهی ز طیره گری نکته‌ای دراندازد****گهی به بلعجبی فتنه‌ای برانگیزد
به هیچ وقت به بازی کرشمه‌ای نکند****که صد هزار دل از غمزه درنیاویزد
گهی کزو به نفورم بر من آید زود****گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد
ز بهر خصم همی سرمه سازد از دیده****چو دود یافت ز بهر سنایی آمیزد
خبر ندارد از آن کز بلاش نگریزم****که هیچ تشنه ز آب فرات نگریزد
هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم****ز عشق نعرهٔ «هل من مزید» برخیزد
نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه****هزار دریا پالونه‌وار می‌بیزد
به هر که مردم چشمم نگه کند جز از او****جنایتی شمرد آب ازان سبب ریزد
جواب آن غزل خواجه بو سعید است این****«مرا دلیست که با عافیت نیامیزد»

غزل شماره 116: دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد

دگر گردی روا باشد دلم غمگین چرا باشد****جهان پر خوبرویانند آن کن کت روا باشد
ترا گر من بوم شاید وگر نه هم روا باشد****ترا چون من فراوانند مرا چون تو کجا باشد
جفاهای تو نزد من مکافاتش به جا باشد****ولیکن آن کند هر کس که از اصلش سزا باشد
نگویند ای مسلمانان هرانکو مبتلا باشد****نباشد مبتلا الا خداوند بلا باشد
چنین گیرم که این عالم همه یکسر ترا باشد****نه آخر هر فرازی را نشیبی در قفا باشد
سنایی از غم عشقت سنایی گشت ای دلبر****مگویید ای مسلمانان خطا باشد خطا باشد

غزل شماره 117: معشوق که او چابک و چالاک نباشد

معشوق که او چابک و چالاک نباشد****آرام دل عاشق غمناک نباشد
از چرخ ستمکاره نباشد به غم و بیم****آن را که چو تو دلبر بی باک نباشد
در مرتبه از خاک بسی کم بود آن جان****کو زیر کف پای تو چون خاک نباشد
نادان بود آنکس که ترا دید و از آن پس****از مهر دگر خوبان دل پاک نباشد
روی تو و موی تو بسنده‌ست جهان را****گو روز و شب و انجم و افلاک نباشد
دامن نزند شادی با جان سنایی****روزی که دلش از غم تو چاک نباشد

غزل شماره 118: هر دل که قرین غم نباشد

هر دل که قرین غم نباشد****از عشق بر او رقم نباشد
من عشق تو اختیار کردم****شاید که مرا درم نباشد
زیرا که درم هم از جهانست****جانان و جهان بهم نباشد
با دیدن رویت ای نگارین****گویی که غمست غم نباشد
تا در دل من نشسته باشی****هرگز دل من دژم نباشد
پیوسته در آن بود سنایی****تا جز به تو متهم نباشد

غزل شماره 119: در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد

در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد****ایمان و کفر من همه رود و شراب شد
زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی****تحقیقها نمایش و آبم سراب شد
ایمان و کفر چون می و آب زلال بود****می آب گشت و آب می صرف ناب شد
دوش از پیاله‌ای که ثریاش بنده بود****صافی می درو چو سهیل و شراب شد

غزل شماره 120: از دوست به هر جوری بیزار نباید شد

از دوست به هر جوری بیزار نباید شد****از یار به هر زخمی افگار نباید شد
ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد****با عشق خوش شوخی در کار نباید شد
گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی****دلدادهٔ آن چابک عیار نباید شد
هر گه که به ترک جان آسان نتوانی گفت****پس عاشق آن دلبر خونخوار نباید شد
چون سوختن دل را تن در نتوان دادن****از لاف به رعنایی در نار نباید شد
خواهی که بیاسایی مانند سنایی تو****هرگز ز می عشقش هشیار نباید شد
خواهی که خبر یابی از خود ز نگار خود****الا ز وجود خود بیزار نباید شد

غزل شماره 121: دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد

دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد****از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد
در نوردد مفرش آزادگی از روی عقل****رخت بدبختی ز دل از خانهٔ احزان کشد
گر چه دشوارست کار عاشقی از بهر دوست****از محبت بر دل و جان رخت عشق آسان کشد
رهروی باید که اندر راه ایمان پی نهد****تا ز دل پیمانهٔ غم بر سر پیمان کشد
دین و پیمان و امانت در ره ایمان یکیست****مرد کو تا فضل دین اندر ره ایمان کشد
لشکر لا حول را بند قطیعت بگسلد****وز تفاوت بر شعاع شرع شادروان کشد
خلق پیغمبر کجا تا از بزرگان عرب****جور و رنج ناسزایان از پی یزدان کشد
حیدر کرار کو کاندر مصاف از بهر دین****در صف صفین ستم از لشکر مروان کشد

غزل شماره 122: ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد

ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد****دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد
در دیده خیالی که مرا بد ز رخ تو****یکباره همه رفت و خیالی دگر آمد
بر مرکب شایسته شهنشاه شکوهت****بر تخت دل من به جمالی دگر آمد
شد نقص کمالی که مرا بود به صورت****در عالم تحقیق کمالی دگر آمد
بر طبل طلب می‌زدم از حرص دوالی****ناگاه بر آن طبل دوالی دگر آمد
از سینه نهال امل از بیم بکندم****با میوهٔ انصاف نهالی دگر آمد
بر عشوه ز من رفت به تعریض نکالات****آسوده به تصریح نکالی دگر آمد
در وصف صفا حیدر اقبال به چشمم****بر دلدل دولت به دلالی دگر آمد

غزل شماره 123: بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند****هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند
گه ز مشک سوده نقش آرد همی بر آفتاب****گه عبیر بیخته بر لالهٔ احمر کند
گرد زنگارش پدید آمد ز روی برگ گل****ترسم امسالش بنفشه از سمن سر بر کند
ای دریغا آن پریرو از نهیب چشم بد****سوسن آزاده را در زیر سیسنبر کند
هر که دید آن خط نورسته بدان یاقوت سرخ****عاجز آید گر صفات رنگ نیلوفر کند
خیز تا یک چند بر دیدار او باده خوریم****پیش از آن کش روزگار بی وفا ساغر کند
مهره بازی دارد اندر لب که همچون بلعجب****گه عقیق کانی و گه در و گه شکر کند
چشم جان آهنج دل الفنج جادو بند او****جادویی داند مگر کز جزع من عبهر کند
آفرین بادا بر آن رویی که گر بیند پری****بی گمان از رشک رویش خاک را بر سر کند
این چنین دلبر که گفتم در صفات عشق من****گه دو چشمم پر ز آب و گه رخم پر زر کند
گاه چون عودم بسوزد گه گدازد چون شکر****گه چو زیر چنگم اندر چنگ رامشگر کند
گه کند بر من جهان همچون دهان خویش تنگ****گه تنم چون موی خویش آن لاله رخ لاغر کند
گاه چون ذره نشاند مر مرا اندر هوا****گه رخم از اشک چشمم زعفران پر زر کند
ای مسلمانان فغان زان دلربای مستحیل****کو جهان بر جان من چون سد اسکندر کند

غزل شماره 124: گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند

گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند****صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند
باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد****هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند
من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم****آدم و ابلیس یک جا چون به همراهی کند
هر که از تصدیق دل در خویشتن کافر شود****بی خلافی صورت ایمانش دلخواهی کند
بی خود ار در کفر و دین آید کسی محبوب نیست****مختصر آنست کار از روی آگاهی کند
خفتهٔ بیدار بنگر عاقل دیوانه بین****کو ز روی معرفت بی وصل الاهی کند
تا درین داری به جز بر عشق دارایی مکن****عاشق آن کار خود از آه سحرگاهی کند
ساحری دان مر سنایی را که او در کوی عقل****عشقبازی با خیال ترک خرگاهی کند

غزل شماره 125: وصال حالت اگر عاشقی حلال کند

وصال حالت اگر عاشقی حلال کند****فراق عشق همه حالها زوال کند
وصال جستن عاشق نشان بی‌خبریست****که نه ره همهٔ عاشقان وصال کند
رهیست عشق کشیده میان درد و دریغ****طلب در او صفت بی خودی مثال کند
نصیب خلق یکی خندقی پر از شهوت****در او مجاز و حقیقت همی جدال کند
چو از نصیب گذشتی روا بود که دلت****حدیث دلبر و دعوی زلف و خال کند
چو آفتاب رخش محترق شود ز جمال****نقاب بندد بعضی ازو هلال کند
نگار من چو شب از گرد مه درآلاید****حرام خون هزاران چو من حلال کند
نگه نیارم کردن به رویش از پی آن****که جان ز تن به ره دیده ارتحال کند
کمال حال ز عشاق خویش نقص کند****بتم چو خوبی بی‌نقص را کمال کند
وصال او به زمانی هزار روز کند****فراق او ز شبی صد هزار سال کند
هزار آیت دل بردنست یار مرا****ز من هر یکیش طبایع دو صد جمال کند
چو او سوار شود سرو را پیاده کند****چو غمزه سازد هاروت را نکال کند
حدیث در دهن او تو گوییی که مگر****وجود با عدم از لذت اتصال کند
گمان بری که سیه زلف او بر آن رخ او****یکی شبست که با روز او جدال کند
زهی بتی که به خوبی خویش در نفسی****هزار عاشق چون من فر و جوال کند
هزار صومعه ویران کند به یک ساعت****چو حلقه‌های سر زلف جیم و دال کند
تبارک‌الله از آن روی پر ملاحت و زیب****که غایت همه عشاق قیل و قال کند

غزل شماره 126: مردمان دوستی چنین نکنند

مردمان دوستی چنین نکنند****هر زمان اسب هجر زین نکنند
جنگ و آزار و خشم یکباره****مذهب و اعتقاد و دین نکنند
چون کسی را به مهر بگزینند****دیگری را بر او گزین نکنند
در رخ دوستان کمان نکشند****بر دل عاشقان کمین نکنند
چون منی را به چاره‌ها کردن****دل بیگانه را رهین نکنند
روز و شب اختیار مهر کنند****سال و مه آرزوی کین نکنند
چون وفا خوبتر بود که جفا****آن کنند اختیار و این نکنند
بر سماع حزین خورند شراب****لیک عاشق را حزین نکنند
زلف پر چین ز بهر فتنهٔ خلق****همچو زلف بتان چین نکنند
اینهمه می‌کنی و پنداری****که ترا خلق پوستین نکنند
مکن ای لعبت پری‌زاده****که پری‌زادگان چنین نکنند
همه شاه و گدا و میر و وزیر****بهر دنیا به ترک دین نکنند

غزل شماره 127: گر سال عمر من به سر آید روا بود

گر سال عمر من به سر آید روا بود****اندی که سال عیش همیشه به جا بود
پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد****پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود
ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس****در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود
ای آمده به طمع وصال نگار خویش****نشنیده‌ای که عشق برای بلا بود
پروانهٔ ضعیف کند جان فدای شمع****تا پیش شمع یک نظرش را سنا بود
دیدار وی همان بود و سوختن همان****گویی فنای وی همه اندر بقا بود
آن را که زندگیش به عشق‌ست مرگ نیست****هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود

غزل شماره 128: آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود****و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود
آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود****شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود
جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر****این نشاید کرد تا در شهرها منبر بود
گر شوم من پاسبان کوی تو راضی بوم****خود ببخشایی بر آن کش این هوس درسر بود

غزل شماره 129: چون دو زلفین تو کمند بود

چون دو زلفین تو کمند بود****شاید ار دل اسیر بند بود
گوییم صبر کن ز بهر خدا****آخر این صبر نیز چند بود
خواجه انصاف می بباید داد****با چنین رخ چه جای پند بود
سرو را کی رخ چو ماه بود****ما را کی لب چو قند بود
می ندانی که پست گردد زود****هر کرا همت بلند بود
هر که معشوقه‌ای چنین طلبد****همه رنج و غمش پسند بود

غزل شماره 130: عاشق و یار یار باید بود

عاشق و یار یار باید بود****در همه کار یار باید بود
گر همه راحت و طرب طلبی****رنج بردار یار باید بود
روز و شب ز اشک چشم و گونهٔ زرد****در و دینار یار باید بود
ور گل دولتت همی باید****خستهٔ خار یار باید بود
گاه و بی گاه در فراق و وصال****مست و هشیار یار باید بود
چون سنایی همیشه در بد و نیک****صاحب اسرار یار باید بود

غزل شماره 131: هزار سال به امید تو توانم بود

هزار سال به امید تو توانم بود****هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود
مرا وصال نباید همان امید خوشست****نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود
مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال****نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود
من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید****ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو****نمودنی بنمود و ربودنی بربود

غزل شماره 132: روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود

روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود****قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود
گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو****بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود
دل چو گوی و پشت چون چوگان بود عشاق را****تا زنخدانش چو گوی و زلف چون چوگان بود
گر ز دو هاروت او دلها نژند آید همی****درد دلها را ز دو یاقوت او درمان بود
من به جان مرجان و لولو را خریداری کنم****گر چو دندان و لب او لولو و مرجان بود
راز او در عشق او پنهان نماند تا مرا****روی زرد و آه سرد و دیدهٔ گریان بود
زان که غمازان من هستند هر سه پیش خلق****هر کجا غماز باشد راز کی پنهان بود
بر کنار خویش رضوان پرورد او را به ناز****حور باشد هر که او پروردهٔ رضوان بود
هر زمان گویم به شیرینی و پاکی در جهان****چون لب و دندان او یارب لب و دندان بود

غزل شماره 133: از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود

از هر چه گمان بر دلم یار نه آن بود****پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود
آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود****وان عشق مجازی بد و آن سود و زیان بود
بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت****و ز دیده برون آمد دردی که نهان بود
توحید من آن زلف بشولیدهٔ او بود****ایمان من آن روی چو خورشید جهان بود
رویی که رقم بود برو دولت اسلام****زلفی که درو مرتدی و کفر نشان بود
بنمود رخ و روم به یک بار بشورید****آیین بت بتگری از دیدن آن بود
پس زلف برافشاند و جهان کفر پراکند****الحق ز چنان زلف مسلمان نتوان بود
گویی که درو پای عزیزان همه سر بود****راهی که در وصل نکویان همه جان بود
از خون جگر سیل وز دل پاره درو خاک****منزلگهش از آتش سوزان دمان بود
بس جان عزیزان که در آن راه فنا شد****گور و لحد آنجا دهن شیر ژیان بود
چون کعبهٔ آمال پدید آمد از دور****گفتند رسیدیم سر ره بر آن بود
بر درگه تو خوار و ز دیدار تو نومید****بر خاک نشستند که افلاس بیان بود
بیرون ز خیالی نبد آنجا که نظر بود****افزون ز حدیثی نبد آنجا که گمان بود

غزل شماره 134: نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود

نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود****مشک خود کیست که آن بندهٔ موی تو بود
ز آفتابم عجب آید که کند دعوی نور****در سرایی که درو تابش روی تو بود
در ترازوی قیامت ز پی سختن نور****صد من عرش کم از نیم تسوی تو بود
راه پر جان شود آن جای که گام تو بود****گوش پر در شود آنجا که گلوی تو بود
هر که او روی تو بیند ز پی خدمت تو****هم به روی تو که پشتش چو به روی تو بود
از تو با رنگ گل و بوی گلابیم از آنک****خوی احمد بود آنجا که خوی تو بود
دیدهٔ حور بر آن خاک همی رشک برد****که بر آن نقش ز لعل سر کوی تو بود
کافهٔ خلق همه پیش رخت سجده برد****حور یا روح که باشد که کفوی تو بود
قبلهٔ جایست همه سوی تو چون کعبه از آن****قبلهٔ جان سنایی همه سوی تو بود

غزل شماره 135: با او دلم به مهر و مودت یگانه بود

با او دلم به مهر و مودت یگانه بود****سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود****عرش مجید جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش****آدم میان حلقهٔ آن دام دانه بود
می‌خواست تا نشانهٔ لعنت کند مرا****کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان****امید من به خلد برین جاودانه بود
هفصد هزار سال به طاعت ببوده‌ام****وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خوانده‌ام که یکی لعنتی شود****بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود
آدم ز خاک بود من از نور پاک او****گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود
گفتند مالکان که نکردی تو سجده‌ای****چون کردمی که با منش این در میانه بود
جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن****کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید****صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست****ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود

غزل شماره 136: هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود

هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود****کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود
این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم****آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود
ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا****با غم عشقت کجا در دل شکیبایی بود
مر مرا گفتی چرا بر روی من عاشق شدی****عاشقی جانانه خودکامی و خودرایی بود
شد دلم صفرایی از دست فراق این جمال****آنکه صفرایی نشد در عشق سودایی بود
آن که یک ساعت دل آورد و ببرد و باز داد****بر حقیقت دان که او در عشق هر جایی بود
از سخنهای سنایی سیر کی گردند خود****جز کسی کو در ره تحقیق بینایی بود
از جمال یوسفی سیری نیابد جاودان****هر کرا بر جان و دل عشق زلیخایی بود

غزل شماره 137: هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود****قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود
گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی****روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود
ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب****گر دل من چون جحیم و دیده چون جیحون شود
بار اندوهان من گردون کجا داند کشید****خاصه چون فریادم از بیداد بر گردون شود
در غم هجران و تیمار جدایی جان من****گاه چون ذوالکفل گردد گاه چون ذوالنون شود
در دل از مهرت نهالی کشته‌ام کز آب چشم****هر زمانی برگ و شاخ و بیخ او افزون شود
تا تو در حسن و ملاحت همچنان لیلی شدی****عاشق مسکینت ای دلبر همی مجنون شود
خاک درگاه تو ای دلبر اگر گیرد هوا****توتیای حور و چتر شاه سقلاطون شود
ای شده ماه تمام از غایت حسن و جمال****چاکر از هجران رویت «عادکالعرجون» شود
آن دلی کز خلق عالم دارد امیدی به تو****چون ز تو نومید گردد ماهرویا چون شود
چون سنایی مدحتت گوید ز روی تهنیت****لفظ اسرار الاهی در دلش معجون شود

غزل شماره 138: ای یار بی تکلف ما را نبید باید

ای یار بی تکلف ما را نبید باید****وین قفل رنج ما را امشب کلید باید
جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری****وین خرقه‌های دعوی بر هم درید باید
ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید****زنار جاحدی را از جان خرید باید
از روی آن صنوبر ما را چراغ باید****وز زلف آن ستمگر ما را گزید باید
جامی بهای جانی بستان ز دست دلبر****آمد مراد حاصل اکنون مرید باید
چون مطربان خوشدل گشتند جمله حاضر****پایی بکوفت باید بیتی شنید باید
ای ساقی سمنبر در ده تو بادهٔ تر****زیرا صبوح ما را «هل من مزید» باید
از بادهٔ تو مستند ای دوست این عزیزان****رنج و عنای مستان اکنون کشید باید
سالی برفت ناگه روزی دو عید دیدم****این هر دو عید امروز خوشتر ز عید باید
از بوستان رحمت حالی کرانه جویید****چون در سرای همت می‌آرمید باید
از گفتن عبارت گر عبرتی نگیری****در گردن اشارت معنی گزید باید
تا در مکان امنی خر پشته زن فرود آی****چون وقت کوچ آمد نایی دمید باید
گر بایدت که بویی آنجا گل عنایت****اینجا گل ریاست می‌پژمرید باید
ای شکر شگرفی در گفتگوی معنی****گر لب شفات آرد آخر بدید باید
هر چند دیر مانی آخر برفت باید****چون شکری بخوردی زهری چشید باید
بفروخته خریدی آورده را ببردی****یاری چه دیده‌ای تو زین پس چه دید باید
چون لاله گر بخندی عمرت کرانه جوید****چون شمع اگر بگریی حلقت برید باید

غزل شماره 139: ترا باری چو من گر یار باید

ترا باری چو من گر یار باید****ازین به مر مرا تیمار باید
اگر بیمار باشد ور نباشد****مر این دل را یکی دلدار باید
اگر ممکن نباشد وصل باری****بسالی در یکی دیدار باید
بیازردی مرا وانگه تو گویی****چه کردی کز منت آزار باید
مرا گویی که بیداری همه شب****دو چشم عاشقان بیدار باید
چو من وصل جمال دوست جویم****مرا دیده پر از زنگار باید
چه کردی بستدی آن دل کز آن دل****مرا در عشق صد خروار باید
مرا طعنه زنی گویی دلیرا****دلی بستان چرا بیکار باید
دل خسته چه قیمت دارد ای دوست****که چندین با منت گفتار باید
طمع برداشتم از دل ولیکن****مر این جان را یکی زنهار باید
همه خون کرد باید در دل خویش****هر آنکس را که چون تو یار باید
ایا نیکوتر از عمر و جوانی****نکو رو را نکو کردار باید
مرا دیدار تو باید ولیکن****ترا یارا همی دینار باید
مرا دینار بی مهرست رخسار****چنین زر مر ترا بسیار باید
اگر خواهی به خون دل کنی نقش****ولیکن نقش را پرگار باید

غزل شماره 140: تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید****عاشقی از جان من نبست آدم برید
در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت****حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید
قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان****گشت ز ما منقطع هر که به ما در رسید
مشکل درد مرا چرخ نداند گشاد****محمل عشق مرا خاک نیارد کشید
ای پسر از هر چه هست دست بشوی و برو****راه خرابات گیر رود و سرود و نبید

غزل شماره 141: لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید****خیز و مهرویا فراز آور نبید
چشم مست پر خمارت باز کن****کز نشاطت صبرم از دل بر پرید
مطرب سرمست را آواز ده****چون ز میخانه عصیر اندر رسید
پر مکن جام ای صنم امشب چو دوش****کت همه جامه چکانه بر چکید
نیست گویی آن حکایت راستی****خون دل بر گرد چشم ما دوید
کیست کز عشقت نه بر خاک اوفتاد****کیست کز هجرت نه جامه بر درید
چون خطت طغرای شاهنشاه یافت****از فنا خط گردد عالم بر کشید
از سنایی زارتر در عشق کیست****یا چو تو دلبر به زیبایی که دید

غزل شماره 142: اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد****ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد
ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی****محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد****هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد
مرد باید پاکباز و درد باید مرد سوز****کان نگارین روی عاشق می نخواهد کرد مرد
خاکپای خادمان درگه معشوق شو****بوسه را بر خاک ده چون عاشقان از بهر درد
هر کرا سودای وصل آن صنم در سر فتاد****اندرین ره سر هم آخر در سر این کار کرد
ای سنایی رنگ و بویی اندرین ره بیش نیست****اندرین ره رو همی چون رنگ و بو خواهند کرد

غزل شماره 143: معشوق مرا ره قلندر زد

معشوق مرا ره قلندر زد****زان راه به جانم آتش اندر زد
گه رفت ره صلاح دین داری****گه راه مقامران لنگر زد
رندی در زهد و کفر در ایمان****ظلمت در نور و خیر در شر زد
خمیده چو حلقه کرد قد من****و آنگاه مرا چو حلقه بر در زد
چون سوخت مرا بر آتش دوزخ****وز آتش دوزخ آب کوثر زد
در صومعه پای کوفت از مستی****ابدال ز عشق دست بر سر زد
با آب عنب به صومعه در شد****در میکده آب زر بر آذر زد
گر من نه به کام خویشم او باری****با آنکه دلم نخواست خوشتر زد

غزل شماره 144: روزی بت من مست به بازار برآمد

روزی بت من مست به بازار برآمد****گرد از دل عشاق به یک بار بر آمد
صد دلشده را از غم او روز فرو شد****صد شیفته را از غم او کار برآمد
رخسار و خطش بود چو دیبا و چو عنبر****باز آن دو بهم کرد و خریدار برآمد
در حسرت آن عنبر و دیبای نو آیین****فریاد ز بزاز و ز عطار برآمد
رشک ست بتان را ز بناگوش و خط او****گویند که بر برگ گلش خار برآمد
آن مایه بدانید که ایزد نظری کرد****تا سوسن و شمشاد ز گلزار برآمد
و آن شب که مرا بود به خلوت بر او بار****پیش از شب من صبح ز کهسار برآمد

غزل شماره 145: هر که در کوی خرابات مرا بار دهد

هر که در کوی خرابات مرا بار دهد****به کمال و کرمش جان من اقرار دهد
بار در کوی خرابات مرا هیچ کسی****ندهد ور دهد آن یار وفادار دهد
در خرابات بود یار من و من شب و روز****به سر کوی همی گردم تا بار دهد
ای خوشا کوی خرابات که پیوسته در او****مر مرا دوست همی وعدهٔ دیدار دهد
هر که او حال خرابات بداند به درست****هر چه دارد همه در حال به بازار دهد
در خرابات نبینی که ز مستی همه سال****راهب دیر ترا کشتی و زنار دهد
آنکه چون باشد هشیار به فرزند عزیز****در می سیم به صد زاری دشخوار دهد
هر دو عالم را چون مست شود از دل و جان****به بهای قدح می دهد و خوار دهد
آنکه بیرون خرابات به قطمیر و نقیر****چون در آید به خرابات به قنطار دهد
آنکه نانی همه آفاق بود در چشمش****در خرابات به می جبه و دستار دهد
آنکه او کیسه ز طرار نگهدارد چون****به خرابات شود کیسه به طرار دهد
ای تو کز کوی خرابات نداری گذری****زان سناییت همی پند به مقدار دهد
تو برو زاویهٔ زهد نگهدار و مترس****که خداوند سزا را به سزاوار دهد

غزل شماره 146: دوش ما را در خراباتی شب معراج بود

دوش ما را در خراباتی شب معراج بود****آنکه مستغنی بد از ما هم به ما محتاج بود
بر امید وصل ما را ملک بود و مال بود****از صفای وقت ما را تخت بود و تاج بود
عشق ما تحقیق بود و شرب ما تسلیم بود****حال ما تصدیق بود و مال ما تاراج بود
چاکر ما چون قباد و بهمن و پرویز بود****خادم ما ایلک و خاقان بد و مهراج بود
از رخ و زلفین او شطرنج بازی کرده‌ام****زان که زلفش ساج بود روی او چون عاج بود
بدرهٔ زر و درم را دست او طیار بود****کعبهٔ محو عدم را جان ما حجاج بود

غزل شماره 147: هر که در عاشقی تمام بود

هر که در عاشقی تمام بود****پخته خوانش اگر چه خام بود
آنکه او شاد گردد از غم عشق****خاص دانش اگر چه عام بود
چه خبر دارد از حلاوت عشق****هر که در بند ننگ و نام بود
دوری از عشق اگر همی خواهی****کز سلامت ترا سلام بود
در ره عاشقی طمع داری****که ترا کار بر نظام بود
این تمنا و این هوس که تراست****عشقبازی ترا حرام بود
عشق جویی و عافیت طلبی****عشق یا عافیت کدام بود
بندهٔ عشق باش تا باشی****تا سنایی ترا غلام بود

غزل شماره 148: هر که در بند خویشتن نبود

هر که در بند خویشتن نبود****وثن خویش را شمن نبود
آنکه خالی شود ز خویشی خویش****خویشی خویش را وطن نبود
من مگوی ار ز خویش بی خبری****زان که از خویش مرده من نبود
در خرابات هر که مرد از خویش****تن او را ز من کفن نبود
ارنه‌ای مرده هر چه خواهی گوی****از همه جز منت سخن نبود
با سنایی ازین خصومت نیست****زین خصومت ورا حزن نبود
مست باش ای پسر که مستان را****دل به تیمار ممتحن نبود
راستی را همی چو خواهی کرد****نیستی جز هلاک تن نبود

غزل شماره 149: هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود

هر کو به راه عاشقی اندر فنا شود****تا رنج وقت او همه اندر بلا شود
آری بدین مقام نیارد کسی رسید****تا همتش بریده ز هر دو سرا شود
راهیست بلعجب که درو چون قدم زنی****کمتر منازلش دهن اژدها شود
بی چون و بی چگونه رهی کاندر و قدم****گاهی زمین تیره و گاهی سما شود
در منزل نخستین مردم ز نام و ننگ****از روزگار مذهب و آیین جدا شود
هر کس نشان نیافت از این راه بر کران****آن مرد غرقه گشته به دریا کجا شود
در کوی آدمی نتوان جست راه دین****کاندر نسب عقیدهٔ مردم دو تا شود
زاندر که آمدی به همان بایدت شدن****پس جز به نیستی نسب تو خطا شود
صحرا مشو که عیب نهانست در جهان****ور عیب غیب گردد عاشق فنا شود

غزل شماره 150: هر کو به خرابات مرا راه نماید

هر کو به خرابات مرا راه نماید****زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر****ایزد در فردوس برو بر بگشاید
ای جمع مسلمانان پیران و جوانان****در شهر شما کس را خود مزد نباید
گویند سنایی را شد شرم به یک بار****رفتن به خرابات ورا شرم نیاید
دایم به خرابات مرا رفتن از آنست****کالا به خرابات مرا دل نگشاید
من می‌روم و رفتن و خواهم رفتن****کمتر غمم اینست که گویند نشاید

غزل شماره 151: جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید

جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید****باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید
نیست جز از نیستی سیرت آزادگان****در ره آزادگان صحو و درس کم کنید
راه خرابات را جز به مژه نسپرید****مرکب طامات را زین هوس کم کنید
مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس****چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید
قافلهٔ عاشقان راه ز جان رفته‌اند****گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید
روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را****نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید
گر نتوانید گفت مذهب شیران نر****در صف آزادگان عیب مگس کم کنید

غزل شماره 152: میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید

میر خوبان را کنون منشور خوبی در رسید****مملکت بر وی سهی شد ملک بر وی آرمید
نامه آن نامه‌ست کاکنون عاشقی خواهد نوشت****پرده آن پرده‌ست کاکنون عاشقی خواهد درید
دلبران را جان همی بر روی او باید فشاند****نوخطان را می همی بر یاد او باید چشید
آفت جانهای ما شد خط دلبندش ولیک****آفت جان را ز بت رویان به جان باید خرید
گویی اکنون راست شد «والشمس» اندر آسمان****آیت «واللیل» کرد و «الضحاش» اندر کشید
گر ز مرد گرد بیجاده‌ش پدید آمد چه شد****خرمی باید که اندر سبزه زیباتر نبید
هر چه عمرش بیش گردد بیش گرداند زمان****چون غزلهای سنایی تری اندر وی پدید
کی تبه گرداندش هرگز به دست روزگار****صورتی کایزد برای عشقبازی آفرید

غزل شماره 153: بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید

بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید****خیزید همی گرد در دوست طوافید
از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید****جز جانب معشوق اگر صوفی صافید
چون مایه همی در پی یک سود بدادید****آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید
تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام****دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید
دارید سرای طایفه دستی بهم آرید****ورنه سرتان دادم خیزید معافید

غزل شماره 154: عاشق مشوید اگر توانید

عاشق مشوید اگر توانید****تا در غم عاشقی نمانید
این عشق به اختیار نبود****دانم که همین قدر بدانید
هرگز مبرید نام عاشق****تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید****تا آب ز چشم خود نرانید
معشوقه وفا به کس نجوید****هر چند ز دیده خون چکانید
اینست رضای او که اکنون****بر روی زمین یکی نمانید
اینست سخن که گفته آمد****گر نیست درست بر مخوانید
بسیار جفا کشید آخر****او را به مراد او رسانید
اینست نصیحت سنایی****عاشق مشوید اگر توانید

حرف ر

 

غزل شماره 155: هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار

هر که او معشوق دارد گو چو من عیار دار****خوش لب و شیرین زبان خوش عیش و خوش گفتار دار
یار معنی دار باید خاصه اندر دوستی****تا توانی دوستی با یار معنی دار دار
از عزیزی گر نخواهی تا به خواری اوفتی****روی نیکو را عزیز و مال و نعمت خوار دار
ماه ترکستان بسی از ماه گردون خوبتر****مه ز ترکستان گزین و ز ماه گردون دون عار دار
زلف عنبر بار گیر و جام مالامال کش****دوستی با جام و با زلفین عنبر بار دار
ور همی خواهی که گردد کار تو همچون نگار****چون سنایی خویشتن در عشق او بر کار دار

غزل شماره 156: ای من غلام عشق که روزی هزار بار

ای من غلام عشق که روزی هزار بار****ر من نهد ز عشق بتی صد هزار بار
این عشق جوهریست بدانجا که روی داد****بر عقل زیرکان بزند راه اختیار
جز عشق و اختیار به میدان نام و ننگ****نامرد را ز مرد که کردست آشکار
جز درد عشق غمزهٔ معشوق را که کرد****بر جان عاشقان بتر از زخم ذوالفقار
این درد عشق راست که در پای نیکوان****هر ساعت ار بخواهد جانها کند نثار
در عشق نیست زحمت تمییز بهر آنک****در باغ عشق دوست به نرخ گلست خار

غزل شماره 157: جانا ز غم عشق تو من زارم من زار

جانا ز غم عشق تو من زارم من زار****از تودهٔ سیسنبر در بارم در بار
هر چند که بیزار شدم من ز جفاهات****زین مایهٔ بیزاری بیزارم بیزار
تا در کف اندوه بماندست دل من****زین محنت و اندوه بر آزارم آزار
از بهر رضای دل تو از دل و از جان****ای دوست به جان تو که آوارم آوار
ای روی تو چون روز و دو زلفین تو چون شب****پیوسته شب از عشق تو بیدارم بیدار
ای نقطهٔ خوبی و نکویی به همه وقت****گردندهٔ عشق تو چو پرگارم پرگار
پیکار نیم از غمت ای ماه شب و روز****بر درگه سودای تو بر کارم بر کار
در کعبهٔ تیمار اگر چند مقیمم****ای یار چنان دان که به خمارم خمار
از عشوهٔ عشق تو اگر مست شدم مست****از خوردن اندوه تو هشیارم هشیار
از هجر تو نزدیک سنایی چو رخ تو****اندر چمن عشق به گلزارم گلزار

غزل شماره 158: مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار

مارا مدار خوار که ما عاشقیم و زار****بیمار و دلفگار و جدا مانده از نگار
ما را مگوی سرو که ما رنج دیده‌ایم****از گشت آسمان وز آسیب روزگار
زین صعبتر چه باشد زین بیشتر که هست****بیماری و غریبی و تیمار و هجر یار
رنج دگر مخواه و برین بر فزون مجوی****ما را بسست اینکه برو آمدست کار
بر ما حلال گشت غم و ناله و خروش****چونان که شد حرام می نوش خوشگوار
ما را به نزد هیچ کسی زینهار نیست****خواهیم زینهار به روزی هزار بار

غزل شماره 159: زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار

زهی حسن و زهی عشق و زهی نور و زهی نار****زهی خط و زهی زلف و زهی مور و زهی مار
به نزدیک من از شق زهی شور و زهی شر****به درگاه تو از حسن زهی کار و زهی بار
به بالا و کمرگاه به زلفین و به مژگان****زهی تیر و زهی تار و زهی قیر و زهی قار
یکی گلبنی از روح گلت عقل و گلت عشق****زهی بیخ و زهی شاخ و زهی برگ و زهی بار
بهشت از تو و گردون حواس از تو و ارکان****زهی هشت و زهی هفت زهی پنج و زهی چار
برین فرق و برین دست برین روی و برین دل****زهی خاک و زهی باد زهی آب و زهی نار
میان خرد و روح دو زلفین و دو چشمت****زهی حل و زهی عقد زهی گیر و زهی دار
همه دل سوختگان را از سر زلف و زنخدانت****زهی جاه و زهی چاه زهی بند و زهی بار
به نزدیک سناییست ز عشق تو و غیرت****زهی نام و زهی ننگ زهی فخر و زهی عار

غزل شماره 160: ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار

ای سنایی خیز و در ده آن شراب بی خمار****تا زمانی می خوریم از دست ساقی بی شمار
از نشاط آنکه دایم در سرم مستی بود****عمرهای خوش بگذرانم بر امید غمگسار
هست خوش باشد کسی را کو ز خود باشد بری****خوش بود مستی و هستی خاصه بر روی نگار
من به حق باقی شدم اکنون که از خود فانیم****هان ز خود فانی مطلق شو به حق شو استوار
دل ز خود بردار ای جان تا به حق فانی شوی****آنکه از خود فارغ آمد فرد باشد پیش یار
من به خود قادر نیم زیرا که هستم ز آب و گل****چون بوم جایی که هستم چون یتیمی دلفگار

غزل شماره 161: زینهار ای یار گلرخ زینهار

زینهار ای یار گلرخ زینهار****بی گنه بر من مکن تیزی چو خار
لالهٔ خود رویم از فرقت مکن****حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار
چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد****تا مگر باقی بمانی چون چنار
چون بنفشه خفته‌ام در خدمتت****پس مدارم چون بنفشه سوگوار
زان که جانها را فراقت چون سمن****یک دو هفته بیش ندهد زینهار
باش با من تازه چون شاه اسپرم****تا نگردم همچو خیری دلفگار
از سر لطف و ظریفی خوش بزی****همچو سوسن تازه‌ای آزاده‌وار
همچو سیسنبر بپژمردم ز غم****یک ره از ابر وفا بر من ببار
چون نخوردم بادهٔ وصلت چو گل****همچو نرگس پس مدارم در خمار
ای همیشه تازه و تر همچو سرو****اشکم از هجران مکن چون گل انار
حوضها کن گلبنان را از عرق****تا چو نیلوفر در او گیرم قرار
زان که از بهر سنایی هر زمان****بر فراز سرو و طرف جویبار
بلبل و قمری همی گویند خوش****زینهار ای یار گلرخ زینهار

غزل شماره 162: ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار

ای نهاده بر گل از مشک سیه پیچان دو مار****هین که از عالم برآورد آن دو مار تو دمار
روی تو در هر دلی افروخته شمع و چراغ****زلف تو در هر تنی جان سوخته پروانه‌وار
هر کجا بوییست خطت تاخته آنجا سپاه****هر کجا رنگیست خالت ساخته آنجا قرار
آتش عشقت ببرده عالمی را آبروی****باد هجرانت نشانده کشوری را خاکسار
تا ترا بر یاسمین رست از بنفشه برگ مورد****عاشقان را زعفران رست از سمن بر لاله‌زار
یوسف عصر ار نه‌ای پس چون که اندر عشق تو****خونفشان یعقوب بینم هر زمانی صدهزار
ماه را مانی غلط کردم که مر خورشید را****نورمند از خاک پای تست نورانی عذار
قیروان عشوه بگذارند غواصان دهر****گر نهنگ عشق تو بخرامد از دریای قار
گر براندازی نقاب از روی روح افزای خود****رخت بردارد ز کیهان زحمت لیل و نهار
هر که بر روی تو باشد عاشق ای جان جهان****با جهان جان نباشد بود او را هیچ کار
عالم کون و فساد از کفر و دین آراسته‌ست****عالم عشق از دل بریان و چشم اشکبار
در جهان عشق ازین رمز و حکایت هیچ نیست****کاین مزخرف پیکران گویند بر سرهای دار
وای اگر دستی برآرد در جهان انصاف تو****در همه صحرای جان یک تن نماند پایدار
بر تو کس در می‌نگنجد تالی الا الله چو لا****حاجبی دارد کشیده تیغ در ایوان نار
لاف گویان اناالله را ببین در عشق خویش****بر بساط عشق بنهاده جبین اختیار
من نه تنها عاشقم بر تو که بر هفت آسمان****کشته هست از عشق تو چندان که ناید در شمار
من شناسم مر ترا کز هفتمین چرخ آمدم****بچهٔ عشق ترا پرورده بر دوش و کنار

غزل شماره 163: هر کرا در دل بود بازار یار

هر کرا در دل بود بازار یار****عمر و جان و دل کند در کار یار
خاصه آن بی دل که چون من یک زمان****بر زمین نشکیبد از دیدار یار
کبک را بین تا چگونه شد خجل****زان کرشمه کردن و رفتار یار
بنگر اندر گل که رشوت چون دهد****خون شود لعل از پی رخسار یار
در جهان فردوس اعلا دارد آنک****یک نفس بودست در پندار یار
در همه عالم ندیدم لذتی****خوشتر و شیرین‌تر از گفتار یار
همچو سنگ آید مرا یاقوت سرخ****بی لب یاقوت شکر بار یار
باد نوشین دوش گفتی ناگهان****چین زلف آشفت بر گلنار یار
زان قبل امروز مشک آلود گشت****خانه و بام و در و دیوار یار
رشک لعل و لولو اندر کوه و بحر****زان عقیق و لولو شهوار یار
شد دلم مسکین من در غم نژند****من ندانم پیش ازین هنجار یار
دست بر سر ماند چون کژدم دلم****زان دو زلفین سیه چون مار یار
هوش و عقلم برده‌اند از دل تمام****آن دو نرگس بر رخ چون نار یار
مر سنایی را فتاد این نادره****چون معزی گفت از اخبار یار
آنچه من می‌بینم از آزار یار****گر بگویم بشکنم بازار یار

غزل شماره 164: چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر

چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر****اقبال گیا روید در عین سراب اندر
ور رای شکار آری او شکر شکارت را****الحمد کنان آید جانش به کباب اندر
جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس****از شرم برآمیزی شکر به گلاب اندر
راز «ارنی ربی» در سینه پدید آید****گر زخم زند ما را چشم تو به خواب اندر
جانها به شتاب آرد لعلت به درنگ اندر****دلها به درنگ آرد لعلت به شتاب اندر
هر لحظه یکی عیسی از پرده برون آری****مریم کده‌ها داری گویی به حجاب اندر
مهر تو برآمیزد پاکی به گناه اندر****قهر تو درانگیزد دیوی به شهاب اندر
ما و تو و قلاشی چه باک همی با تو****راند پسر مریم خر را به خلاب اندر
هر روز بهشتی نو ما را بدهی زان لب****دندان نزنی هرگز با ما و ثواب اندر
دانی که خراباتیم از زلزلهٔ عشقت****کم رای خراج آید شه را به خراب اندر
ما را ز میان ما چون کرد برون عشقت****اکنون همه خود خوان خود ما را به خطاب اندر
ما گر تو شدیم ای جان نشگفت که از قوت****دراج عقابی شد چون شد به عقاب اندر
ای جوهر روح ما در هم شده با عشقت****چون بوی به باد اندر چون رنگ به آب اندر
یارب چه لبی داری کز بهر صلاح ما****جز آب نمی‌باشد با ما به شراب اندر
از دل چکنی وقتی در عشق سوال او را****در گوش طلب جان را چون شد به جواب اندر
شعری به سجود آید اشعار سنایی را****هر گه که تو بسرایی شعرش به رباب اندر

غزل شماره 165: ماهی که ز رخسارش فتنه‌ست به چین اندر

ماهی که ز رخسارش فتنه‌ست به چین اندر****وز طرهٔ طرارش رخنه‌ست بدین اندر
افسون لب عیسی دارد به دهان اندر****برهان کف موسی دارد به جبین اندر
کز نوک سلیمانی بر طرف کمر دارد****وز ننگ سلیمان را دارد به نگین اندر
از طلعت و رخسارش خورشید چو مظلومان****افتد ز فلک هر دم پیشش به زمین اندر
خرم بود آن روزی کز بهر طرب دارم****زلفش به یسار اندر ساغر به یمین اندر

غزل شماره 166: غریبیم چون حسنت ای خوش پسر

غریبیم چون حسنت ای خوش پسر****یکی از سر لطف بر ما نگر
سفر داد ما را چو تو تحفه‌ای****زهی ما بر تو غلام سفر
نظرمان مباد از خدای ار به تو****جز از روی پاکیست ما را نظر
دل تنگ ما معدن عشق تست****که هم خردی و هم عزیزی چو زر
هنوز از نهالت نرسته‌ست گل****هنوز از درختت نپختست بر
ببندد به عشق تو حورا میان****گشاید ز رشگ تو جوزا کمر
نباشد کم از ناف آهو به بوی****کرا عشق زلف تو سوزد جگر
نگارا ز دشنام چون شکرت****که دارد ز گلبرگ سوری گذر
عجب نیست گر ما قوی دل شدیم****که این خاصیت هست در نیشکر
بینداز چندان که خواهی تو تیر****که ما ساختیم از دل و جان سپر
تو بر ما به نادانی و کودکی****چو متواریان کرده‌ای رهگذر
بدین اتفاقی که ما را فتاد****مکن راز ما پیش یاران سمر
مدر پردهٔ ما که در عشق تو****شدست این سنایی ز پرده به در
که از روی نسبت نیاید نکو****پدر پرده‌دار و پسر پرده‌در
دل و جان و عقل سناییت را****ربودی بدان غمزهٔ دل شکر

غزل شماره 167: تا کی از ناموس هیهات ای پسر

تا کی از ناموس هیهات ای پسر****بامدادان جام می هات ای پسر
ساغری پر کن ز خون رز مرا****کاین دلم خون شد ز غمهات ای پسر
خوش بزی با دوستان یک دم بزن****دل بپرداز از مهمات ای پسر
بر نشاط و خرمی یک دم بزی****وقت کن ایام و ساعات ای پسر
هر کجا دلدادهٔ آواره‌ای****بینی او را کن مراعات ای پسر
چند بر طاعات ما راحت کنی****نیست ما را برگ طاعات ای پسر
عاشقان مست را وقت صبوح****سود کی بخشد مقالات ای پسر
هر زمان خوانی خراباتی مرا****چند باشی زین محالات ای پسر
کاشکی یک دم گذارندی مرا****در صف اهل خرابات ای پسر

غزل شماره 168: راحتی جان را به گفتار ای پسر

راحتی جان را به گفتار ای پسر****آفتی دل را به کردار ای پسر
هر چه باید داری از خوبی ولیک****نیست کردارت چو گفتار ای پسر
مهر و ماهی گر بدندی مهر و ماه****سرو قد و لاله رخسار ای پسر
بشکنی بازار خوبان جهان****چون فرود آیی به بازار ای پسر
خلقی از کار تو سرگردان شدند****تا کجا خواهد شدن کار ای پسر
همچو یعقوبند گریان زان که تو****یوسف عصری به دیدار ای پسر
عشق تو چون پای بند خلق شد****دست را آهسته بردار ای پسر
عاشق‌ست اکنون سنایی بر تو زار****رحم کن بر عاشق زار ای پسر

غزل شماره 169: صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر

صبح پیروزی برآمد زود بر خیز ای پسر****خفتگان از خواب ناپاکی برانگیز ای پسر
مجلس ما از جمال خود برافروز ای غلام****می ز جام خسروانی در قدح ریز ای پسر
یک زمان با ما به خلوت می بخور خرم بزی****یک زمان با ما به کام دل برآمیز ای پسر
عاشقان را از کنار و بوسه دادن چاره نیست****دل بنه بر بوسه دادن هیچ مستیز ای پسر
گر ز بهر بوسه دادن در تو آویزد کسی****روز محشر همچو خصمان در من آویز ای پسر
گر توانی کرد با ما زندگی زینسان درآی****ور نه زود از پیش ما برخیز و بگریز ای پسر

غزل شماره 170: حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر

حلقهٔ زلف تو در گوش ای پسر****عالمی افگنده در جوش ای پسر
کیست در عالم که بیند مر ترا****کش بجا ماند دل و هوش ای پسر
هم تویی ماه قدح‌گیر ای غلام****هم تویی سرو قباپوش ای پسر
سرو در بر دارم و مه در کنار****چون ترا دارم در آغوش ای پسر
بر جفا کاری چه کوشی ای غلام****بر وفاداری همی کوش ای پسر
امشب ای دلبر به دام آویختی****کز برم بگریختی دوش ای پسر
بوسهٔ نوشین همی بخش از عقیق****بادهٔ نوشین همی نوش ای پسر
کم کن این آزار و این بدها مجوی****میر داد اینجاست خاموش ای پسر

غزل شماره 171: باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر

باز در دام بلای تو فتادیم ای پسر****بر سر کویت خروشان ایستادیم ای پسر
زلف تو دام است و خالت دانه و ما ناگهان****بر امید دانه در دام او افتادیم ای پسر
گاه با چشم و دل پر آتش و آب ای نگار****گاه با فرق و دو لب بر خاک و بادیم ای پسر
تا دل ما شد اسیر عقرب زلفین تو****همچو عقرب دستها بر سر نهادیم ای پسر
از هوس بر حلقهٔ زلفین تو بستیم دل****تا ز غم بر رخ ز دیده خون گشادیم ای پسر

غزل شماره 172: ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر

ماه مجلس خوانمت یا سرو بستان ای پسر****میر میران خوانمت یا شاه میدان ای پسر
آب حیوان داری اندر در و ور جان ای پسر****در و مرجان خوانمت یا آب حیوان ای پسر
باغ خندانی به عشرت ماه تابانی به لطف****باغ خندان خوانمت یا ماه تابان ای پسر
رامش جانی به لطف و فخر حورانی به حسن****فخر حوران خوانمت یا رامش جان ای پسر
درد و درمانی به غمزه شکر و شهدی به لب****شهد و شکر خوانمت یا درد و درمان ای پسر

غزل شماره 173: من ترا ام حلقه در گوش ای پسر

من ترا ام حلقه در گوش ای پسر****پیش خود میدار و مفروش ای پسر
جام می بستان ز ساقی ای صنم****بوسه‌ای ده زان لب نوش ای پسر
چنگ بستان و قلندروار زن****تا به جان باز آورم هوش ای پسر
آنچه هجران تو با ما کرد دی****با خیالت گفته‌ام دوش ای پسر

غزل شماره 174: چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر

چون سخنگویی از آن لب لطف باری ای پسر****پس به شوخی لب چرا خاموش داری ای پسر
در ره عشق تو ما را یار و مونس گفت تست****زان بگفتی از تو می‌خواهم یاری ای پسر
دیر زی در شادکامی کز اثرهای لطیف****مونس عقلی و جان را غمگساری ای پسر
تلخ گردد عیش شیرین بر بتان قندهار****چون به گاه بذله زان لب لطف باری ای پسر
بامداد از رشک دامن را کند خورشید چاک****روی چون ماه از گریبان چون برآری ای پسر
سر بسان سایه زان بر خاک دارم پیش تو****کز رخ و زلف آفتاب و سایه داری ای پسر
سرکشان سر بر خط فرمان من بنهند باش****تا به گرد مه خط مشکین برآری ای پسر
ار نبودی ماه رخسار تو تابان زیر زلف****با سر زلف تو بودی دهر تاری ای پسر
کودکی کان را به معنی در خم چوگان زلف****همچو گویی روز و شب گردان نداری ای پسر
شد گرفتار سر زلف کمند آسای تو****روز دعوی کردن مردان کاری ای پسر
شد شکار چشم روبه باز پر دستان تو****صدهزاران جان شیران شکاری ای پسر
ماه روی تو چو برگ گل به باغ دلبری****شد شکفته بر نهال کامگاری ای پسر
بس دلا کز خرمی بی برگ شد زان برگ گل****آه اگر بر برگ گل شمشاد کاری ای پسر
کی شدندی عالمی در عشق تو یعقوب‌وار****گر نه از یوسف جهان را یادگاری ای پسر
چون سنایی را به عالم نام فخر از عشق تست****ننگ و عار از وصلت او می چه داری ای پسر

غزل شماره 175: زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر

زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر****یک زمان از دوش برگیر ای پسر
زان که تا در بند و زنجیر توایم****از در بندیم و زنجیر ای پسر
عرصه تا کی کرد خواهی عارضین****چون گل بی خار بر خیز ای پسر
هر زمان آیی به تیر انداختن****هم کمان در دست و هم تیر ای پسر
زان که چشم بد بدان عارض رسد****زود در ده بانگ تکبیر ای پسر
آن لب و دندان و آن شیرین زبان****انگبین‌ست و می و شیر ای پسر
جست نتواند دل از عشق تو هیچ****جست که تواند ز تقدیر ای پسر
پای بفشارد سنایی در غمت****تا به دست آیی به تدبیر ای پسر

غزل شماره 176: همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر

همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر****پیوسته بلا کردن تا کی بود ای دلبر
من با تو دل یکتا وانگه تو ز غم تشنه****چون زلف دوتا کردن تا کی بود ای دلبر
پیراهن صبر ما اندر غم هجرانت****چون چاک قبا کردن تا کی بود ای دلبر
بی روی چو خورشیدت بیچاره سنایی را****گردان چو سها کردن تا کی بود ای دلبر

غزل شماره 177: ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر

ای سنایی کفر و دین در عاشقی یکسان شمر****جان ده اندر عشق و آنگه جان ستان را جان شمر
کفر و ایمان گر به صورت پیش تو حاضر شوند****دستگاه کفر بیش از مایهٔ ایمان شمر
ور نمی‌دانی که خود جانان چه باشد در صفا****هر چه آن را از تو بیرون برد آن را آن شمر
چشمهٔ حیوان چه جویی قطره‌ای آب از نیاز****در کنار افشان ز چشم و چشمهٔ حیوان شمر
یوسف گم کرده از نو دیدهٔ شوخی بدوز****پوست را بر قالب خود خانهٔ احزان شمر

غزل شماره 178: ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر

ای یوسف حسن و کشی خورشید خوی خوش سیر****از سر برون کن سرکشی امروز با ما باده خور
زین بادهٔ چون ارغوان پر کن سبک رطل گران****با ما خور ای جان جهان با ما خور ای بدر پدر
ای خوش لب شیرین زبان خوش خوش در آ اندر میان****بگشای ترکش از میان تا در میان بندم کمر
زلفت طراز گوش کن یک نیم ازو گل پوش کن****می خواه و چندان نوش کن تا خوانمت تنگ شکر
اکنون طریقی پیش کن تدبیر کار خویش کن****در راه عشق این کیش کن ک «المنع کفر بالبشر»
من مدتی کردم حذر از عشقت ای شیرین پسر****آخر درآمد دل به سر «جاء القضا عمی البصر»

غزل شماره 179: ساقیا می ده و نمی کم گیر

ساقیا می ده و نمی کم گیر****وز سر زلف خود خمی کم گیر
گر به یک دم بمانده‌ای در دام****جستی از دام پس دمی کم گیر
رو که عیسی دلیل و همره تست****ره همی رو تو مریمی کم گیر
عالمی علم بر تو جمع شدست****علم باقیست عالمی کم گیر
ز کما بیش بر تو نقصان نیست****چون تو بیشی ز کم کمی کم گیر
بم گسسته ست زیر و زار خوشست****زحمت زخمه را به می کم گیر
گر سنایی غمی‌ست بر دل تو****یا غمی باش یا غمی کم گیر

غزل شماره 180: هر زمان چنگ بر کنار مگیر

هر زمان چنگ بر کنار مگیر****دل مسکین من شمار مگیر
یک زمان در کنار گیر مرا****ور نگیری ز من کنار مگیر
جز به مهر تو میل نیست مرا****جز مرا در زمانه یار مگیر
گر نخواهی که بی قرار شوم****جز به نزدیک من قرار مگیر
بر سنایی ز دهر بیدادست****تو کنون طبع روزگار مگیر
به همه عمر اگر کند گنهی****یک گنه را ازو هزار مگیر

حرف ز

 

غزل شماره 181: سکوت معنویان را بیا و کار بساز

سکوت معنویان را بیا و کار بساز****لباس مدعیان را بسوز و دور انداز
سکوت معنویان چیست عجز و خاموشی****لباس مدعیان چیست گفتگوی دراز
مرا که فتنه و پروانهٔ بلا کردند****هزار مشعلهٔ شمع با دلم انباز
به گرد خویش همی پرم و همی گویم****گهی بسوزد آخر فذلک پرواز
قمار خانهٔ دل را همیشه در بازست****نکرد هیچ کس این در به روی خلق فراز
به برده شاد مباش وز مانده طیره مشو****برو بباز بیار و همی به یار بباز

غزل شماره 182: با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز

با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز****از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک****وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل****گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز
هر چند همه دفتر عشاق بخواندیم****با این همه در عشق تو هستیم نو آموز
در مملکت عاشقی از پسته و بادام****بوس تو جهانگیر شد و غمزه جهانسوز
تا دیدهٔ ما جز به تو آرام نگیرد****از بوسه‌ش مهری کن و ز غمزه‌ش بردوز
با هجر تو هر شب ز پی وصل تو گویم****یارب تو شب عاشق و معشوق مکن روز

غزل شماره 183: تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز

تا جایزی همی نشناسی ز لایجوز****اندر طریق عشق مسلم نه‌ای هنوز
عاشق نباشد آنکه مر او را خبر بود****از سردی زمستان و ز گرمی تموز
در کوی عشق راست نیابی چو تیر و زه****تا پشت چون کمان نکنی روی همچو توز
چون در میان عشق چو شین اندر آمدی****چون عین و قاف باش همه ساله پشت قوز
گر مرد این رهی قدم از جان کن و در آی****ور عاجزی برو تو و دین و ره عجوز

حرف س

 

غزل شماره 184: دلبر من عین کمالست و بس

دلبر من عین کمالست و بس****چهرهٔ او اصل جمالست و بس
بر سر کوی غم او مرد را****هر چه نشانست و بالست و بس
در ره او جستن مقصود از او****هم به سر او که محالست و بس
از همه خوبی که بجویی ز دوست****بوسه ای از دوست حلالست و بس
چند همی پرسی دین تو چیست****دین من امروز سوالست و بس
نزد تو اقبال دوامست و عز****نزد من اقبال زوالست و بس
حالی یابم چو کنم یاد ازو****دین من آن ساعت حالست و بس
پرده منم پیش چو برخاستم****از پس آن پرده وصالست و بس

غزل شماره 185: چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس

چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس****رو که ازین دلبران کار تو داری و بس
با رخ تو کیست عقل جز که یکی بلفضول****با لب تو کیست جان جز که یکی بلهوس
کفر معطل نمود زلفت و دین حکیم****نان موذن ببرد رویت و آب عسس
با رخ و با زلف تو در سر بازار عشق****فتنه به میدان درست عافیت اندر حرس
روی تو از دل ببرد منزلت و قدر ناز****موی تو از جان ببرد توش و توان و هوس
جزع تو بر هم گسست بر همه مردان زره****لعل تو در هم شکست بر همه مرغان قفس
در بر تو با سماع بی خطران چون نجیب****بر در تو با خروش بی خبران چون جرس
دایهٔ تو حسن نست میبردت چپ و راست****سایهٔ تو عشق ماست میدودت پیش و پس
هستی دریای حسن از پی او همچنان****نعل پی تست در تاج سر تست خس
کرد مرا همچو صبح روی چو خورشید تو****تا همه بی جان زنم در ره عشقت نفس
تا به هم آورد سر آن خط چون مورچه****بر همه چیزی نشست عشق تو همچون مگس
جان همه عاشقان بر لب تو تعبیه‌ست****ای همه با تو همه بی‌لب تو هیچکس
انس سنایی بسست خاک سر کوی تو****نور رخ مصطفا بس بود انس انس

غزل شماره 186: ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس

ای من غریب کوی تو از کوی تو بر من عسس****حیلت چه سازم تا مگر با تو برآرم یک نفس
گر من به کویت بگذرم بر آب و آتش بسترم****ترسم ز خصمت چون پرم گیتی بود بر من قفس
در جستنش روز و شبان گشتم قرین اندهان****پایم ببوسد این جهان گر بر تو یابم دسترس
از عشق تو قارون منم غرقه در آب و خون منم****لیلی تویی مجنون منم در کار تو بسته هوس
آن شب که ما پنهان دو تن سازیم حالی ز انجمن****باشیم در یک پیرهن ما را کجا گیرد عسس
خواهی همی دیدن چنین با تو بوم دایم قرین****بینم ز بخت همنشین وصلت ز پیش و هجر پس
چون در کنار آرم ترا از دست نگذارم ترا****چون جان و دل دارم ترا این آرزویم نیست بس

غزل شماره 187: ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس****درمان من در دست تست آخر مرا فریاد رس
در داستان عشق تو پیدا نشان عشق تو****در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس
نیکو بشناسم ز زشت در عشقت ای حورا سرشت****ار بی تو باشم در بهشت آید به چشمم چون قفس
از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود****دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس
چشم بسان لاله‌ها اشکم بسان ژاله‌ها****هر ساعت از بس ناله‌ها بر من فرو بندد نفس
ای بت شمن پیشت منم جانم تویی و تن منم****گر کافرم گر مومنم محراب من روی تو بس
هر چند بی گاه و به گه کمتر کنی بر من نگه****زین کرده باشم سال و مه میدان عشقت را فرس
گر حور جنت فی‌المثل آید بر من با حلل****من بر تو نگزینم بدل جز تو نخواهم هیچ‌کس
پرهیزم از بدگوی تو زان کمتر آیم سوی تو****پس چون کنم کان کوی تو یک دم نباشد بی عسس

حرف ش

 

غزل شماره 188: ای ز ما سیر آمده بدرود باش

ای ز ما سیر آمده بدرود باش****ما نه خشنودیم تو خشنود باش
کشته ما را گر فراقت ای صنم****تو به خون کشتگان ماخوذ باش
غرقه در دریای هجران توام****دلبرا دریاب ما را زود باش
هجر تو بر ما زیانی‌ها نمود****تو به وصلت دیگران را سود باش
در فراقت کار ما از دست شد****گر نگیری دست ما بدرود باش
ای سنایی در شبستان غمش****گر چه همچون نار بودی دود باش

غزل شماره 189: ای ز خوبی مست هان هشیار باش

ای ز خوبی مست هان هشیار باش****ور ز مستی خفته‌ای بیدار باش
از شراب شوق رویت عالمی****گشته مستانند هان هشیار باش
گر مه میخواره خوانندت رواست****می به شادی نوش و بی تیمار باش
خویشتن‌داری کن اندر کارها****خصم بر کارست هان بر کار باش
گاه بزم افروز عاشق سوز باش****گاه صاحب درد و دردی خوار باش
زینهاری دارم اندر گردنت****زینهار ای بت بران زنهار باش
چون ز خصمان خویشتن داری کنی****دستبردی بر جهان سالار باش
هم چنین از خویشتن داری مدام****تا توانی سر کش و عیار باش
بر در دیوار خود ایمن مباش****بر حذر هان از در و دیوار باش
کار تو باید که باشد بر نظام****کارهای عاشقان گو زار باش
گر سنایی از تو برخوردار نیست****تو ز بخت خویش برخوردار باش

غزل شماره 190: ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش

ای سنایی دل بدادی در پی دلدار باش****دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش
دل به دست دلبر عیار دادن مر ترا****گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش
بر امید آنکه روزی بوس یابی از لبش****گر بباید بود عمری در دهان مار باش
چشم را بیدار دار اندر غم او زان کجا****دل نداری تا ترا گویم به دل بیدار باش
گر میی خواهی که نوشی صبر کن در صد خمار****ور گلی خواهی که بویی در پی صد خار باش
گر نیابی خضروار آب حیات اندر ظلم****عیب ناید زان تو در جستن سکندروار باش
شمع با انوار جانانست و تو پروانه‌ای****دشمن جان و غلام شمع با انوار باش
کار پروانه‌ست گرد شمع خود را سوختن****تو نه آخر کمتر از پروانه‌ای در کار باش
مستی و عشق حقیقی را به هشیاری شمر****نزد نادان مست و نزد زیرکان هشیار باش

غزل شماره 191: ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش

ای دل اندر نیستی چون دم زنی خمار باش****شو بری از نام و ننگ و از خودی بیزار باش
دین و دنیا جمله اندر باز و خود مفلس نشین****در صف ناراستان خود جمله مفلس وار باش
تا کی از ناموس و رزق و زهد و تسبیح و نماز****بندهٔ جام شراب و خادم خمار باش
می پرستی پیشه‌گیر اندر خرابات و قمار****کمزن و قلاش و مست و رند و دردی خوار باش
چون همی دانی که باشد شخص هستی خصم خویش****پس به تیغ نیستی با خلق در پیکار باش
طالب عشق و می و عیش و طرب باش و بجوی****چون به کف آمد ترا این روز و شب در کار باش
با سرود و رود و جام باده و جانان بساز****وز میان جان غلام و چاکر هر چار باش
از سر کوی حقیقت بر مگرد و راه عشق****با غرامت همنشین و با ملامت یار باش

غزل شماره 192: ای پسر میخواره و قلاش باش

ای پسر میخواره و قلاش باش****در میان حلقهٔ اوباش باش
راه بر پوشیدگی هرگز مرو****بر سر کویی که باشی فاش باش
مهر خوبان بر دل و جان نقش کن****سال و مه این نقش را نقاش باش
کم زنان را غاشیه بر دوش گیر****مجلس میخواره را فراش باش
گر نداری رو ز درگاه قدر****چاکر اینانج یا بکتاش باش
میر میران گر نباشی باک نیست****چون سنایی بندهٔ یکتاش باش

غزل شماره 193: بامدادان شاه خود را دیده‌ام بر مرکبش

بامدادان شاه خود را دیده‌ام بر مرکبش****مشک پاشان از دور زلف و بوسه باران از لبش
صد هزاران جسم و جان افشان و حیران از قفاش****از برای بوسه چیدن گرد سایهٔ مرکبش
خنجری در دست و «من یرغب» کنان عیاروار****جسم و جان عاشقان تازان سوی «من برغبش»
بهر دفع چشم زخم مستش را چو من****خیل خیل انجم همی کردند یارب یاربش
سوی دیو و دیو مردم هر زمان چون آسمان****از دو ماه نو شهاب انداز نعل اشهبش
کفر و دین و دیو مردم هر زمان چون آسمان****از دو ماه نو شهاب انداز، نعل اشبهش
دستها بر سر چو عقرب روز و شب از بهر آنک****تا چرا بر می‌خورد پروین ز مشک عقربش
درج یاقوتیش دیدم، پر ز کوکبهای سیم****یارب آن درجش نکوتر بود یا آن کوکبش
جان همی بارید هر ساعت ز سر تا پای او****گوییا بودست آب زندگانی مشربش
آفتابی بود گفتی متصل با شش هلال****چون بدیدم آن دو تا رخسار و شش تو غبغبش
هر زمان از چشم و لعلش، غمزه‌ای و خنده‌ای****جان فزودن کیش دیدم دل ربودن مذهبش
گر چه بودم با سنایی در جهان عافیت****هم بخوردم آخرالامر از پی حبش حبش

غزل شماره 194: ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش

ای سنایی جان ده و در بند کام دل مباش****راه رو چون زندگان چون مرده بر منزل مباش
چون نپاشی آب رحمت نار زحمت کم فروز****ور نباشی خاک معنی آب بی حاصل مباش
رافت یاران نباشی آفت ایشان مشو****سیرت حق چون نباشی صورت باطل مباش
در میان عارفان جز نکتهٔ روشن مگوی****در کتاب عاشقان جز آیت مشکل مباش
در منای قرب یاران جان اگر قربان کنی****جز به تیغ مهر او در پیش او بسمل مباش
گر همی خواهی که با معشوق در هودج بوی****با عدو و خصم او همواره در محمل مباش
گر شوی جان جز هوای دوست رامسکن مشو****ور شوی دل جز نگار عشق را قابل مباش
روی چون زی کعبه کردی رای بتخانه مکن****دشمنان دوست را جز حنظل قاتل مباش
در نهاد تست با تو دشمن معشوق تو****مانع او گر نه‌ای باری بدو مایل مباش

غزل شماره 195: ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش

ای جهان افروز دلبر ای بت خورشید فش****فتنهٔ عشاق شهری شمسهٔ خوبان کش
گاه آن آمد از وصل تو بستانیم داد****زین جهان حیله‌ساز و روزگار کینه کش
باده‌ای خواهیم تلخ و مجلسی سازیم نغز****مطربی ناهید طبع و ساقیی خورشید فش
در جهان ما را کنون شش چیز باید تا بود****زخم ما بر کعبتین خرمی امروز شش
خانه‌ای گرم و حریفی زیرک و چنگی حزین****ساقی خوب و شراب روشن و محبوب خوش

غزل شماره 196: دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش****هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش****زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب****دم عیسی ست پنداری میان لعل و مرجانش
حلاوت از شکر کم شد چو قیمت آورد نوشش****ازین دو چشم گریانم از آن لبهای خندانش
ندارد لب کس از یاقوت و مروارید تر دندان****گرم باور نمی‌داری بیا بنگر به دندانش
که تا هر گوهری بینی که عکسش در شب تاری****فرو ریزد چو مهر و ماه بر یاقوت گویانش
اگر پیراهن ماهم به مانند فلک آمد****از آن اندر گریبانش بود خورشید تابانش
و یا خورشید پنداری به پیراهن همی هر شب****فرود آید ز گردون و برآید از گریبانش
نشست ما اگر کوهست و او چون ماه بر گردون****چرا هر دو به هم بینیم از آن رخسار رخشانش
بلا و غارت دلهاست آن زلفین او لیکن****هزاران دل چو او جمعست در زلف پریشانش

غزل شماره 197: برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش

برخیز و برو باده بیار ای پسر خوش****وین گفت مرا خوار مدار ای پسر خوش
باده خور و مستی کن و دلداری و عشرت****و اندوه جهان باد شمار ای پسر خوش
رنج و غم بیهوده منه بر دل و بر جان****و آن چت بنخارد بمخار ای پسر خوش
خواهی که بود خاک درت افسر عشاق****در باده فزون کن تو خمار ای پسر خوش
ناموس خرد بشکن و سالوس طریقت****وز هر دو برآور تو دمار ای پسر خوش
زهد و گنه و کفر و هدی را همه در هم****در باز به یک داو قمار ای پسر خوش
تا زنده شود مجلس ما از رخ و زلفت****در مجلس ما مشک و گل آر ای پسر خوش
از جان و جوانی نبود شاد سنایی****تا دل نکند بر تو نثار ای پسر خوش
صد سجدهٔ شکر از دل و از جان به تو آرد****او را ز چه داری تو فگار ای پسر خوش

غزل شماره 198: الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش

الا ای دلربای خوش بیا کامد بهاری خوش****شراب تلخ ما را ده که هست این روزگاری خوش
سزد گر ما به دیدارت بیاراییم مجلس را****چو شد آراسته گیتی به بوی نوبهاری خوش
همی بوییم هر ساعت همی نوشیم هر لحظه****گل اندر بوستانی نو مل اندر مرغزاری خوش
گهی از دست تو گیریم چون آتش می صافی****گهی در وصف تو خوانیم شعر آبداری خوش
کنون در انتظار گل سراید هر شبی بلبل****غزلهای لطیف خوش به نغمه‌های زاری خوش
شود صحرا همه گلشن شود گیتی همه روشن****چو خرم مجلس عالی و باد مشکباری خوش

غزل شماره 199: بر من از عشقت شبیخون بود دوش

بر من از عشقت شبیخون بود دوش****آب چشمم قطرهٔ خون بود دوش
در دل از عشق تو دوزخ می‌نمود****در کنار از دیده جیحون بود دوش
ای توانگر همچو قارون از جمال****عاشق از عشق تو قارون بود دوش
ای به رخ ماه زمین بی روی تو****مونس من ماه گردون بود دوش
بی تو دوش از عمر نشمردم همی****کز شمار عمر بیرون بود دوش
چون شب دوشین شبی هرگز مباد****کز همه شبها غم افزون بود دوش

غزل شماره 200: چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش

 

چه رسمست آن نهادن زلف بر دوش****نمودن روز را در زیر شب پوش
گه از بادام کردن جعبهٔ نیش****گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش
برآوردن برای فتنهٔ خلق****هزاران صبحدم از یک بناگوش
تو خورشیدی از آن پیش تو آرند****فلک را از مه نو حلقه در گوش
پری و سرو و خورشیدی ولیکن****قدح گیر و کمربند و قباپوش
گل و مه پیش تو بر منبر حسن****همه آموخته کرده فراموش
سنایی را خریدستی دل و جان****اگر صد جان دهندت باز مفروش

بعدی

دسته بندي: شعر, سنائی غزنوی,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد