فوج

دوش سرمست آمدم به وثاق****با حریفی همه وفا و وفاق
امروز دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
تبليغات تبليغات

دیوان اشعار اوحدالدین انوری_قصیده100تا150

دیوان اشعار اوحدالدین انوری_قصیده100تا150

قصیده شماره 101: بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر

بر من آمد خورشید نیکوان شبگیر****به قد چو سرو بلند و برخ چو بدر منیر
هزار جان لب لعلش نهاده بر آتش****هزار دل سر زلفش کشیده در زنجیر
گشاده طرهٔ او بر کیمن جانها دست****کشیده غمزهٔ او در کمان ابرو تیر
بدین صفت به وثاق من اندر آمده بود****چنان که آمده بی‌اختیار و بی‌تدبیر
نه در موافقتش زحمت رقیب و رهی****نه در مقدمه رنج رسول و گنج سفیر
من از خرابی ومستی به عالمی که درو****خبر نبودم ازین عالم از قلیل و کثیر
به صد لطیفه به بالین من فراز آمد****مرا چو در کف خواب و خمار دید اسیر
به طعنه گفت زهی بی‌ثبات بی‌معنی****ز غفلت تو فغان و ز عادت تو نفیر
هزار توبه بکردی ز می هنوز دمی****همی جدا نشوی زو چنانکه طفل از شیر
چه جای خواب و خمارست چند خسبی خیز****پذیره شو که درآمد به شهر موکب میر
امیر عادل مودود احمد عصمی****که عدل اوست به هر نیک و بد بشیر و نذیر
بزرگ بار خدایی که گر قیاس کنند****همه جهان ز بزرگیش نیست عشر عشیر
بر آستانهٔ قدرش قضا نیارد گفت****که جست باد گمان و نشست گرد ضمیر
هرآنچه خواسته در دهر کرده جز که ستم****هرآنچه جستده ز اقبال دیده جز که نظیر
مدبریست به ملک اندرون چنان صائب****که در جنیبت تدبیر او رود تقدیر
نه با عمارت عدلش خرابی از مستی****نه در حمایت عفوش مخافت از تغییر
ایا به دامن جاه تو در سپهر نهان****و یا به دیدهٔ جود تو در وجود حقیر
فکنده رای تو در خاک راه رایت مهر****نبشته کلک تو برآب جوی آیت تیر
کند لطافت طبع تو بحر را حیران****دهد شمایل حلم تو کوه را تشویر
زرشک قدر تو اشک فلک چو شاخ بقم****ز بیم قهر تو روی اجل چو برگ زریر
اگرچه دشمن جاهت همی به خواب غرور****همیشه هیچ نبیند مگر سرور و سریر
هزار بار برفتست بر زبان قضا****که بر زبان سنان تو راندش تعبیر
که بود با تو همه پوست در وفا چو پیاز****که روزگار به لوزینه در ندادش سیر
صریر کلک تو در نشر کشتگان نیاز****ز نفخ صور زیادت همی کند تاثیر
حدیث خاصیت نفخ صور و قصهٔ آن****مسلمست و روا نیست اندر آن تغییر
قیاس باشد از آن راست‌تر در این معنی****دلیل باشد از این خوبتر بر آن تاثیر
که کشتگان جفای زمانه را قلمت****معاینه نه خبر زنده می‌کند به صریر
زهی بیان تو اسرار غیب را حاکی****زهی بنان تو آیات جود را تفسیر
اگر مقصرم اندر ثنات معذورم****که خاطریست پریشان و فکرتیست قصیر
سخن به پایهٔ قدرت نمی‌رسد ورنه****به قدر قدرت و قوت نمی‌کنم تقصیر
هزار بار به هر بیت بیش گفت مرا****خرد که کل جهان را مدبرست و مشیر
که هان و هان مبر این شعر پیش خدمت او****که نقدهای نفایه است و ناقدیست بصیر
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی****برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر
ولیکن ارچه چنین بود داعی شوقم****همی گریست به خون جگر چو ابر مطیر
که این شرف اگر این بار از تو فوت شود****به جان تو که درین جان برآیدم ز زحیر
اگرچه هست بضاعت بضاعت مزجاة****به بی‌نیازی خود منگر این ز من بپذیر
خلاف نیست که دارم شعار خدمت تو****بدین وسیلت از این شعر هیچ خرده مگیر
ولیک از تو چو تشریف نیز یافته‌ام****دگر چه باید زحمت چه می‌دهم بر خیر
مرا بگوی چه باقی بود ز رونق شغل****چو در معامله از اصل بگذرد توفیر
مرا غرض شرف بارگاه عالی تست****که ساحتش به شرف باد بر سپهر اثیر
به شرح حال همانا که هیچ حاجت نیست****زبان حال به ز من همی کند تقریر
همیشه تا نبود پیر در قیاس جوان****بر وضیع و شریف و بر صغیر و کبیر
به طبع تابع رای تو باد بخت جوان****به طوع قابل حکم تو باد عالم پیر
ز اشک دیدهٔ بدخواه تو سفید چو قار****ز رشک روز بد اندیش تو سیاه چو قیر
ز دهر قامت آن کوژ همچو قامت چنگ****ز چرخ نالهٔ این زار همچو نالهٔ زیر
گرفته موی وز دنیا برون کشیده اجل****حسود جاه تو را همچو موی را ز خمیر

قصیده شماره 102: به فال نیک درآمد به شهر موکب میر

به فال نیک درآمد به شهر موکب میر****به طالعی که سجودش همی کند تقدیر
به بارگاه بزرگی نشست باز به کام****جمال مجلس سلطان و بارگاه وزیر
بهاء ملت اسلام و فخر دین خدای****که داد فخر و بها ملک را به صدر و سریر
جهان جاه و محامد محمد آنکه به جود****نمود کار دل و دست اوست ابر مطیر
بیان به پیش بنانش چو پیش معجز سحر****یقین به نزد گمانش چو پیش حق تزویر
به دست قهر نهد قفل ختم بر احداث****به دست عدل کشد پای فتنه در زنجیر
نه با عمارت عدلش خرابی از مستی****نه با حمایت عفوش مخالف از تغییر
همه نواحی کفرش مسخرست و مطیع****همه حوالی عدلش مبشرست و نذیر
ز سنگ خاره برآرد به تف هیبت خون****ز شیر شرزه بدو شد به دست رحمت شیر
زمانه نی و بر امر او زمانه ز من****سپهر نی و بر قدر او سپهر قصیر
ازو زمانه نتابد عنان به نرم و درشت****وزو سپهر ندارد نهان قلیل و کثیر
زمانه کیست که در نعمتش کند کفران****سپهر کیست که در خدمتش کند تقصیر
ایا به قدر و شرف در جهان عدیم شبیه****و یا به جود و خسا در زمین عزیز نظیر
نموده در نظر فکرت تو ذره بزرگ****نموده در نظر همتت وجود حقیر
دهد درنگ رکاب تو خاک را طیره****دهد شتاب عنان تو باد را تشویر
نتیجه‌های کفت را نموده ابر عقیم****لطیفه‌های دلت را نموده بحر غدیر
نهد کمال ترا عقل بر فلک تقدیم****اگر وجود ترا بر زمین نهد تاخیر
به بارگاه تو مریخ حاجب درگاه****به حضرت تو عطارد خریطه دارو دبیر
به پیش قدر تو گردون بود به پایه نژند****به جنب طبع تو دریا بود چو عشر عشیر
فتاده نور عطای تو بر وضیع و شریف****چنان که سایهٔ عدل تو بر صغیر و کبیر
به عون رایت عدل تو پشت دهر قویست****ز شیر رایت تو شیر چرخ هست اسیر
نه اوج قدر تو افلاک دید و نه انجم****نه وام جود تو قنطار داد و نه قمطیر
مگر نه جوهر صورتست مادهٔ قلمت****که آن به صوت کند مرده زنده این به صریر
سپهر کلک ضمیر تو گر به دست آرد****کند به آب روان بر عطاردش تصویر
شهاب کلک تو با دیو دولت تو به سیر****همان کند که به دیوان شهاب چرخ اثیر
ز تف آتش خشم تو بد سگالت اگر****به آب عفو پناهد به خدمتش بپذیر
که روزگارش اگر پای بر زمین آمد****شفیع هم به تو خواهد شدن که دستش گیر
رضا و کین ترا حکم طاعتست و گناه****عتاب و خشم ترا طبع آتشست و حریر
عدو به خواب غرور اندرست و چرخ بدان****که بر زبان سنان تو راندش تعبیر
بزرگوارا گفتم چو مشتری به رجوع****ز اوج اول میزان شود به خانهٔ تیر
به عون بخت و به تحویل او به میزان باز****براستی همه کارت شود چو قامت تیر
به فر دولت تو لا اله الا الله****چگونه لایق تقدیر آمد آن تدبیر
از آن ضمیر صواب آن اثر همی بینم****که مثل آن نگذشتست هرگزم به ضمیر
به شرح حال در این حال هیچ حاجت نیست****زبان حال به از من همی کند تقریر
همیشه تا نبود آسمان و انجم را****نه مانعی ز مدار و نه قاطعی ز مسیر
ز سیر انجم و اقبال آسمان بادت****به جاه دولت تو هر زمان هزار بشیر
مطیع رای بلندت همیشه چرخ بلند****غلام بخت جوانت مدام عالم پیر
ز رشک، اشک بداندیش تو عدیل بقم****ز رنج، روی بدآموز تو نظیر زریر
زدهر قامت این کوژ همچو قامت چنگ****ز چرخ نالهٔ آن زار همچو نالهٔ زیر
موافقت، ز سعود سپهر جفت مراد****مخالفت، ز جهان نفور جفت نفیر

حرف ز

 

قصیده شماره 103: موکب عالی دستور جهان آمد باز

موکب عالی دستور جهان آمد باز****به سعادت به مقر شرف و عزت و ناز
جاودان در کنف خیر و سعادت بادا****موکبش تا به سعادت رود و آید باز
صاحب و صدر زمین ناصر دین آنکه قضا****کرد بر درگه عالیش در فتنه فراز
بازگیرد پس از این رونق ملک محمود****دهر شوریده‌تر و تیره‌تر از زلف ایاز
زاستین داد دگرباره کند دست برون****فتنه در خواب دگرباره کند پای دراز
شعلهٔ خوف و خطر باز نهد رخ به نشیب****رایت امن و امان باز کشد سر به فراز
گرگ با میش تعدی نکند در صحرا****تیهو از باز تحاشی نکند در پرواز
چنگ در سر کشد از بیم سیاست چو کشف****چه که در پنجهٔ شیر و چه که در مخلب باز
داعی شر که همی نعره به عیوق کشد****پس از این زهره ندارد که برادر اواز
دست با عهد تو کردست قضا در گردن****گردن از مرتبه چندان که بخواهی به فراز
ای شده دست ممالک ز ایادی تو پر****وی شده چشم معالی به بزرگی تو باز
دامن جاه ترا جیب فلک برده سجود****قبلهٔ حکم ترا حاکم قضا برده نماز
ببرد باس تو از روی اجل گونه و رنگ****بدرد وهم تو بر کتم عدم پردهٔ راز
سد حزم تو اگر گرد زمانه بکشند****مرگ سرگشته و حیران جهان گردد باز
از رسوم تو خرد ساخته پیرایهٔ ملک****وز نوال تو جهان یافته سرمایه و ساز
پایهٔ قدر تو جاییست که از حضرت او****چرخ را عقل برون کرد ز در دست‌انداز
با کف پای تو در خاک وقار آید چرخ****با کف دست تو در جود و سخا آید آز
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این****کز قناعت نکند دست برون پیش نیاز
هرکرا دست تو برداشت بیفزودش عز****جز که دینار که در عمر نکردیش اعزاز
در کفت نامده از بیم مذلت بجهد****همچو از بیم قطیعت بجهد از سر گاز
فلکی نه چه فلک باش که این یک سخنم****طنز را ماند و من بنده نباشم طناز
زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه****ماه نمام نداری تو و مهر غماز
عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ****جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز
ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار****وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد****آب دندان‌تر ازو کس نتوان یافت به باز
اجلش در ندب اول گوید برخیز****دست خون باخته شد جای به یاران پرداز
عقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود****گرچه اندر همه کاری بنماید اعجاز
نیز من قاصرم از مدح تو در بیتی چند****عذر تقصیر بگفتم به طریق ایجاز
یارب آنشب چه شبی بود که در حضرت تو****منهی حزم حدیث حرکت کرد آغاز
جان ما تیره‌تر از طرهٔ خوبان ختن****دل ما تنگتر از دیدهٔ ترکان طراز
عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب****گشته با عقدهٔ گردون به سیاست انباز
چون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک****شد سبک دل ز پیش عالمی از گرم و گداز
حفظ یزدان ز یمین تو همی کرد انهی****فتح گردون ز یسار تو همی کرد آواز
این همی گفت که من بر اثرم گرم مران****وان همی گفت که من بر عقبم تیز متاز
اینت اقبال که باز آمدی اندر اقبال****تا جهانی ز تو افتاده در اقبال و نواز
تا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب****تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجاز
در جهان گرچه مجازست شب و روزت باد****همچو تقدیر بحق بر همه کس حکم و جواز
تا ابد نایهٔ عمر تو مقید به دوام****وز ازل جامهٔ جاه تو مزین به طراز
ساحت عز ترا نیست کناری بخرام****عرصهٔ عمر ترا نیست کرانی بگراز

قصیده شماره 104: زندگانی ولی نعمت من باد دراز

زندگانی ولی نعمت من باد دراز****در مزید شرف و دولت و پیروزی و ناز
باد معلوم خداوند که من بنده همی****نیستم جمله حقیقت چو نیم جمله مجاز
از موالید جهانم من و در کل جهان****چیست کان را متغیر نکند عمر دراز
از خلاف حرکت مختلف آمد همه چیز****اندرین منزل شادی و غم و ناز و نیاز
در بنی‌آدم چونان که صوابست خطاست****کو ز خاک است و همه خاک نشیبست و فراز
این معانی همه معلوم خداوند منست****چون چنین است به مقصود حدیث آیم باز
زیبد ار رمز دو از سر هوای دل خویش****پیش تو باز نمایم به طریق ایجاز
اولا تا که ز خدام توام نتوان گفت****که در کس به سلامی مثلا کردم باز
خدمت تو چو نمازست مرا واجب و فرض****به خدایی که جز او را نتوان برد نماز
پایم از خطهٔ فرمان تو بیرون نشود****سرم ار پیش تو چون شمع ببرند به گاز
در همه ملک تو انگشت به کاهی نبرم****تا نیابم ز رضای تو به صد گونه جواز
نیست بر رای تو پوشیده که من خدمت تو****از برای تو کنم نز پی تشریف و نواز
چون چنین معتقدم خدمت درگاه ترا****بهر آزار دلی از در عفوم بمتاز
درخیال تو نه بر وفق مرادت چو دهم****صورت ساحت من قاعدهٔ کینه مساز
گیرم از روی عیانش نتوان کرد عتاب****آخر از وجه نصیحت بتوان گفت به راز
قصه کوتاه کنم غصه بپردازم به****تا نجاتی بودم باشد ازین گرم و گداز
دی در آن وقت که بر رای رفیعت بگذشت****که فلان باز حدیث حرکت کرد آغاز
گرهی گشت بر ابروی شریفت پیدا****از سیاست شده با عقدهٔ گردون انباز
نه مرا زهرهٔ آن کز تو بپرسم کان چیست****نه گمانی که کند گرد ضمیرت پرواز
ساعتی بودم و واقف نشدم رفتم و دل****در کف غم چو تذروی شده در چنگل باز
گر به تشریف جوابم نکنی آگه از آن****دهر بر جامهٔ عمرم کشد از مرگ طراز
تا بود نیک و بد و بیش و کم اندر پی هم****تا بود سال و مه و روز و شب اندر تک و تاز
روز و شب جز سبب رافت و انصاف مباش****سال و مه جز ندب دولت و اقبال مباز
داده بر باد رضای تو فلک خرمن دهر****شسته از آب خسخای تو جهان تختهٔ آز
نامهٔ عمر ترا از فلک این باد خطاب****زندگانی ولی نعمت من باد دراز

قصیده شماره 105: ای بر اعدا و اولیا پیروز

ای بر اعدا و اولیا پیروز****در مکافات این و آن‌شب و روز
بر یکی جود فایضت غالب****وز دگر جاه قاهرت کین‌توز
بذل نزدیک همت تو چو وام****کرمت وام تو ز شکر اندوز
داده بی‌میل و کرده بی‌کینه****دور این مایه‌ساز صورت‌سوز
قالب دوستانت را دل شیر****حال دشمنانت را سگ و یوز
ای بحق هر دو تصرف تو****مالک هر دوی بدر و بدفوز
زانکه اقبال خویش را دیدم****با رخ دلگشای جان‌افروز
گفتمش هان چگونه داری حال****زیراین ورطه تاب حادثه‌سوز
گفت ویحک خبر نداری تو****که بگو بازگشت آخر گوز
حدثان کرد رای پای‌افزار****آسمان گشت مرغ دست‌آموز
شب محنت به آخر آمد و شد****شب من روز و روز من نوروز
روزم از روز بهترست اکنون****از مراعات شمس دین بهروز
باد عمرش چو جاه روز افزون****عمر اعداش عمر روز سپوز
حاسدانش همیشه سرگردان****غم بر ایشان ز بخت بد فیروز
وقت بر آبریز سبلتشان****آنکه گویند صوفیانش گوز
جاودان از فلک خطابش این****کای بر اعداد و اولیا پیروز

حرف س

 

قصیده شماره 106: چون مراد خویش را با ملک ری کردم قیاس

چون مراد خویش را با ملک ری کردم قیاس****در خراسان تازه بنهادم اقامت را اساس
چون غنیمت را مقابل کرده شد با ایمنی****عقل سی روز و طمع ماهی بود راسابراس
ای طمع از خاک رنگین گر تهی داری تو کیس****وی طرب از آب رنگین گر تهی داری تو کاس
وی دل ار قومی نکردند از تو یاد اندر رحیل****عیب نبود زانکه از اطوار نسناسند ناس
تا خداوندی چو مجد دولت و دین بوالحسن****حق‌شناس بندگان باشد چه غم او را شناس
آنکه از کنه کمالش قاصرست ادراک عقل****راست چونان کز کمال عقل ادارک حواس
آکه با جودش سبکساری نیاید ز انتظار****وانکه با بذلش گرانباری نباشد از سپاس
یابد از یک التفاتش ملک استغنا نیاز****همچنان کز کیمیا ترکیب زر یابد نحاس
خواستم گفتن که دست و طبع او بحرست و کان****عقل گفت این مدح باشد نیز با من هم پلاس
دست او را ابر چون گویی وآنجا صاعقه****طبع او را کان چرا خوانی و آنجا احتباس
دهر و دوران در نهاد خویش از آن عالی‌ترند****کز سر تهمت منجمشان بپیماید به طاس
در لباس سایه و نور زمان عقلش بدید****گفت با خود ای عجب نعم‌البدن بس‌اللباس
ای نداده چرخ جودت تن درین سوی شمار****وی نهاده دخل جاهت پای از آن روی قیاس
ای به رسم خدمت از آغاز دوران داشته****طارم قدر ترا هندوی هفتم چرخ پاس
عالم قدرت مجسم نیست ورنه باشدی****اندرونی سطح او بیرون عالم را مماس
مرگ بیرون ماند از گیتی چو تقدیر محال****گر درو سدی کشی از خاک حزم و آب باس
بر تو حاجت نیست کس را عرض کردن احتیاج****زانکه باشد از همه کس التماست التماس
انظرونا نقتبس من نورکم کی گفت چرخ****کافتاب از آفتاب همتت کرد اقتباس
ختم شد بر تو سخا چونان که بر من شد سخن****این سخن در روی گردون هم بگویم بی‌هراس
دور نبود کاین زمان بر وفق این دعوی که رفت****در دماغش خود شهادت را همی گردد عطاس
شاعری دانی کدامین قوم کردند آنکه بود****ابتداشان امرء القیس انتهاشان بوفراس
واینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست****سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس
از چه خیزد در سخن حشو از خطا بینی طبع****وز چه خیزد پرزه بر دیبا ز ناجنسی لاس
تا بود سیر السوانی در سفر دور فلک****واندران دوران نظیر گاو او گاو خراس
گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد****تا مه کشت‌زار آسمان را هست داس
تا که باشد این مثل کالیاس احدی الراحتین****بادی اندر راحتی کورا نباشد بیم یاس
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان****وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس
بی‌سپده‌دم شب خذلان بدخواهت چنانک****تا به صبح حشر می‌گوید احاد ام سداس

حرف ش

 

قصیده شماره 107: زهی دست تو بر سر آفرینش

زهی دست تو بر سر آفرینش****وجود تو سر دفتر آفرینش
فضا خطبه‌ها کرده در ملک و ملت****به نام تو بر منبر آفرینش
چهل سال مشاطه کون کرده****رسوم ترا زیور آفرینش
طرازی نه چون طاهربن مظفر****به عهد تو در ششتر آفرینش
اگر فضلهٔ گوهر تو نبودی****حقیر آمدی گوهر آفرینش
گشاد نفاذ تو گردون فطرت****بپردازد از دفتر آفرینش
وگر اختر تو نبودی نگشتی****سعادت‌رسان اختر آفرینش
به باد عدم بردهد گر بخواهد****خلاف تو خاکستر آفرینش
فنا بارها کرد عزم مصمم****که تا بشکند چنبر آفرینش
شکوه تو دریافت آن کار اگرنه****بکردی فنا در خور آفرینش
به دیوان جاهت گذارند انجم****خراج نهم کشور آفرینش
وز اقطاع جودت رسانند ارکان****وجوب همه لشکر آفرینش
تو ای سرور آفرینش نبینی****که هر دم قضا مادر آفرینش
به زجر تمام از طبیعت بپرسد****که هم به نشد سرور آفرینش
ترا کردگار از برای تحفظ****موکل کند بر سر آفرینش
تکسر چه باشد که با چون تو شحنه****بگردد به گرد در آفرینش
حوادث چرا بستری گستردکان****به معنی بود بستر آفرینش
گوا می‌کنم بر تو هان ای طبیعت****درین داوری داور آفرینش
که تا گرم و سردی برویش نیاری****که این است خشک و تر آفرینش
الا تا مزاج عناصر به نسبت****زیادت کند پیکر آفرینش
تو بادی که جز با تو نیکو نیاید****قبای بقا در بر آفرینش
دوام ترا بیخ در آب و خاکی****کزو رست برگ و بر آفرینش
بقای تو چندان که در طول و عرضش****نشاید بجز محور آفرینش

قصیده شماره 108: ای شادی جان آفرینش

ای شادی جان آفرینش****وی گوهر کان آفرینش
ای محرم خلوتی که آنجا****محسوت نشان آفرینش
ای بلبل بوستان تجرید****در شوره‌ستان آفرینش
در جلوه کشیده کشف نطقت****اسرار نهان آفرینش
در بدو وجود گفته پیرت****کای بخت جوان آفرینش
ناجسته ز فکرتت روانتر****تیری ز کمان آفرینش
آزاد مراتب یقینت****زاسیب گمان آفرینش
بی‌فاتحهٔ ثنا نبرده****نام تو زبان آفرینش
در شیوهٔ اختراع و ابداع****با تاب و توان آفرینش
گم کرده گران رکابی تو****تیزی عنان آفرینش
در بی‌جهتی هلال قدرت****فارغ ز بنان آفرینش
در بی‌صفتی علو نعتت****برتر ز بیان آفرینش
نابسته نبوده تا که بوده****پیش تو میان آفرینش
صیت تو گرفته صد ولایت****زانسوی جهان آفرینش
ده یازده قبول داری****بر کل مکان آفرینش
بیش است زکوة مایهٔ تو****از سود و زیان آفرینش
سوگند به جان تو خورد عقل****یعنی که به جان آفرینش
ای نازده آفرینشت راه****عبادی و آن آفرینش
هر نوبت مجلست بهاریست****در فصل خزان آفرینش
سر گم شده نعرهٔ مریدانت****نواب فغان آفرینش
افتاده بر آستانهٔ سمع****مست از تو روان آفرینش
لوزینهٔ استعارت تست****آرایش خوان آفرینش
نقد سخنت چو رایج افتاد****در داد و ستان آفرینش
صراف سخن که نفس کلیست****بر طرف دکان آفرینش
پرسید ز عقل کل که آن چیست****گفتا همه دان آفرینش
تا ابلق تند دهر رامست****اندر خم ران آفرینش
در خدمت دور دولتت باد****دوران و زمان آفرینش
شیرین ز زبان شکرینت****تا حشر دهان آفرینش

قصیده شماره 109: ای نهان گشته در بزرگی خویش

ای نهان گشته در بزرگی خویش****وز بزرگی ز آسمان شده بیش
آفتاب این چنین بود که تویی****آشکار و نهان ز تابش خویش
تو ز اندیشه آن سویی و جهان****همه زین سوی عقل دوراندیش
باد بر سدهٔ تو هم نرسد****باد فکرت نه باد خاک پریش
وهم را بین که طیره برگشتست****پر بیفکنده پای ز ابله ریش
ای توانگر ز تو بسیط زمین****وز نظیر تو آسمان درویش
بی‌تو رفتست ورنه در زنبور****در پی نوش کی نشستنی نیش
لطف ار پای درنهد به میان****گرگ را آشتی دهد با میش
آسمان گر سلاح بربندد****تیر تدبیر تو نهد در کیش
ماهتاب از مزاج برگدد****گر به حلق تو بر بمالد خیش
ور کند چوب آستان تو حکم****شحنهٔ چوبها شود آدیش
جان نو داده‌ای جهانی را****فرق ناکرده اهل مذهب و کیش
این نه خلقست نور خورشیدست****که به بیگانه آن رسد چو به خویش
شاد باش ای به معجزات کرم****مریمی از هزار عیسی بیش
تا نگویی که شعر مختصرست****مختصر نیست چون تویی معنیش
بخدای ار کس این قوافی را****به سخن برنشاندی به سریش

حرف ق

 

قصیده شماره 110: دوش سرمست آمدم به وثاق

دوش سرمست آمدم به وثاق****با حریفی همه وفا و وفاق
دیدم از باقی پرندوشین****شیشه‌ای نیمه بر کنارهٔ طاق
می چون عهد دوستان به صفا****تلخ چون عیش عاشقان به مذاق
هر دو در تاب خانه‌ای رفتیم****که نبد آشنا هوای رواق
بنشستیم بر دریچگکی****که همی دید قوسی از آفاق
بر یمینم ز منطقی اجزاء****بر یسارم ز هندسی اوراق
همه اطراف خانه لمعهٔ برق****زان رخ لامع و می براق
شکر و نقل ما ز شکر وصال****جرعهٔ جام ما ز خون فراق
نه مرا مطربان چابک‌دست****نه مرا ساقیان سیمین ساق
غزلکهای خود همی خواندم****در نهاوند و راهوی و عراق
ماه ناگه برآمد از مشرق****مشرقی کرد خانه از اشراق
به سخن درشدیم هر سه بهم****چون سه یار موافق مشتاق
ماه را نیکویی همی گفتیم****که دریغی به اجتماع و محاق
ذوشجون شد حدیث و دردادیم****قصهٔ چرخ ازرق زراق
گفتم آیا کسی تواند کرد****در بساط زمین علی الاطلاق
منع تقدیر او به استقلال****کشف اسرار او به استحقاق
نه در آن دایره که در تدویر****نتوانند زد نطق ز نطاق
نه از آن طایفه که نشناسد****معنی احتراق از احراق
ماه گفتا که برق وهمی بود****که برین گنبد آمدی به براق
در خراسان ز امتش دگریست****که برو عاشقست ملک عراق
عصمت ایزدی رکاب و عنانش****مدد سرمدی ستام و جناق
دانی آن کیست واحدالدین است****آن ملک خلقت ملوک اخلاق
گفتم ای ماه نام تعیین کن****گفت مخدوم و منعمت اسحق
آسمان رتبتی که سجده برند****آسمانهاش خاضع الاعناق
مکنتش بسته با قضا پیمان****قدرتش کرده با قدر میثاق
خلف صدق قدر اوست قدر****چون شود در نفاذ حکمش عاق
فکرتش نسخهٔ وجود آمد****راز گردون درو خط الحاق
رایش ار آفتاب نیست چراش****سفر آسمان نیاید شاق
بوی کبریت احمر صدقش****از عطارد ببرده رنگ نفاق
لغو سبع مثانی سخنش****لغت منهیان سبع طباق
خرفه‌پوشیست چرخ ارنه زدیش****رفعت بارگاه او مخراق
رای عالیش فالق الاصباح****دست معطیش ضامن‌الارزاق
بی‌نیازی عیال همت اوست****صدق او در سخا بجای صداق
رغبتش رغم کان و دریا را****جار تکبیر کرده و سه طلاق
کرمش آز را که فاقه زدست****ز امتلا اندر افکند به فواق
خون کانها بریخت کین سخاش****کوه از آن یافت ایمنی ز خناق
به کرم رغبتش بدان درجه است****که به نظاره رغبت احداق
کم نگردد که کم نیارد شد****طول و عرض هوا به استنشاق
بیش گردد که بیش داند شد****شرح بسط سخن به استنطاق
تا زمان همچو روز باشد و شب****تا عدد همچو جفت باشد و طاق
روز و شب جفت کبریا بادا****در چنین کاخ و باغ و طارم و طاق
عز او در ازاء عز وجود****ناز معشوق و نالهٔ عشاق

قصیده شماره 111: مقدری نه به آلت به قدرت مطلق

مقدری نه به آلت به قدرت مطلق****کند ز شکل بخاری چو گنبد ازرق
نه خشت و رشتهٔ معمار را درو بازار****نه چوب و تیشهٔ نجار را درو رونق
به حکمتی که خلل اندرو نیابد راه****ز مهر و ماه گشاده در آن مکان بیرق
حصار برشده بی‌آب و گل ولیک به صنع****به گرد او زده از بحر بی‌کران خندق
نه منجنیق به سقفش رسد نه کشکنجیر****نه تیر چرخ و نه سامان برشدن به وهق
نه از فراز توان کرد حیلت مرکوب****نه از نشیب توان دید جایگاه نفق
درو به حکم روان کرده هفت سیاره****ز لطف داده وطنشان دوازده جوسق
میان گنبد فیروزه رانده بحر محیط****میان آب چنین خاک تودهٔ معلق
بدانکه مبدع ابداع اوست بی‌آلت****گواه بس بود ای شوربخت خام خلق
چو ظن بری که به خود برشد آسمان بلند****گهی ز گردش او روشنی و گاه غسق
نه بی‌نمایش خلاق شد مهیا خلق****نه بی‌کفایت وراق شد نگار ورق
جز او به صنع که آرد چو عیسیی ازدم****جز او به لطف که سازد چو موسیی ز علق
که برفرازد هر بامداد مطلع صبح****که برگشاد هر شب به ضد صبح شفق
که بارد از دهن ابر بر صدف لؤلؤ****که پوشد از اثر صنع در سمن قرطق
تبارک‌الله از آن قادری که قدرت او****دهان و دیده نماید ز عبهر و فستق
گهی ز آب کند تازه چهرهٔ گلزار****گهی ز باد کند باز لاله را یلمق
گهی ذلیل کند قوم فیل را از طبر****گهی هلاکت نمرود را گمارد بق
تراست ملک و تویی ملک‌دار و ملک‌بخش****ترا سزای خدایی به هر زمان الحق
ز دست باد تو بخشی به بوستان سندس****ز چشم ابر تو باری به دشت استبرق
به حکم ماردمان را برآری از سوراخ****ز بهر طعمهٔ راسو و لقمهٔ لقلق
به دفع زهر به دانا نموده‌ای تریاق****به نفع طبع به بیمار داده‌ای سرمق
به باغ بلبل بر یاد تو گشاده زبان****به شاخ فاخته از ذوق تو گرفته سبق
دوات در طلب آب لطف تو دلخون****قلم ز هیبت نام بزرگ تو سرشق
نه در کنام چرد بی‌امان تو آهو****نه در هوای پرده بی‌رضای تو عقعق
ز مار مهره تو آری، ز ابر مروارید****ز گاو عنبرسارا، ز یاسمین زنبق
تو نام سید سادات بگذرانیدی****ز هفت کشور و هفت آسمان و هفت طبق
به هر پیام که آورد کرده‌ام تصدیق****به هرچه از تو رسیدست گفته‌ام صدق
نه در پیام تو لا گفته‌ام به هیچ طریق****نه در رسالت او منکرم به هیچ نسق
سر خوارج خواهم شکافته چو انار****دل روافض خواهم کفیده چون جوزق
ز زخم خنجر صمصام فعل آینه‌گون****ز تیر ناوک زهر آب داده خسته حدق
مهیمنا چو به توحید تو گشادم لب****شداز هدایت فضل تو گفته‌ام مغلق
سواد نظم مرا گر بود ز آب گذر****کنند فخر رشیدی و صابر و عمعق
اگرچه عادت دق نیست انوری را لیک****به درگه تو کند یارب ار نشاید دق
چو در مدیح امیر و وزیر عمر گذشت****چه سود خواندن اخبار بلغه و منطق
منم سوار سخن گرچه نیستم در زین****ز درگه ملکان خنگ و ابرش و ابلق
یکی جریدهٔ اعمال خود نکردم کشف****هزار کس را کردم به مدح مستغرق
کنون که عذر گناهان خویشتن خواهم****ز دیده خون بچکد بر بدن به جای عرق

حرف ک

 

قصیده شماره 112: ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک

ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک****نه یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک
بسته گرد موکبت صد پرده بر روی سماک****کرده نعل مرکبت صد رخنه در پشت سمک
هرکجا حزم تو ساکن موج فوجی از ملوک****هرکجا عزم تو جنبان جوشی جیشی از ملک
چون رکاب تو گران گردد عنان تو سبک****روز هیجا ای سپاهت انجم و میدان فلک
قابل تکبیر فتح از آسمان گوید که هین****القتال ای حیدر ثانی که النصرة معک
شیر چرخ از بیم شیر رایتت افغان‌کنان****کالامان ای فخر دین اینانج بلکا خاصبک
چشمهٔ تیغ تو هم پر آب و هم پر آتش است****چشمه‌ای دیدی میان آب و آتش مشترک
جان و جاه خصم سوزان و گدازان روز و شب****چون به آتش در حشیش و چون به آب اندر نمک
فتنه را رایت نگون کن هین که اقرار قضا****ایمنی را تا قیامت کرد بر تیغ تو چک
گر ترا یزدان بزرگی داد و راضی نیست خصم****خصم را گو دفتر تقدیر باید کرد حک
عالم و آدم نبودستند کاندر بدو کار****زید از اهل درج شد عمرو از اهل درک
ور به یزدان اقتدا کردست سلطان واجبست****شاه والا برنهد چون حق نکو کردست دک
حذ و قدر بندگان نیکو شناسد پادشاه****خود تفاوت در عیار زر که داند جز محک
پایهٔ قدرت نشان می‌خواست گردون از قضا****گفت آنک زآفرینش پاره‌ای آنسوترک
ملک بخشاینده در حرمان میمون خدمتت****چون خلافت بی‌علی بودست و بی‌زهر افدک
آسمان از مجلست بفکندش از روی حسد****تا ز ناکامی نفس در حلق او شد چون خسک
او به تاراج قضا در چون غنیمت در مصاف****زو صبایع در جدل کان جز ولی آن عضو لک
پای چون هیزم شکسته دل چو آتش بی‌قرار****مانده در اطوارد و دودم چو ماهی در شبک
دوستان با یک جگر پر خون که اینک قد مضی****دشمنان با یک دهن پر خنده کانک قد هلک
آسمان خود سال و مه با بنده این دستان کند****در دیش با خیش دارد در تموزش با فنک
شکر یزدان را که این یک دست بوسش داد دست****تا کند خار سپهر از پای بیرون یک به یک
تا نباشد همچو عنقا خاصه در عزلت غراب****تا نباشد همچو شاهین خاصه در قدرت کرک
جان خصم از تیر سیمرغ افکنت بر شاخ عمر****باد لرزان در برش چون جان گنجشک از پفک
ساختت از شاعران پر اخطل و فضل و جریر****مجلست از ساقیان پر اخطی و رای و یمک

قصیده شماره 113: ای گشته نوک کلک تو صورت‌نگار ملک

ای گشته نوک کلک تو صورت‌نگار ملک****او بی‌قرار و داده مسیرش قرار ملک
یارب چگونه در سر کلکی توان نهاد****چندین هزار تعبیه از کار و بار ملک
تا کلک در یمین تو جاری زبان نشد****نور نگین زبانه نزد در یسار ملک
الا از آن لعاب که منسوج کلک تست****دیباچهٔ قضا نکند پود و تار ملک
علم خدای بر دو قلم ساخت حل و عقد****آن رازدار غیب شد این رازدار ملک
آن در ازل بکرد به یکبار ثبت حکم****وین تا ابد بساخت به یکبار کار ملک
کلک ترا که عاقلهٔ نسل آدمست****آورده ناقد طرف از جویبار ملک
ذات ترا که واسطهٔ عقد عالمست****پرورد دایهٔ شرف اندر کنار ملک
عمریست تا که نشو نبات فساد نیست****با آفتاب رای تو در نوبهار ملک
الا نوای شکر نزد عندلیب ذکر****از اعتدال دور تو بر شاخسار ملک
بر چارسوی باس تو قلاب مفسدت****دست بریده باز کشید از عیار ملک
بر شیر مرغزار فلک تب کمین کند****گر بگذرد به عهد تو در مرغزار ملک
ایام امتداد نفاذ ترا بدید****گفتا زهی دوام که دارد مدار ملک
تقدیر گرد بارهٔ حزم تو طوف کرد****گفتا زهی اساس که دارد حصار ملک
از سایهٔ وقوف تو بیرون نیافتند****گرچه زنور و سایه برون شد گذار ملک
دایم چو خلق ساعت از امداد سعی تو****نونو همی فزاید خویش و تبار ملک
ای بارگاه تو افق آفتاب عدل****وی آستان تو ربض استوار ملک
چون خوانمت وزیر که صد پادشا نشاند****توقیع تو ز تاجوران در دیار ملک
یک مستحق نماند کز انصاف تو نیافت****معراج تخت دولت و معلاق دار ملک
فاروق حق و باطل ملک زمین تویی****احسنت شاد باش زهی حق‌گزار ملک
خورشید روزکی دو سه پیش از وزارتت****بر پای کرد نوبتئی در جوار ملک
یعنی که ملک را به وزارت سزا منم****بر ناگرفته چون همه طفلان شمار ملک
چون در سواد ملک بجنبید رایتت****آن در سواد سایهٔ او بیخ و بار ملک
تقدیر گفت خیمه بکن هین که آمد آنک****هست از هزار گونه شرف یادگار ملک
باری کسی که ملک برد انتظار اوی****نه چون تویی که هرزه بری انتظار ملک
ای ملک در بسیط زمین خواستار تو****واندر بسیط او همه‌کس خواستار ملک
تا روزگار دست تصرف همی کند****اندر نهان ملت و در آشکار ملک
ای در تصرف تو جهان تا ابد مباد****یک روزه روزگار تو جز روزگار ملک
عهدت قدیم باد و به عهد تو ملک شاد****یارت خدای باد و شکوه تو یار ملک
ملکی که خیمه از خم گردون برون ز دست****در زینهار تو نه تو در زینهار ملک
بر درگهت رکوع وضیع و شریف عصر****در مجلست سجود صغار و کبار ملک

حرف گ

 

قصیده شماره 114: حبذا کارنامهٔ ارتنگ

حبذا کارنامهٔ ارتنگ****ای بهار از تو رشک برده به رنگ
صحنت از صحن خلد دارد عار****سقفت از سقف چرخ دارد ننگ
داده رنگ ترا قضا ترکیب****کدره نقش ترا قدر بی‌رنگ
صورت قندهار پیش تو زشت****عرصهٔ روزگار نزد تو تنگ
وحش و طیرت بصورت و بصفت****همه همراز در شتاب و درنگ
تیر ترکانت فارغ از پرتاب****تیغ گردانت ایمنست از زنگ
داعی زایران درت بصریر****هم ز یک خطوه و ز یک فرسنگ
حاکی مطربان خمت به صدا****هم در آن پرده و در آن آهنگ
لب ناییت می‌سراید نای****دست چنگیت می‌نوازد چنگ
بوده بر یاد خواجه بی‌گه و گاه****جام ساقیت پر شراب چو زنگ
مجد دین بوالحسن که فرهنگش****خاک را فر دهد هوا را هنگ
آنکه عدلش در انتظام امور****شکل پروین دهد به هفتو رنگ
وانکه سهمش در انتقام حسود****ناف آهو کند چو کام نهنگ
تا بود پشت و روی کار جهان****گه شکر در مزاج و گاه شرنگ
باد پیوسته از سرشک حسد****روی بدخواه تو چو پشت پلنگ

حرف ل

 

قصیده شماره 115: مرحبا موکب خاتون اجل

مرحبا موکب خاتون اجل****عصمةالدین شرف داد و دول
آنکه بردست نهایت به ابد****وانکه بردست بدایت به ازل
آن به جاه و به هنر به ز فلک****وان به قدر و به شرف بر ز زحل
با وفاقش الم دهر شفا****با خلافش اسد چرخ حمل
ای به اجناس هنر گشته سمر****وی به انواع شرف گشته مثل
دهر نتواندت آورد نظیر****چرخ نتواندت آورد بدل
چرخ با جود تو ایمن ز نیاز****دهر با عدل تو خالی ز خلل
نقش کلکت همه در منظوم****در نطقت همه وحی منزل
با کمال تو فلک یک نقطه است****با وقار تو زمین یک خردل
دست عدل تو اگر قصد کند****دور دارد ز جهان دست اجل
از خداوندان برتر ز تو نیست****جز خداوند جهان عزوجل
ای مه از گوهر آدم به شرف****وی بر از گنبد اعظم به محل
تیغ مریخ کند قهر تو کند****مشکل چرخ کند کلک تو حل
بنده هرچند به خدمت نرسد****متهم نیست به تقصیر و کسل
اندرین سال که بگذشت برو****آن رسیده است که زان لاتسال
بندها داشته بی‌هیچ گناه****عزلها یافته بی‌هیچ عمل
آن همه مغز چو تجویف دماغ****وین همه پوست چو ترکیب بصل
قرب ماهی نبود بیش هنوز****تا برستست از آن ویل و وجل
تا به اول نرسد هیچ آخر****تا چو آخر نبود هیچ اول
باد بی‌اول و آخر همه عمر****شب و روزت چو شب و روز امل
نوش در کام حسود تو شرنگ****زهر در کام مطیع تو عسل
پای دور فلک و دست قضا****لنگ در تربیت خصمت و شل

قصیده شماره 116: ای کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل

ای کرده درد عشق تو اشکم به خون بدل****وی یازدم سرشته به مهر تو در ازل
ای بی‌بدل چو جان بدلی نیست بر توام****بر بی‌بدل چه‌گونه گزیند کسی بدل
گشتی به نیکویی مثل اندر جهان حسن****تا من به عاشقی شدم اندر جهان مثل
ترسم که روز وصل تو نادیده ناگهان****سر برزند ز مشرق عمرم شب اجل
دردا و حسرتا و دریغا که روز و شب****با صد دریغ و حسرت و دردم ازین قبل
در مشکلی فکند مرا عشق تو که آن****جز کلک خواجه کس نکند در زمانه حل
صدر امم امام طریقت جمال دین****لطف خدای و روح هنر مایهٔ دول
صدری که چون سخن ز سخنهای او رود****ادراک منهزم شود و عقل مبتذل
سری بود مشاهده بی‌صورت و بی‌حروف****نطقی بود معاینه بی‌نحو و بی‌علل
روح از نهیت آنکه مگر وحی منزلست****اندر فتد به سجده که سبحان لم‌یزل
رایش فرو گشاده سراپردهٔ فلک****قدرش فرو شکسته کله گوشهٔ زحل
در روح او دمیده قضا صدق چون یقین****در ذات او سرگشته قدر علم چون عمل
با حزم او طریقت و دین فارغ از فتور****با عزم او دیانت و دین ایمن از خلل
خورشید علم را فلک شرح و بسط او****بیت‌الشرف شدست چو خورشید را حمل
ای در وقار حاکی اخلاق تو زمین****وی در ثبات راوی افعال تو جبل
گر نز پی حسود تو بودی وقار تو****برداشتی ز روی زمین عادت جدل
صافی‌ترست جوهرت از روح در صفا****عالی‌ترست منبرت از چرخ در محل
در بحر علم کشتی علم تو می‌رود****بی‌بادبان عشوه و بی‌لنگر حیل
در برق فکرتت نرسد ناوک عقول****در سمع خاطرت نشود عشوهٔ امل
نه راه همتت بزند رتبت جهان****نه آب عصمتت ببرد آتش زلل
آن‌کس که با محاسب جلد از کمال جهل****نشناخت جز به حیله همی اکثر از اقل
گشت از عنایت تو همه دیده چون بصر****زین پیش گرچه بود همه پرده چون بصل
شعرش همه نکت شد و نظمش همه مدیح****قولش همه مثل شد و درجش همه غزل
آری به قوت و مدد تربیت شوند****باران و برگ و گل گهر و اطلس و عسل
تا باد گلفشان گذرد بر چنار و سرو****تا ابر درفشان گذرد بر حضیض و تل
این در جوار خاک شتابان و تیزرو****چون مرغ زخم یافته در حالت وجل
وان بر بسیط باغ گرازان و خوشخرام****چون بر زمین آینه‌گون ناقه و جمل
گاه از نسیم این دهن خاک پر عبیر****گاه از نثار آن چمن باغ پر حلل
در باغ علم همچو گل نوشکفته باش****دشمنت چو به برگ گل تر درون جعل
پای زمانه در تبع تابع تو لنگ****دست سپهر در مدد حاسد تو شل

قصیده شماره 117: جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل

جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل****اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
کوه را از مدت سایهٔ ابر و نم شب****پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل
سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا****لاله را پای به گل در شود اندر منهل
ساعد و ساق عروسان چمن را بینی****همه بربسته حلی و همه پوشیده حلل
پیش پیکان گل و خنجر برق از پی آن****تا نسازند کمین و نسگالند جدل
بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه****بر بسیط کره از خوید زره پوشد طل
وز پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون****سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل
هر کرا فصل دی از شغل نما عزلی داد****شحنهٔ نفس نباتیش درآرد به عمل
باد با آب شمر آن کند اندر بستان****که کند با رخ آیینه به سوهان مصقل
وان کند عکس گل و لاله به گردش که به شب****عکس آتش بکند گرد تنور و منقل
مرغزاری شود اکنون فلک و ابر درو****راست چونان که تو گفتی همه ناقه است و جمل
میل اطفال نبات از جهت قوت و قوت****کرده یک روی بر اعلی و دگر در اسفل
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح****درگهی بینی افراشته تا اوج زحل
به مثالی که به چیزیش مثل نتوان زد****جز به عالی در دستور جهان صدر اجل
ناصر دین و نصیر دول و صاحب عصر****بلمظفر که دول یافت بدو دین و دول
آنکه رایش دهد اجرام کواکب را نور****وانکه کلکش کند اسرار حوادث را حل
آنکه داخل بود اندر سخنش صدق و صواب****همچو اندر کلمات عربی نحو و علل
وانکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا****همچو از معجزه‌های نبوی زرق و حیل
طبع نامیزد بی‌رخصتش الوان حدوث****عقل نشناسد بی‌دفترش اکثر ز اقل
زاید از دست و عنانش همه اعجال صبا****خیزد از پای و رکابش همه آرام جبل
نطق پیش قلمش لال بود چون اخرس****عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول
روز مولود موالید و جودش گفتند****مرحبا ای ز عمل آخر و از علم اول
ای به اجناس شرف در همه اطراف سمر****وی به انواع هنر در همه آفاق مثل
بس بقایی نبود خصم ترا در دولت****چه عجب رایحهٔ گل ببرد روح جعل
ای دعاوی سخا بی‌کف دستت باطل****وی قوانین سخن بی‌سر کلکت مختل
بنده سالیست که تا در کنف خدمت تو****غم ایام نخوردست چه اکثر چه اقل
ورنه با او فلک این کرد ازین پیش همی****کاتش و آب کند با گهر موم و عسل
جز در آیینه و آبت نتوان دید نظیر****جز در اندیشه و خوابت نتوان یافت بدل
هم ترا دارد اگر داردت ایام نظیر****هم ترا آرد اگر آردت افلاک بدل
نه خدایی و دهد دست تو رزق مقدور****نه رسولی و بود نطق تو وحی منزل
هرچه در مدح تو گویم همه دانی که رواست****چیست کان بر تو روا نیست مگر عزوجل
مدحتی کان نه ترا گویم بهتان و خطاست****طاعتی کان نه ترا دارم طغیان و زلل
شعر نیکو نبود جز به محل قابل****شرع کامل نبود جز به نبی مرسل
بود بی‌بالش تو صدر وزارت خالی****بود بی‌حشمت تو کار ممالک مهمل
نتوانم که جهان دگرت گویم از آن****کاین جهانیست مفصل تو جهان مجمل
هست با جود تو ایمن همه عالم ز نیاز****هست با عدل تو خالی همه گیتی ز خلل
کهربا چون گرهٔ ابروی باس تو بدید****خاصیت باز فرستاد مزاجش به ازل
عدل تو مسطر اشغال جهانست کز آن****راست شد قاعده‌ها همچو خطوط جدول
دست عدل تو گشادست چنان بر عالم****که فرو بندد اگر قصد کند دست اجل
بر تو واقف نشود عقل کل از هیچ قیاس****وز تو ایمن نبود خصم تو از هیچ قبل
خصمت ار دولتکی یافت مزور وانرا****روزکی چند نگهداشت بتزویر و حیل
آخرالامر درآمد به سر اسب اجلش****تا درافتاد به یک حادثه چون خر به وحل
گاه با ضربت رمحی ز سماک رامح****گاه با نکبت عزلی ز سماک اعزل
رویش از غصهٔ ایام بر دشمن و دوست****داشتی چون گل دورو اثر خوف و خجل
گوش کاره شود از قصهٔ او لاتسمع****هوش واله شود از غصهٔ او لاتسال
بخت بیدار تو بود آنکه برانگیخت چنین****دولت خفتهٔ او را ز چنان خواب کسل
لله الحمد که تا حشر نمی‌باید بست****در قطار تعبش نیز نه ناقه نه جمل
شد ز فر تو همه مغز چو تجویف دماغ****گرچه دی بود همه پوست چو ترکیب بصل
تا محل همه چیز از شرف او خیزد****جاودان بر همه چیزیت شرف باد و محل
درگهت مقصد ارکان و برو باز حجاب****مجلست ملجا اعیان و درو مدح و غزل
پای اقبال جهان سوی بداندیش تو لنگ****دست آسیب جهان سوی نکوخواه تو شل
روزه پذرفته و روزت همه فرخنده چو عید****وز قضا بستده با دخل ابد وجه ازل

قصیده شماره 118: به نیک طالع و فرخنده روز و فرخ فال

به نیک طالع و فرخنده روز و فرخ فال****به سعد اختر و میمون زمان و خرم حال
به بارگاه وزارت به فرخی بنشست****خدایگان وزیران و قبلهٔ آمال
نظام مملکت و صدر دین و صاحب عصر****سپهر رفعت و قدر و جان عز و جلال
محمدآنکه به اقبال او دهد سوگند****روان پاک محمد به ایزد متعال
زمانه بخشش و خورشیدرای و گردون‌قدر****کریم‌طبع و پسندیده‌فعل و خوب‌خصال
ببسته از پی حکمش میان زمین و زمان****گشاده از پی حمدش زبان نسا و رجال
به گام عقل مساحت کند محیط فلک****به نور رای تصور کند خیال حیال
بهجنب قدر بلندش مدار انجم پست****به پیش رای مصیبش زبان حجت لال
به کینش اندر مضمر عنا و محنت و مرگ****به مهرش اندر مدغم بقا و نعمت و مال
حواله کرد به دیوان و مهر و کینش مگر****خدای نامهٔ ارواح و قسمت آجال
به فر دولت او شیر فرش ایوانش****تواند ار بکند شیر چرخ را چنگال
به حشمتش بکند دیده تیهو از شاهین****به قوتش بکند پنجه روبه از ریبال
ز بیم او همه عمر استخوان دشمن اوست****چو از بخار دخانی زمین گه زلزال
ز دست بخشش او حاکی است اشک سحاب****ز حزم محکم او راوی است سنگ جبال
دلش ملال نداند همی به بخشش و جود****مگر ز بخشش و جودش ملول گشت ملال
تو آن کسی که سپهرت نپرورید نظیر****تو آن کسی که خدایت نیافرید همال
عنایتی بد و صلصال، اصل آدم و تو****از آن عنایت محضی و آدم از صلصال
به قدر و جاه و شرف از کمال بگذشتی****درست شد که کمالیست از ورای کمال
اگر به کوه برند از عنایت تو نشان****وگر به بحر برند از سیاست تو مثال
در آن بنفشه به جای خارهٔ صلب****وزین پشیزه بریزد ز پشت ماهی دال
فلک خرام سمند ترا سزد که بود****جهان به زیر رکاب و فلک به زیر نعال
ز نعل مرکب و از طبل باز تو گیرند****هلال و بدر به چرخ بلند بر اشکال
مه نوی تو به ملک اندر از خسوف مترس****از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال
چگونه یازد بدخواه زی تو دست جدل****چگونه آرد بدگوی با تو پای جدال
که شیر رایت قهرت چو کام بگشاید****فرو شوند هزبران به گوشها چو شکال
نهان از آن ننماید ضمیر او که دلش****ز تف هیبت تو همچو لب شکسته سفال
چو باد در قفس انگار کار دولت خصم****از آنکه دیرنپاید چو آب در غربال
شد آنکه دشمن تو داشت گربه در انبان****کنون گهست که با سگ درون شود به جوال
بزرگوارا من بنده گرچه مدت دیر****به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال
بخیر بر تو دعا کرده‌ام همی شب و روز****بطبع بر تو ثنا گفته‌ام همی مه و سال
به خدمت تو چنان تشنه بوده‌ام بخدای****که هیچ تشنه نباشد چنان به آب زلال
به بخت تیرهٔ برگشته گفتم آخر هم****به کام باز بگردد سپهر خیره منال
جمال جاه تو از پرده برگشاید روی****همان قدر تو بر بنده گستراند بال
بحق خاتم و کلک تو بر یسار و یمین****که بی‌تو باز ندانسته‌ام یمین ز شمال
به بند چرخ بدم بسته تاکنون که گشاد****خدای بر من و بر دیگران در اقبال
به ایمنی و خوشی در سرای عمر بمان****بفرخی و فرح بر سریر ملک ببال
ز رشک چهرهٔ بدخواه تو چو زر عیار****ز اشک دیدهٔ بدگوی تو چو بحر طلال
مباد اختر خصم ترا سعود و شرف****مباد کوکب خبت ترا هبوط و زوال

قصیده شماره 119: ای ترا کرده خداوند خدای متعال

ای ترا کرده خداوند خدای متعال****داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت****که مرا بیهده بی‌جرمی در پای ممال
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای****پس براندیش و فروبین و بدان صورت حال
هفته‌ای هست که در دست تجنیست اسیر****به حدیثی که چو موی کف دستست محال
آخر از بهر خدا این چه خیالست و گمان****واخر از بهر خدا این چه جوابست و سؤال
تو خداوند که بر من بودت منت جان****تو خداوند که بر من بودت منت مال
از من آید که به نقص تو زبان بگشایم****یارب این خود بتوان گفت و درآید به خیال
حاش لله نه مرا بلکه فلک را نبود****با سگ کوی تو این زهره و یارای مقال
دشمنان خاک درین کار همی اندازند****ورنه من پاکم ازین، پاکتر از آب زلال
گرچه فرمانت روانست به هرچ آن بکنی****با من عاجز مسکین چه سیاست چه نکال
جهد آن کن که در این حادثه و درد گران****دور باشی ز تهور که ندارند به فال
بنده را نیست غم جان و جوانی و جهان****غم آنست که بیهوده درافتی به وبال
ور چنانست که خشنودی تو در آن هست****کاندرین روز دو عمرم که مبیناد زوال
کار را باش که کردم ز دل و سینهٔ پاک****خون خود گرچه ندارد خطری بر تو حلال
وعده‌ای می‌ننهم هین من و قتال و کنب****مهلتی می‌ندهم هین من و جلاد و دوال
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود****نه گناهی و نه خوفی و نه قیلی و نه قال
سخن بنده همین است و بر این نفزاید****که نیفزاید ازین بیهده الا که ملال
تا که ایمد کمالست پس از هر نقصان****بیم نقصانت مبادا ز فلک ای کل کمال
به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند****ای خداوند خدا را مفکن در اقوال

قصیده شماره 120: خدای خواست که گیرد زمانه جاه و جلال

خدای خواست که گیرد زمانه جاه و جلال****جمال داد جهان را به جود و جاه و کمال
سپهر معنی مسعود کز قران سعود****نزاد مادر گیتی چو او ستوده خصال
قضا توان و قدر قدرت و ستاره محل****زمانه بخشش و کان دستگاه و بحر نوال
به جنب قدر رفیعش مدار انجم پست****به پیش رای مصیبش زبان حجت لال
به نوک حامه ببندد ره قضا و قدر****به تیر نکته بدوزد لب صواب و محال
گر ابر خاطر او قطره بر زمین بارد****به جای برگ زبان بردمد ز شاخ نهال
چو رای روشن او باشد آفتاب سپهر****گر آفتاب امان یابد ز کسوف و زوال
هلال چرخ معالیش منخسف نشود****از آنکه راه نباشد خسوف را به هلال
سپر برشده را رای او به خدمت خواند****کمر ببست به جوزا چو بندگان به دوال
ز حرص خدمت او سرنگون همی آیند****به وقت مولد از ارحام مادران اطفال
ز شاخ بادرم آید کف چنار برون****گر از مهب کف او وزد نسیم شمال
ترازویی که بدان بار بر او سنجند****سپهر کفهٔ او زیبد و زمین مثقال
ز حرص آنکه ازو سائلان سؤال کنند****همی سؤال بخواهد ز سائلان به سؤال
ایا محامد تو نقش گشته در اوهام****و یا مؤثر تو وقف گشته بر اقوال
خطر ندید هر آنکو ندید از تو قبول****شرف نیافت هر آنکو نجست با تو وصال
تو آن کسی که سپهرت نپرورید نظیر****تو آن کسی که خدایت نیافرید همال
زمانه سال و مه از خدمت تو جوید نام****ستاره روز و شب از طلعت تو گیرد فال
تو آدمی و همه دشمنان تو ابلیس****تو مهدیی و همه حاسدان تو دجال
به دست حزم بمالی همی مخالفت را****زمانه نیز نبیند چو تو مخالف مال
اگرنه کین تو کفرست پس چرا دارد****سپهر خصم ترا خون مباح و مال حلال
عدو حرارت بیم تو دارد اندر دل****ز دست مردمک دیده زان زند قیفال
بزرگوارا شد مدتی که من خادم****به خدمتت نرسیدم ز گردش احوال
نه آنکه از دل و جان مخلصت نبودستم****گواه دارم، وان کیست ایزد متعال
ز مجلس تو گر ابرام دور داشته‌ام****نه از فراغت من بود بل ز بیم ملال
وگرنه در دو سه موسم ز طبع چون آتش****قصیده‌هات بیاورد می چو آب زلال
به جای دیگر اگر اول التجا کردم****بدیدم آنچه مبیناد هیچ کس به خیال
خدای داند و کس چون خدای نیست که کس****به عمر خویش ندیدست از آن سمج‌تر حال
ثنا قبول به همت کنند اهل ثنا****بلی که مرد به همت پرد چو مرغ به بال
بدین دلیل تویی خواجهٔ به استحقاق****وزین قیاس تویی مهتر به استقلال
نه هرکرا به لقب با کسی مشابهت است****شبیه اوست چنان چون یمین شبیه شمال
که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک****به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال
ببین که میر معزی چه خوب می‌گوید****حدیث هیات بینو و شکل کعب غزال
در این مقابله یک بیت ازرقی بشنو****نه بر طریق تهجی به وجه استدلال
زمرد و گیه سبز هر دو همرنگند****ولیک زین به نگین‌دان کشند از آن به جوال
همیشه تا که بود نعت زلف در ابیات****همیشه تا که بود وصف خال در امثال
سری که از تو بپیچد بریده باد چو زلف****دلی که از تو بگردد سیاه باد چو خال
هزار سال تو مخدوم و دهر خدمتگار****هزار جای تو ممدوح و بنده مدح سگال

قصیده شماره 121: ای به هستی داده گیتی را کمال

ای به هستی داده گیتی را کمال****ملک را فرخنده هر روز از تو فال
صدر دنیایی و دنیا را به تو****هست هر ساعت کمالی بر کمال
چون وزارت آسمان رفعت شود****هر کرا جاه تو افزاید جلال
بخت بیدار تو حی لاینام****ملک تایید تو ملک لایزال
در مقاتب آفتابت زیردست****در معالی آسمانت پایمال
اوج جاهت را ثوابت در جوار****غور حزمت را حوادث در جوال
ملک را حزم تو دفع چشم بد****فتنه را دور تو دور گوشمال
اصل اوتاد زمین شد حزم تو****زان چنین ثابت اساس آمد جبال
چیده گوش از نطق تو در ثمین****دیده چشم از کلک تو سحر حلال
ناله از کلکت به عدوی شد به خصم****کلک را گو کار خود کردی منال
هر کجا امرت سبک دارد عنان****چرخ بستاند رکاب امتثال
هر کجا قهرت گران دارد رکاب****کوه برتابد عنان احتمال
چون گره بر ابروی قهرت زدند****آسمان گوید کفی‌الله القتال
نیستی یزدان، چرا هست ای عجب****مثل و مانند ترا هستی محال
عفو تو تعیین کند عذر گناه****جود تو تلقین کند حسن سؤال
ای جوانمردی که در ایام تو****هست کمتر ثروت آمال مال
آز را از کثرت برت گرفت****در طباع اکنون ز استغنا ملال
گر شود محسوس دریای دلت****اخترش گوهر بود طوبیش نال
اختران را سعیت ار حامی شود****فارغ آیند از هبود و از وبال
آسمان را نهیت ار منعی کند****منفصل گردد زمان را اتصال
ور کند خورشید رای روشنت****سوی چارم چرخ رای انتقال
از سواد شب نماند گرد روز****آن قدر کاید رخش را زلف و خال
اختران کز علمشان خارج نجست****بر جهان بادی و کی بودی محال
جمله اکنون چون به درگاهت رسند****این از آن می‌پرسد آیا چیست حال
ای بجایی کز تحیر وصف تو****طوطی نطق مرا کردست لال
چون فلک نسگالدت جز نیکویی****بدسگالت را بدی گو می‌سگال
چون روان بر آفرینش قول تست****قیل گو چندان که خواهی باش و فال
طبل را کی سود دارد ولوله****چون باول نافریدندش دوال
ذره گر پنهان کند روی از شعاع****نام هستی هم بر او آید زوال
صاحبا تا شمع و تا پروانه هست****این غرورانگیز و آن صاحب جمال
برنخیزد گفت و گوی و جست و جوی****گرچه سوزد خویشتن را پر و بال
گوش را از انفعال این سخن****باز خر گو ایهاالساقی تعال
جام مالامال نوش از دست آن****کو به سیارات ننماید جمال
جرعهٔ رخسار او از روی عکس****پر می رنگین کند جام هلال
تا که باشد سمت میل آفتاب****گه جنوب از روی دوران گه شمال
سال و مه دورانت اندر سایه باد****ای طفیل دور عمرت ماه و سال
جاودان محروس و محفوظ از هموم****زانکه معصوم آمدستی از همال
سرو اقبال تو تر وز عرق او****باغ دولت را نهال اندر نهال
سد دشمن رخنه چون دندان سین****پشت حاسد کوز چون بالای دال
معتدل اقبال بادی کو چرا****زانکه بنیاد بقا شد اعتدال

قصیده شماره 122: سایه افکند مه روزه و روز تحویل

سایه افکند مه روزه و روز تحویل****روز مسعود مبارک مه میمون جلیل
سایه‌ای نه که شود از رخ خورشید خجل****سایه‌ای نه که بود بر در خورشید ذلیل
سایه‌ای کز مدد مد سوادش دادست****دست کحال قضا دیدهٔ دین را تکحیل
سایه‌ای کز طرف دامن فضلش دارند****دوش خورشید ردا تارک گردون اکلیل
هر دو فرخنده و میمون و مبارک بادند****چه مه روزه و دیگر چه و روز تحویل
برکه بر ناصر دین صاحب عادل که خدای****همه چیزیش بدادست مگر عیب و عدیل
ثانی سایهٔ یزدان که به عالی عتبه‌اش****نور خورشید قدم می‌ننهد بی‌تقبیل
ای صلاحیت عالم را کلک تو ضمان****رزق ذریت آدم را کف تو کفیل
سایهٔ عدل تو واصل به وجود و به عدم****منهی حزم تو آگه ز کثیر و ز قلیل
نه سر امر تو در پیش ز شرم تغییر****نه رخ رای تو بی‌رنگ ز ننگ تبدیل
حیز حزم تو چونان به اصابت مملوست****که درو همچو خلا گنج نیابد تعطیل
جامهٔ جاه ترا نقش همی بست قضا****واسمان جامهٔ خودرنگ همی‌کرد به نیل
به سر عجز رسد عون تو بی‌هیچ نشان****به دم جور رسد عدل تو بی‌هیچ دلیل
خطبه بر مسرع حکم تو کند باد خفیف****خوشه از خرمن علم تو چند خاک ثقیل
خجلت حلم تو دادست زمین را تسکین****غیرت حکم تو دادست زمان را تعجیل
کوه اگر حلم ترا نام برد بی‌تعظیم****ابر اگر دست ترا یاد کند بی‌تبجیل
کوه را زلزله چون کیک فتد در پاژه****ابر را صاعقه چون سنگ فتد در قندیل
قبض ارواح کند تف سموم سخطت****بی‌جواز اجل و واسطهٔ عزرائیل
نشر اموات کند صوت صریر قلمت****فارغ از مشغلهٔ صور و دم اسرافیل
چون زمین را شرف مولد تو حاصل شد****آسمان راه نظیرت بزد اندر تحصیل
خود وجود چو تویی بار دگر ممتنع است****ورنه نی فیض گسستست و نه فیاض بخیل
ای شده عرصهٔ کون از پی جاه تو عریض****وز پی مدت عمر تو ابد گشته طویل
خصم اگر در پی دیوار حسد لافی زد****زان سعایت چه ترا، کم مکن از سعی جمیل
اصطناع تو دهد روشنی کار خدم****نور اجرام دهد تابش خورشید صقیل
خواب خرگوش بداندیش تو خوش چندانست****کابن سیرین قضا دم نزند از تاویل
مومیایی همه دانند کرا خرج شود****هر کجا پشه به پهلو زدن آید با پیل
انتقام تو نه آن اخگر اخترسوزست****که در امعای شترمرغ پذیرد تحلیل
کبش مغرور چراگاه بهشت است هنوز****باش تا داغ فنا برنهدش اسماعیل
مسند تست بحق بارز مجموع وجود****وین دگرها همه ترقین عدم را تفصیل
تا توانند که در تربیت روح نهند****آب حیوان را بر آتش دوزخ تفضیل
باد تاثیر حوادث به اضافت با تو****آب دریا و کلیم آتش نمرود و خلیل
حاسدانت ز نوایب همه با هایاهای****گوش پر ولولهٔ طبل ولی طبل رحیل
در ممالک اثرت فتنه نشان شهر به شهر****در مسالک ظفرت بدرقه رو میل به میل

قصیده شماره 123: مؤتمن اسعد بن اسماعیل

مؤتمن اسعد بن اسماعیل****آن به قدر و شرف عدیم عدیل
هست خورشید آسمان جلال****هست مختار مهتران جلیل
آنکه در خاک حلم او آرام****وانکه در باد حکم او تعجیل
خاک با حلم او چو باد خفیف****باد با طبع او چو خاک ثقیل
بر قدرش قصیر قامت چرخ****بر طبعش غدیر قلزم و نیل
سخنش علم غیب را تفسیر****قلمش راز چرخ را تاویل
نیست با عرض و طول همت او****پیکر آسمان عریض و طویل
غاشیهٔ همتش کشند همی****بر فلک جبرئیل و میکائیل
نبود بر سخاوتش منت****نبود در کفایتش تعطیل
ای بری عفو و عونت از پاداش****وی مصون عهد و قولت از تبدیل
چرخ را رفعت تو گفته قصیر****برق را فکرت تو خوانده کلیل
کوه با عزم محکم تو سبک****ابر با دست بخشش تو بخیل
ای نهاده به خاصیت ز ازل****قدرت اکلیل چرخ را اکلیل
فلک از رشک رتبت و شرفت****در ازل جامه رنگ کرده به نیل
ملک از بهر نامهٔ عملت****خویشتن وقف کرده بر تهلیل
نیست اندر جهان کون و فساد****رزق را چون دل تو هیچ کفیل
نیست اندر بیان باطل و حق****عقل را چون دل تو هیچ دلیل
آفتاب از کف تو بخشد نور****همچو از آفتاب جرم صقیل
ای نزاده ترا زمانه بدل****وی ندیده ترا ستاره بدیل
تویی آن کس که در سخا آید****پشهٔ تو به چشم گردون پیل
منم آن کس که در سخن شاید****موزهٔ من زمانه را مندیل
سخنم شد چنان که بنیوشد****گوش جانش چو محکم تنزیل
گرچه در هر سخن نهد فلکم****بر جهان و جهانیان تفضیل
نیست سنگم به نزد کس که مرا****سنگها زد زمانه بر قندیل
عیبم این بیش نه که کم بودست****دخلم از خرج دبه و زنبیل
کشتهٔ دهرم و صریر قلمت****هست مانند صور اسرافیل
به نشورم رسان که دیدستم****بارها گوشمال عزرائیل
گفته بودم که کدیه‌ای نکنم****اندرین خدمت از کثیر و قلیل
کرمت گفت از آن چه عیب آید****شعر چون بکر بود و مرد معیل
تا کند آسمان همی حرکت****تا کنند اختران همی تحویل
حاسدت زاسمان مباد عزیز****تابعت ز اختران مباد ذلیل
باد طبع تو یار لهو و لعب****باد خصم تو جفت حزن و عویل
خانهٔ دانش از دل تو به پای****دیدهٔ بخشش از کف تو کحیل
ایمن اندر نظاره‌گاه سپهر****گوش جانت ز بانگ طبل رحیل
زنده اسلاف تو به تو چو به من****جدم اسحق و جدت اسماعیل

حرف م

 

قصیده شماره 124: مبارک باد و میمون باد و خرم

مبارک باد و میمون باد و خرم****همایون خلعت سلطان عالم
بلی خود خلعت سلطان بهرحال****مبارک باشد و میمون و خرم
ترا بیرون ز تشریف شهنشاه****که حد و قدر آن کاریست معظم
نیارد داد گردون هیچ دولت****که نه قدرش بود از قدر تو کم
ایا در امر تو تعجیل مضمر****و یا در نهی تو تاخیر مدغم
مقدم عهد و در دولت مؤخر****مؤخر عهد و در فرمان مقدم
فلک را قدر تو والا ذعالی****جهان را حزم تو بنیاد محکم
کند امن تو آب فتنه تیره****کند سهم تو سور زهره ماتم
زمین تاب عنان تو ندارد****چه جای این حدیثست آسمان هم
ستم تا پای عدلت در میان بست****نهادست از تحیر دست بر هم
کفت را خواستم گفتن زهی ابر****دلت را خواستم گفتن زهی یم
قضا گفتا معاذالله مگو این****که ما را اندرین حکمیست ملزم
دلش را گفته‌ام عقل مجرد****کفش را گفته‌ام جود مجسم
به قدرت آسمانی زان زمین شد****تصرفهای کلکت را مسلم
ز کلک بی‌قرار تست گویی****قرار ملک سطان معظم
نباشد منتظم بی‌کلک تو ملک****حدیث رستمست و رخش رستم
به کلک و رای در ملک آن کنی تو****که در عمر آن نکردست از کف و دم
به اعجاز عصا موسی عمران****به ایجاب دعا عیسی مریم
چه اندر صدر تو دیوان طغری****چه اندر دست دیوان خاتم جم
تویی کز فتح باب دست تو هست****همیشه خشکسال آز را نم
جراحتهای آسیب فلک را****ز داروخانهٔ خلق تو مرهم
همه اسلام رادر راحت و رنج****همه آفاق را در شادی و غم
برد یمن از یمینت نوک خامه****دهد یسر از یسارت نقش خاتم
چو تو در دور آدم کس ندیدست****کریم ابن کریمی تا به آدم
غرض ذات تو بود ارنه نگشتی****بنی‌آدم به کرمنا مکرم
بیانم هست از وصف تو عاجز****زبانم هست در نعت تو ابکم
سخن کوتاه شد گر راست خواهی****تویی مانند تو والله اعلم
الا تا از خم گردون برون نیست****نه صبح اشهب و نه شام ادهم
مبادا صبح تایید ترا شام****مبادا پشت اقبال ترا خم
ابد با مدت عمرت هم آواز****چو از روی تناسب زیر با بم
کمینه پاسبانت بخت بیدار****فروتر بارگاهت چرخ اعظم

قصیده شماره 125: ای زرین نعل آهنین سم

ای زرین نعل آهنین سم****ای سوسن گوش خیزران دم
ای باد صبا گرفته در گل****با آتش تو چو ساق هیزم
سیر تو به گرد خط ناورد****چون گرد سپهر سیر انجم
بر دامن کسوت بهیمه‌ات****بربسته قضا خواص مردم
با نرمی حشوهای شانه‌ات****برکنده قدر بروت قاقم
ره گم نکنی و در تحرک****چون گوی ز پای سر کنی گم
مضطر نشوی ز بستن نعل****دردی ندهی ز اول خم
وقت جو اگر ز عجلت طبع****بر گوشهٔ آسمان زنی سم
از بهر قضیم تو شود جو****در سنبلهٔ سپهر گندم
در خدمت داغ و طوق صاحب****بس تجربهات بی‌تعلم
آن عالم کبریا که عامست****چون رحمت ایزدش ترحم
وهم از پی کبریاش می‌رفت****تا غایت این رونده طارم
چون عاجز شد به طیره برگشت****یعنی که نمی‌کنم تبرم
زان پس خبرش نیافت آری****آنجا که برد پی تسنم
ای پایهٔ کبریات فارغ****از ننگ تصرف توهم
ای حکم ترا قضا پیاپی****وی امر ترا قدر دمادم
صدر تو به پایه تخت جمشید****اسب تو به سایه رخش رستم
با رای تو ذره‌ایست خورشید****با طبع تو قطره‌ایست قلزم
گردون به سر تو خورد سوگند****سر سبزی یافت از تراکم
بیدار نشد سپیده‌دم تاش****رای تو نگفت لاتنم قم
فرمان ترا که باد نافذ****جایز شده بر قضا تقدم
عهد تو و در زمانه تقدیم****آب آمده وانگهی تیمم
با دست تو از ترشح ابر****دایم لب برق با تبسم
از لطف تو زاده نوش زنبور****وز عنف تو رسته نیش کژدم
فتنه نکند همی تجاسر****تا عدل تو می‌کند تجشم
از جملهٔ کاینات کانست****کز دست تو می‌کند تظلم
خالی نگذاشتست هرگز****ای عزم تو خالی از تلعثم
مدح تو ضمیری از تفکر****شکر تو زبانی از ترنم
تا شکر مزید نعمت آرد****بادی همه ساله در تنعم
تا حکم نه آسمان روانست****بر هفت زمین ترا تحکم

قصیده شماره 126: ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم

ای خنجر مظفر تو پشت ملک عالم****وی گوهر مطهر تو روی نسل آدم
ای در زبان رمح تو تکبیر فتح مضمر****وی در مسیر کلک تو اسرار چرخ مدغم
حزمت به هرچه رای کند بر قضا مسلط****عزمت به هرچه روی نهد بر قدر مقدم
آورده بیم رزم تو مریخ را به مویه****وافکنده رشک بزم تو ناهید را به ماتم
خال جمال دولت بر نامهات نقطه****زلف عروس نصرت بر نیزهات پرچم
در اژدهای رایت از باد حملهٔ تو****روح‌الله است گویی در آستین مریم
هم جور کرده دست ز آوازهٔ تو کوته****هم عدل کرده پای بر اندازهٔ تو محکم
در زیر داغ طاعت و فرمان تست یکسر****از گوش صبح اشهب تا نعل شام ادهم
دستی چنان قویست ترا در نفاذ فرمان****کز دست تو قبول کند سنگ نقش خاتم
تالیف کرده از کف تو کار نامهاء کان****مدروس کرده با دل تو بار نامهائیم
آنجا که در زه آرد دستت کمان بخشش****ابر از حسد ببرد زه از کمان رستم
دست چنار هرگز بی‌زر برون نیامد****ابر ار به یاد دست تو بارد ز آسمان نم
با آسمان چه گفتم گفتم که هست ممکن****دستی ورای دستت در کارهای عالم
گفتا که دست قدرت و قدر ملک سلیمان****آن خسرو مظفر شاهنشه معظم
آن قدر تست او را بر حل و عقد گیتی****کان تا ابد نگردد هرگز مرا مسلم
تا پایدار دولت او در میانه هستم****همراه با سیاست او با دو دست برهم
گفتم که باز دارد تاثیرهات رایش****گفتا که می‌چگویی تقدیرها را هم
تا چند روز بینی سگبانش برنهاده****شیر مرا قلاده همچو سگ معلم
ای بادپای مرکب تو فکرت مصور****وی آب رنگ خنجر تو نصرت مجسم
ای لمعهٔ سنان تو در حربگاه کرده****بر خصم طول و عرض جهان عرصهٔ جهنم
در هریکی از بیلک تو چرخ کرده تضمین****از سعد و نحس دولت و دین کارهای معظم
من بنده از مکارم اخلاق تو که هرگز****در چشم روزگار مبادی بجز مکرم
زانگه که خاک درگه عالیت بوسه دادم****در هیچ مجلسی نزدم جز به شکر تو دم
عزمی بکرده‌ام که ز دل بندهٔ تو باشم****عزمی چگونه عزمی عزمی چنان مصمم
کز بندگیت کم نکنم تا که کم نگردم****آخر وفای بندگی چون تویی از این دم
زین پس مباد چشمم بی‌طلعت تو روشن****زین پس مباد عیشم بی‌خدمت تو خرم
همواره تا که دارد مشاطگی نیسان****رخسار لاله رنگین زلف بنفشه پر خم
با آفتاب و سایه روان باد امر و نهیت****تا آفتاب و سایه موافق نگشت با هم
یا چون بنفشه باد زبان از قفا کشیده****خصم تو یا چو لاله به خون روی شسته از غم

قصیده شماره 127: ای رایت رفیعت بنیاد نظم عالم

ای رایت رفیعت بنیاد نظم عالم****وی گوهر شریفت مقصود نسل آدم
برنامهٔ وجودت شد چار حرف عنوان****کان چار حرف آمد پس چار طبع عالم
هم نام فرخت را زی نامه برد عیسی****کین بود از آن دگرها فضلش فزون عدد کم
بر پنج عمده بودی دین را اساس و اکنون****تا تو عماد دینی شد شش همه معظم
ای آفتاب رایت بر آفتاب غالب****وی آسمان قدرت بر آسمان مقدم
بر نامهٔ وجودت نام رسول عنوان****بر طینت نهادت حفظ خدای مدغم
در عرصهٔ ممالک پیش نفاذ امرت****هم دست‌جور کوته هم پای عدل محکم
دین از تو چون ارم شد ذات عماد ربی****زین بیش می تو گفتی هستی به کنه طارم
باست فروگشاید از خاک صبر و صولت****حفظت نگاه دارد بر آب نقش خاتم
خال جمال دولت بر نامهات نقطه****زلف عروس نصرت بر نیزهات پرچم
در شیر رایت تو باد هوای هیجا****روح‌الله است گویی در آستین مریم
لطف سبک عنانت کوثر کند ز دوزخ****قهر گران رکابت آتش کند ز زمزم
تکبیر فتح گوید سیاره چون برانی****با فکرت مصور با نصرت مجسم
از حرفهای تیغت آیات فتح خیزد****تالیف آیت آری هست از حروف معجم
بی‌رونقا که باشد بی‌باس تو سیاست****بی‌هیزما که باشد بی‌تیغ تو جهنم
از بوستان بزمت شاخی درخت طوبی****بر آستان جاهت گردی سپهر اعظم
پیش شمال امرت پای شمال در گل****پیش سحاب دستت دست سحاب بر هم
آنجا در زه آرد دستت کمان بخشش****ابر از حسد ببرد زه بر کمان رستم
دست چنار هرگز بی‌زر برون نیاید****گر از محیط دستت بردارد آسمان نم
در شاهراه دوران با عزم تیزگامت****گردون چه گفت گفتا من تابعم تقدم
در مشکلات گیتی با رای پیش بینت****اختر چه گفت گفتا من عاجزم تکلم
صایب‌تر از کمانت یک راه رو نزد پی****صادق‌تر از کلامت یک صبحدم نزد دم
از خلوت ضمیرت بویی نبرد هرگز****جاسوس وهم کانجا بر وهم گم شود شم
در هر سخن که گویی گوید قضا پیاپی****ای ملک طفل اسمع ای پیر چرخ اعلم
زودا که داغ حکمت خواهد گرفت یکسر****از گوش صبح اشهب تا نعل شام ادهم
با آسمان چه گفتم گفتا که هست ممکن****دستی ورای دستت در کارهای عالم
سوی تو کرد اشارت گفتا که دست حکمش****حکمی چگونه حکمی همچون قضای مبرم
آن قدرتست او را بر حل و عقد گیتی****کان تا ابد نگردد هرگز مرا مسلم
گفتم نفاذ حکمش در تو مؤثر آید****گفتا که می چه گویی در ماورای من هم
تا روز چند بینی سگبانش برنهاده****شیر مرا قلاده همچون سگ معلم
ای یادگار دولت، دولت به تو مشرف****وی حقگزار ملت، ملت به تو مکرم
در مدتی که بودی غایب ز دار دولت****ای در حضور و غیبت شان تو شان معظم
آن ورطه دید حاشا دولت که کنه آنرا****غایت خدای داند والله جل اعظم
تقریر حال دولت چندا که کم کنی به****زان فتنهٔ پیاپی زان آفت دمادم
در دی مه حوادث از بیخ و بن برآمد****ملکی که بود عمری چون نوبهار خرم
الحق نبود درخور با آنچنان دو وقعت****این نیمهٔ رجب را وان آخر محرم
حالی که رای عالی داند چو روز روشن****من بنده چند گویم چندین صریح و مبهم
در جمله ملک و دین را با آن دو زخم مهلک****هر روز تازه گشتی دیگر جراحتی ضم
یارب کجا رسیدی پایان کار ایشان****گر جاه تو نکردی این سودمند مرهم
گیتی خراب گشتی گر در سرای گیتی****سوری چینن نبودی بعد از چنان دو ماتم
همواره تا که باشد در جلوه‌گاه بستان****پیش زبان بلبل سوسن زبان ابکم
در باغ آفرینش از حرص خدمت تو****همچون بنفشه هرگز پشتی مباد بی‌خم
هم خانه با سعادت بختت چو راز با دل****هم گوشه با زمانه عمرت چو زیر بابم
دست گهرفشانت تا صبح حشر باقی****جان خردنگارت تا شام دهر بی‌غم
روزت چو عید فرخ عیدت چو روز میمون****وز روزهٔ تنفس بربسته خصم را دم

قصیده شماره 128: ای کلک تو پشت ملک عالم

ای کلک تو پشت ملک عالم****وی روز تو عید دور آدم
هرچ آمده زیر آفرینش****زاندازهٔ کبریای تو کم
وقتی که هنوز آسمان طفل****آدم به طفیل تو مکرم
در سلسلهٔ زمان مخر****بر هندسهٔ جهان مقدم
عدل تو شبی چو روز روشن****روز تو چو روز عید خرم
با رای تو چرخ در مصالح****الحان‌کنان که هان تکلم
با عزم تو دهر در مسالک****اصرارکنان که هین تقدم
صدر تو به پایه تخت جمشید****خنگ تو به سایه رخش رستم
در موکب تو به میخ پروین****مه بر سم مرکبانت محکم
در کوکبهٔ تو طرهٔ شب****بر نیزهٔ بندگانت پرچم
وز عکس طراز رایت تو****آن رفعت ونصرت مجسم
بر دوشت فلک قبای کحلی****در چشم قضا نموده معلم
در دست تو کارنامهٔ جود****با جاه تو بارنامهٔ جم
بر آب روان نگاه دارد****حفظ تو نشان نقش خاتم
در شوره ز فتح باب دستت****با نامیه هم عنان رود یم
در گرد جنیبت نفاذت****هرگز نرسد قضای مبرم
در خشم تو عودهای رحمت****با زخم تو سفتهای مرهم
سبحان‌الله که دید هرگز****در آتش دوزخ آب زمزم
نوک قلم ترا پیاپی****خاک قدم ترا دمادم
اعجاز کف کلیم عمران****آثار دم مسیح مریم
اسرار قضا نهاده کلکت****در خال و خط حروف معجم
آنجا که صریر او مقرر****در معرض او عطارد ابکم
توقیع تو در دیار دولت****تفویض همی کند مسلم
هر صدر به صاحبی مؤید****هر تخت به خسروی معظم
در عدل تو آوخ ار نبودی****معماری کاینات مدغم
زیر لگد نحوس هستی****هر هفت فلک شکسته طارم
باطل شدهٔ قضای قهرت****حاصل نشود به حشر اعظم
کز بیم ملامت نشورش****در منفذ صور بگسلد دم
گر قهر تو بر فلک نهد پای****در محور عالم افکند خم
تاب سخطت زمین ندارد****چه جای زمین که آسمان هم
تا عرصهٔ عالم عناصر****خالی نبود ز شادی و غم
شادی و سعادت تو بادا****با عنصر انتظام عالم
عمرت همه ملک و ملک باقی****دورت همه عید و عید خرم
واندر دو جهان مخالفت را****با عجز و عنا و رنج در هم
با سخرهٔ سیلی حوادث****یا کورهٔ آتش جهنم
نازان ز تو در صدور فردوس****جد و پدر و برادر و عم

قصیده شماره 129: ای فخر همه نژاد آدم

ای فخر همه نژاد آدم****ای سیدهٔ زنان عالم
روح‌القدس از پی تفاخر****مهر تو نهاد مهر خاتم
سلطانت کریمةالنسا خواند****شد ذات شریف تو مکرم
راضی ز تو ای رضیةالدین****جبار تو ذوالجلال اکرم
در خدمت طالع تو دارد****سعد فلکی دو دست برهم
بر خستگی نیازمندان****پیوسته ز لطف تست مرهم
اسبی که عنان‌کش تو باشد****زاقبال شود چو رخش رستم
عمرت ندب هزار گردد****نراد فلک اگر زند دم
روح‌الله اگر چه بود عیسی****تو راحت روح و آن دل هم
موجود شداز تو جود و احسان****چونان که مسیح شد ز مریم
اقبال تو بر فزون به هر روز****در دولت خسرو معظم
آن پادشهی که خسروان را****از هیبت او فرو شود دم
از ورد و تضرعت سحرگاه****بنیاد بقای اوست محکم
با خاک در تو ز ایران راست****بر چهره صفای آب زمزم
در مدح و ثنات شاعران‌راست****تشریف و صلات خز معلم
ارواح ملک به ناله آمد****صوت تو گرفت چون ترنم
جز بر تو ثنا و مدح گفتن****باشد چو تیمم و لب یم
احباب ترا به زیر رانست****ز اقبال توبارگی و ادهم
اعدای ترا زه گریبان****طوقیست بسان مار ارقم
از قربت تو سرور و شادی****وز فرقت تو مراست ماتم
گیرد فلک ار بخشک ریشم****من در ندهم به خویشتن نم
بودی پدرم به مجلس تو****یاری سره و حریف محرم
تو شاد بزی که رفت و زو ماند****میراث به ماندگان او غم
ارجو که رهی شود ز لطفت****بر اغلب مادحان مقدم
تا هشت سپهر و چار طبع‌اند****آمیخته ز امتزاج بر هم
بادات بقا و عز و اقبال****بیش از رقم حروف معجم
ماه رمضان خجسته بادت****تا پیش صفر بود محرم

قصیده شماره 130: جرم خورشید دوش چون گه شام

جرم خورشید دوش چون گه شام****سر به مغرب فرو کشید تمام
از بر خیمهٔ سپهر بتافت****ماه رزین او چو ماه خیام
چون طناب شفق ز هم بگسست****شب فرو هشت پرده‌های ظلام
گفتیی چرخ پردهٔ کحلیست****از پسش لعبتان سیم‌اندام
به تعجب همی نظر کردیم****من و معشوق من ز گوشهٔ بام
گاه در دور و جنبش افلاک****گاه در سیر و تابش اجرام
گفتیی مهرهای سیمابیست****بر سر حقه‌های مینافام
این ز تاثیر آن نموده اثر****وان به تدبیر این سپرده زمام
محدث صد هزار آرامش****لیکن اندر نهاده بی‌آرام
نه یکی را بدایت و آغاز****نه یکی را نهایت و انجام
تیر در پیش چهرهٔ زهره****از خجالت همی شکست اقلام
زهره در بزم خسرو از پی لهو****به کفی بربط و به دیگر جام
تیغ مریخ در دم عقرب****تخت خورشید بر سر ضرغام
دلو کیوان در اوفتاده به چاه****ماهی مشتری رمیده ز دام
توامان گشته در برابر قوس****سپر یکدگر به دفع خصام
جدی مفتون خوشهٔ گندم****بره مذبوح خنجر بهرام
اسد اندر تحیر از پی ثور****کام بگشاده تا بیابد کام
مایل یکدگر ز نیک و ز بد****کفه‌های ترازوی اقسام
گه به جوی مجره در سرطان****خارج از استوا همی زد گام
گه به کلک شهاب دست اثیر****به فلک بر همی کشید ارقام
گفتیی کلک خواجه در دیوان****ملک را می‌دهد قرار و نظام
خواجهٔ خواجگان هفت اقلیم****ناصر دین حق رضی انام
بوالمظفر که رایت ظفرش****آیتی شد به نصرت اسلام
آنکه با حکم او قضا و قدر****خط باطل کشیده بر احکام
وانکه از بهر او شهور و سنین****داغ طاعت نهند بر ایام
خواهد از رای روشنش هر روز****جرم خورشید روشنایی وام
گیرد از کلک و دفترش هردم****قلم و دفتر عطارد نام
زیبدش مهر چرخ مهر نگین****شایدش طرف چرخ طرف‌ستام
صلح کرد از توسط عدلش****باز با کبک و گرگ با اغنام
بخل را مائدهٔ سخاوت او****معدهٔ آز پر کند ز طعام
زهره در سایهٔ عنایت او****تیغ مریخ برکشد ز نیام
ای به وقت کفایت و دانش****پختهٔ چرخ پیش علم تو خام
وی به گاه صلابت و کوشش****توسن دهر زیر ران تو رام
شاکر نعمتت وضیع و شریف****زایر درگهت خواص و عوام
عدل تو آیتی است از رحمت****جود تو عالمست از انعام
پیش دستت به جای قطر مطر****از خجالت عرق چکد ز غمام
به شرف برگذشتی از افلاک****به هنر درگذشتی از افهام
گر بگویی کفایت تو کشد****بر سر توسن زمانه لگام
ور بخواهی سیاست تو کند****دیدهٔ باشه آشیان حمام
در حساب تو مضمرست اجل****گوییا هست او چو جرم حسام
در رضای تو لازمست صواب****گوییا هست حرف و صوت کلام
رود از سهم در مظالم تو****راز خصم تو با عرق ز مسام
گیرد از امن در حوالی تو****مرغ و ماهی چو در حرم احرام
نکند با عمارت عدلت****آن خرابی که پیش کرد مدام
بر دوام تو عدل تست دلیل****عدل باشد بلی دلیل دوام
نور رایت نجوم گردون را****از حوادث همی دهد اعلام
فیض عقلت نفوس انجم را****بر سعادت همی کند الهام
از پی خدمت تو بندد طبع****نقش تصویر نطفه در ارحام
وز پی مدحت تو زاید عقل****گوهر نظم و نثر در اوهام
نیست ممکن ورای همت تو****که کند هیچ آفریده مقام
خود برازوی وجود ممکن نیست****بس مقامی نه در وجود کدام
تشنگان شراب لطفت را****یاس تلخی نیارد اندر کام
کشتگان سنان قهر ترا****حشر ناممکن است روز قیام
ای ز طبع تو طبعها خرم****وی ز عیش تو عیشها پدرام
بنده سالیست تا درین خدمت****گه به هنگام و گاه بی‌هنگام
دهد از جنس دیگرت زحمت****آرد از نوع دیگرت ابرام
آن همی بیند از تهاون خویش****که بدان هست مستحق ملام
وان نمی‌بیند از مکارم تو****که به شرحش توان نمود قیام
شد مکرم ز غایت کرمت****کرم الحق چنین کنند کرام
تا به اجسام قایمند اعراض****تا به اعراض باقیند اجسام
بی‌تو اجسام را مباد بقا****بی‌تو اعراض را مباد قوام
ساحت آسمانت باد زمین****خواجهٔ اخترانت باد غلام
چرخ بر درگه تو از اوباش****بخت در حضرت تو از خدام
بر سرت سایهٔ ملوک و ملک****بر کفت ساغر مدام مدام
ماه عیدت به فرخی شده نو****وز تو خشنود رفته ماه صیام

قصیده شماره 131: شرف گوهر اولاد نظام

شرف گوهر اولاد نظام****ملک را باز شرف داد و نظام
صاحب مملکت و خواجهٔ عصر****ناصر دین و نصیر اسلام
بوالمظفر که به عون ظفرش****عدل شد ظلم و ضیا گشت ظلام
آن پس از مبدع و پیش از ابداع****آن به از جنبش و پیش از آرام
سیر امرش ببرد کوی صبا****ابر جودش ببرد آب غمام
نهد ار قصد کند همت او****بر محیط فلک اعظم گام
عدلش ار چیره شود بر عالم****دیدهٔ باشه شود جای حمام
امنش ار خیمه زند بر صحرا****گرگ را صلح دهد با اغنام
ای قضا داده به حکم تو رضا****وی قدر داده به دست تو زمام
کند ار جهد کند دولت او****بر سر توسن افلاک لگام
از پی کثرت خدام تو شد****حامل نطفه طباع ارحام
ای ترا گردش افلاک مطیع****وی ترا خواجهٔ اجرام غلام
بنده را بنده خداوندانند****تا که در حضرت تست از خدام
به قبولی که ز اقبال تو دید****مقصد خاص شد و قبلهٔ عام
تا قیامت شرفی یافت ز تو****که به جایش نتوان کرد قیام
گرچه از خدمت دیرینهٔ او****حاصلی نیست ترا جز ابرام
گر به درگاه تو آبی بودش****نام او پخته شود حکمت خام
علم شعر زند بر شعری****در مدیح تو زند نظم نظام
چون ریاضت ز تو یابد نشگفت****توسن طبعش اگر گردد رام
هم در ایام تو جایی برسد****اگر انصاف بیابد ز ایام
گر بجز پیش تو تا روز اجل****برکشد تیغ فصاحت ز نیام
کشتهٔ تیغ اجل باد چنان****که نشورش نبود روز قیام
تابد از روی حسام تو ظفر****راست همچون گهر از روس حسام
وتد قاف ترا میخ طناب****اوج خورشید ترا ساق خیام
پست با قدر تو قدر کیوان****کند با تیغ تو تیغ بهرام
پیش حکم تو کشد کلک قضا****خط طغیان و خطا بر احکام
شایدت روز سواری و شکار****آسمان مرکب و مه طرف ستام
روز عیش تو نهد دست قدر****بر کف جان و خرد جام مدام
زیبدت روز تماشا و شراب****زهره خنیاگر و ماه نو جام
گر به انگشت ذکا بنمایی****نقطه چون جسم پذیرد اقسام
ور در آیینهٔ خاطر نگری****دهد از راز سپهرت اعلام
مرکز عالمی از غایت حلم****هفت اقلیم ترا هفت اندام
خواهد از رای منیرش هر روز****جرم خورشید فلک تابش وام
کاهد از کلک و بنانش هردم****دفتر و کلک عطارد را نام
واله حکم تو دور افلاک****تابع رای تو سیر اجرام
اول فکرتی و آخر فعل****که جهان شد به وجود تو تمام
وز پی شرح رسوم سیرت****قابل نظم و عروضست کلام
روز کین نفس نفیس تو کند****چون در اوهام عمل در اجسام
تا بود از پی هر شامی صبح****باد بدخواه ترا صبح چو شام
گشته بر خصم تو چون کام نهنگ****همه آفاق وزو یافته کام
هر چه تقدیر کنی بی‌مهلت****وانچه آغاز کنی بی‌انجام
مسند صدر مقام تو مقیم****شربت عیش مدام تو مدام

قصیده شماره 132: ای گرفته عالم از عدلت نظام

ای گرفته عالم از عدلت نظام****ای نظام ابن النظام ابن النظام
ملک اقبال تو ملک لایزال****بخت بیدار تو حی لاینام
روی تقدیر از شکوهت در حجاب****تیغ مریخ از نهیبت در نیام
ملک را بی‌کلک تو بازار کند****عقل را بی‌رای تو اندیشه خام
کشتگان خنجر قهر ترا****حشر ناممکن بود روز قیام
چرخ برتابد زمام روزگار****هر کجا عزم تو برتابد زمام
رایض اقبال تو کردست و بس****توسن ایام را یکباره رام
لاجرم در زیر ران رای تو****ابلقش اکنون همی خاید لگام
گر ترا یزدان و سلطان برکشید****از جهانی تا جهانت شد غلام
حکم یزدان از غرض خالی بود****تا کرا پوشد لباس احتشام
رای سلطان از غرض صافی بود****تا کرا بیند سزای احترام
روز هیجاکز خروش کوس و اسب****آب گردد مغز گردان در عظام
زهرها در بر بجوشد وز نهیب****با عرق بیرون ترابد از مسام
نوک پیکانها چو پیکان قضا****از اجل آرند خصمان را پیام
کوس همچون رعد و شمشیر چو برق****تیر چون باران و گرد چون غمام
زرد گردد روی چرخ نیلگون****سرخ گردد روی تیغ سبزفام
در بر شیر فلک شیر علم****از پی خون عدو بگشاده کام
معرکه مجلس بود ساقی اجل****رمح ریحان خون شراب و خود جام
هرکسی نصرت همی خواهد ز چرخ****وز تو نصرت چرخ می‌خواهد به وام
رایتت بافتح چون همبر شود****کس نداند این کدامست آن کدام
ای جهان را حزم تو حصن حصین****ملک ودین را رای تو پشت تمام
دی نه آن چندان تهاون کرده‌ام****کان بدین خدمت پذیرد التیام
هستم از تشویر آن یک خارجی****تا ابد با خویشتن در انتقام
هست خونم زان گنه بر تو حلال****هست عمرم زین سبب بر من حرام
با لبی بر هم بر خرد و بزرگ****با سری در پیش پیش خاص و عام
حق همی داند کز آن دم تاکنون****نیز برناورده‌ام یکدم به کام
آن گنه‌کارم که نتواند نمود****آسمان در عذر جرم من قیام
گر مرا اندر نیابد عفو تو****ماندم با این ندامتها مدام
گرچه گشتستم ز خذلانی که رفت****درخور صدگونه تادیب و ملام
چون همی دانی که می‌کرد آن نه من****عفو فرمای و کرم کن چون کرام
من چه کردم آنچه آن آمد ز من****تو چه کن آنچ از تو آید والسلام
تا نباشد شام را آثار صبح****باد دایم صبح بدخواهت چو شام
قدرت از گردون گردان بردهقدر****رایت از خورشید تابان برده نام
بخت را دست نکوخواهت به دست****چرخ را پای بداندیشت به دام

قصیده شماره 133: مملکت را به کلک داد نظام

مملکت را به کلک داد نظام****ثانی اثنین صدر آل نظام
همچنین جاودان ز کلکش باد****ملک گیتی به رونق و به نظام
صدر دنیی ضیاء دین خدای****سد دولت مؤید الاسلام
میر مودود احمد عصمی****آن بر از جنبش و مه از آرام
آنکه در تحت همتش افلاک****وانکه در حبس طاعتش اجرام
شرفش همچو طبع گردون خاص****کرمش همچو جور گیتی عام
سخنش را مزاج سحر حلال****درگهش را خواص بیت حرام
مطرب بزمگاه او ناهید****حاجب بارگاه او بهرام
روضهٔ خلد مجلسش ز خواص****موقف حشر درگهش ز عوام
دست حکمش گشاده بر شب و روز****داغ طوعش نهاده بر دد ودام
با کفش ابر می‌ندارد پای****با دلش بحر می‌نیارد نام
تشنگان امید لطفش را****یاس تلخی نیارد اندر کام
کشتگان را ز گرگ بستاند****دیت اندر حمایتش اغنام
ای ترا گردش زمانه مطیع****وی ترا خواجهٔ سپهر غلام
مشکل چرخ پیش کلک تو حل****توسن دره زیر ران تو رام
عالمی دیگری تو در عالم****هفت اقلیمت و ز هفت اندام
گر ز جود و سخات دام نهند****نسر طایر درآید اندر دام
ور به یادت ذکات می‌نوشند****جام گیتی نمای گردد جام
رود از سهم در مظالم تو****راز خصم تو با عرق ز مسام
عالم و عادلی بلی چه عجب****عدل بی‌علم برندارد گام
بر دوام تو عدل تست دلیل****عدل باشد بلی دلیل دوام
چکد از شرم با انامل تو****عرق خجلت از مسام غمام
ای تمامی که بعد ذات خدای****هیچ موجود نیست چون تو تمام
گر ز گیتیت برگزیدستند****پادشاه جهان و صدر انام
چون تو کس نیست اهل این تخصیص****جز تو کس نیست اهل این انعام
رای اعلای آن و عالی این****که ادب نیست باز گفتن نام
نیک دانند نیک را از بد****سره دانند پخته را از خام
به تو باشد قوام این منصب****که عرض را به جوهرست قوام
اینکه امروز دیده‌ای چندست****باش باقی بسیست بر ایام
باش تا صبح دولتت پس از این****تیغ خورشید برکشد ز نیام
تا کنی از طناب صبح طناب****تا کنی از خیام چرخ خیام
ای برآورده پای از آن خطه****که به اوصاف آن رسد اوهام
بنده شد مدتی که در خدمت****گه به هنگام و گه به ناهنگام
دهد از جنس دیگرت زحمت****آرد از نوع دیگرت ابرام
آن نمی‌بیند از مکارم تو****که به شرحش توان نمود قیام
وان نمی‌بیند از تهاون خویش****که بدان نیست مستحق ملام
بکرم عذر عفو می‌فرمای****که بزرگان چنین کنند و کرام
تا که فرجام صبح شام بود****باد صبح مخالف تو چو شام
محنت دشمن تو بی‌پایان****مدت دولت تو بی‌فرجام
بر سرت سایهٔ ملوک مقیم****بر کفت ساعر مدام مدام
دوستت دوستکام باد و مباد****هیچ دشمنت جز که دشمن کام

قصیده شماره 134: دوش سلطان چرخ آینه فام

دوش سلطان چرخ آینه فام****آنکه دستور شاه راست غلام
از کنار نبردگاه افق****چون به دست غروب داد زمام
دیدم اندر سواد طرهٔ شب****گوشوار فلک ز گوشهٔ بام
گفتم آن نعل خنگ دستورست****قرةالعین و فخر آل نظام
آسمان گفت کاشکی هستی****که نهد خنگ او به ما بر گام
گفتم آن چیست پس بگو برهان****آسمان با دریغ و درد تمام
گفت ربی و ربک الله گوی****گفتم آوخ هلال ماه صیام
گفت آری مدام نتوان کرد****بر بساط وزیر شرب مدام
شبکی چند احتباس شراب****روزکی چند احتماء طعام
همچو انعام تا کی از خور و خواب****نوبت فاتحه است والانعام
طیره گشتم ازو والحق بود****جای آن طیرگی در آن هنگام
ماه چون در حجاب می‌نوشد****از سرای سپهر مینافام
خیمه‌ای دیدم از زمانه برون****واندران خیمه درج کرده خیام
مجمعی از مخدرات درو****همه آتش لباس و آب اندام
سکنه‌شان را مدار بی‌آغاز****ساکنان را مسیر بی‌فرجام
تیر در هجر چهرهٔ زهره****گشته از اشتیاق بی‌آرام
زهره در پیش چشم بهمن و دی****به کفی بربط و به دیگر جام
تیغ مریخ پیش صیقل قلب****تخت خورشید زیر سایهٔ شام
دلو کیوان در اوفتاده به چاه****ماهی مشتری بجسته ز دام
توامان در ازاء ناوک قوس****منع را خصم‌وار کرده قیام
حدی مفتون خوشهٔ گندم****بره مذبوح خنجر بهرام
اسد اندر کمین کینهٔ ثور****کام بگشاده تا بیابد کام
در ترازوی چرخ چیزی نه****جز مراد لئام و غبن کرام
جویبار مجره را سرطان****زیر پی درکشیده بود و خرام
هر زمانی مسیر کلک شهاب****بر زبان رقم به وجه پیام
ساکنان سواد مسکون را****دادی از راز روزگار اعلام
راست همچون مسیر کلک وزیر****که دهد ملک را قرار و نظام
صاحب آن ذوالجلالتین که هست****بر ازو ذوالجلال والاکرام
افتخار انام ناصر دین****صدر اسلام و اختیار انام
صاهربن مظفر آنکه ظفر****رایتش را ملازمست مدام
آنکه از بهر خدمتش بندد****نقش تصویر نطفه در ارحام
آنکه از بهر مدحتش زاید****گوهر نظم و نثر در اوهام
آن تمامی که روز استغناش****نه ز نقصان نشان گذاشت نه نام
متصل مدتی که باقی شد****به طفیل بقای او ایام
آنکه خشمش طلایهٔ زحمت****وانکه عفوش بهانهٔ انعام
آنکه خورشید آسمان بگزارد****سایه‌ها را ز نور رایش وام
ژاله خورشید شعله بارد اگر****درجهد برق خاطرش به غمام
آسمان در ازاء حکم روانش****خط باطل کشید بر احکام
دور او آنگه آسمان را حکم****آسمان باری از کجا و کدام
ای ز پاس تو تیره آب ستم****وز شکوه تو نان حادثه خام
تیغ باس تو تا کشیده شدست****حادثه خنجرست و حبس نیام
چون جلای خدای جای تو خاص****چون عطای خدای جود تو عام
اصطناعت چو آب جان‌پرور****انتقامت چو خاک خون‌آشام
شاکر نعمتت وضیع و شریف****عاشق خدمتت خواص و عوام
زیر طوق تو گردون شب و روز****لوح داغ تو شانهٔ دد و دام
بی‌زمین بوس نور و سایه نداد****سدهٔ ساحت ترا ابرام
که بود دهر کت نبوسد خاک****چکند چرخ کت نباشد رام
جذب عدلت به خاصیت بکشد****با عرق راز مجرمان ز مسام
بر دوام تو عدل تست دلیل****عدل باشد بلی دلیل دوام
بانفاذت ز گرگ بستاند****دیت کشتگان خود اغنام
تشنگان زلال لطفت را****نکند تلخ ناامیدی کام
کشتگان سموم قهر ترا****حشر ناممکن است روز قیام
خون خصمت حلال دارد چرخ****ور بود در حریم بیت حرام
خاضع آید کلاه گوشهٔ عرش****گوشهٔ بالش ترا به سلام
فیض عقلت نفوس انجم را****به سعادت همی کنند الهام
عالیا پایهٔ مدیح تو وای****که چه پرها بریختند اوهام
من کیم تا به آستانش رسد****دست نطقم ز آستین کلام
انوری هم حدیث لااحصی****بس دلیری مکن لکل مقام
سخنت چون الف ندارد هیچ****چه کشی از پی قبولش لام
ای جوادی که ازدحام سحاب****با کفت هست التیام لئام
تا به اجسام قائمند اعراض****تا به اعراض باقیند اجسام
بی‌تو اجسام را مباد بقا****بی‌تو اعراض را مباد قیام
گل عز تو در بهار وجود****تازه باد و عدم گرفته ز کام
با مرادت سپهر سست مهار****با حسودت زمانه سخت لگام
درگهت را سیاست از حجاب****خضرتت را سیادت از خدام

قصیده شماره 135: ای به استحقاق شاه شرق را قایم مقام

ای به استحقاق شاه شرق را قایم مقام****وز قدیم‌الدهر شاهان پیشوای خاص و عام
قدر تو کیوان و او را مشتری در کوکبه****رای تو خورشید و او را آسمان در اهتمام
فتنه‌ها از بخت بیدار تو در زندان خواب****تیغها از عهدهٔ کلک تو در حبس نیام
کلک تو جذر اصم را بشنواند از صماخ****هرچه بر شاخ خواطر از سخن پخته است و خام
گوش گردون بر صریر کلک تو دانی ز چیست****زانکه در ترتیب عالم کلک تست او را امام
راستی به با کف و کلک تو بیرون برده‌اند****نام صاحب از کفاة و نام حاتم از کرام
ملک را حبل متین جز دامن جاهت نبود****لاجرم تنبیهش افتاد و بدو کرد اعتصام
تا چه فعالی که چرخ مستبد هرگز نداد****در یکی فرمان میان امر و نهیت التیام
رتبت تو بر تو مقصورست چون خورشید و نور****چون تویی را از وزارت کی فزاید احترام
زاسمان قرآن تمام آمد هم از بدو نزول****آنکه می‌گوید هم از تذهیب مصحف شد تمام
ای ترا در سلک بیعت هم ضعیف و هم قوی****وی ترا در داغ طاعت هم خواص و هم عوام
لطف تو از قهر تو پیدا چو آب اندر زجاج****عفو تو در خشم تو پنهان چو مغز اندر عظام
مسندت گر جوهری قایم به ذات آمد رواست****عقل ازین تسلیم هرگز باز پس ننهاد گام
ملک و ملت چون عرض شد باری اندر جنب او****زانکه هست این هردو را دایم بدین مسند قوام
بدر در اصل لغت ماه تمام آمد ولیک****تو نه آن بدری بگویم تو کدامی او کدام
تو تمام با ثباتی باز بدر آسمان****از دو نقصان در تحیر از خلف هم از امام
پایهٔ قدر ترا از مه نشان می‌خواستم****گفت او تن کی دهد با ما در این خلقان خیام
سبز خنگ آسمان در زیر زرین قدر تست****زان ز ماهش نعل کردستند و از پروین ستام
دایهٔ جود ترا گفتم کرا خواهی رضیع****گفت باری آز را کو نیست امکان فطام
ابر را گفتم چه گویی در محیط دست او****گفت هان درمی‌کشی یا نه زبانت را به کام
گفتمش چون گفت هرگز دیده‌ای ای ساده‌دل****فتوی از محض کرم مفتی ز ابنای لئام
رعد را معنی دیگر نیست الا قهقهه****برق چون در نسبت دستش نخندد بر غمام
تا چه کردستند بحر و کان به جای دست او****این چنین کو می‌کشد زین هر دو مسکین انتقام
صاحبا صدرا خداوندا چه خوانم در ندات****کز علو پایه وصفت می‌نگنجد در کلام
می‌نیارم از ره فکرت رسیدن در تو وای****چون توان بر آسمان آخر شدن از راه بام
خسرو صاحب‌قران طوطی که از انصاف تو****باز را تیهو هوا خواهست و شاهین را حمام
ملک او را هست رایت چون سکندر را خضر****تیغ او را هست کلکت چون ملکشه را نظام
هرکجا با تیغ چونان شد چنین کلکی قرین****چرخ در فرمان بری بالله اگر خاید لگام
هرکجا تیغی چنان کلک چنین را شد معین****فتنه‌جو در خوابگه حقا اگر سازد مقام
تیغ او کلک ترا هر ساعتی گوید ببین****کار من کشور گشادن کار تو دادن نظام
آن حشم کز اختیار آسمان بیرون شدند****داده‌اند اکنون به دست اختیار تو زمام
وان کسان کابنای شاهانشان غلامی کرده‌اند****گشته‌اند اکنون به سمع و طاعتت یکسر غلام
آنکه زر شد در مسام کان ز بیم او عرق****می‌رود رازش کنون پیشت عرق‌وار از مسام
وانکه نشنیدی پیام آیتی در شان عدل****می‌برد اکنون ز عدلت سوی مظلومان پیام
تا نه بس گر تو بوی در خدمت این پادشاه****من همی بینم که زاید توامان جاهت مدام
سکه را لب گشته از شادی نامش خنده‌ناک****خطبه را رخ گشته از تاثیر ذکرش لعل‌فام
ملک را رای تو گر افزون کند نشگفت ازآنک****صید کم ناید چو مستظهر بود از دانه دام
عالمی معمور خواهد شد ز عدل تو چنانک****عون تو بیرون نهد رخت خرابی از مدام
صاحبا من بنده را بی‌خدمت میمون تو****هیچ شب حامل نشد الا به صبحی همچو شام
گرچه انعام تو عام آمد ادای شکر آن****خاصه اندر ذمت من بنده دارد حکم وام
زانکه بر من همچو روزی دایم و بی‌سابقه است****خرد باشد این چنین انعام وانگه بر دوام
گرچه سوسن ده‌زبان گردم چو بلبل صد لغت****هم نیارم کرد تا باشم به شکر آن قیام
از فلک با این همه گرد در همایون خدمتت****مدتی باشم طبیعی چون دگر یاران به کام
گرنه از آب سخن پیدا کنم سحر حلال****در مدیحت بر تنم باد جهان بادا حرام
ای حروف آفرینش را کمال تو الف****وانگهش از لاجورد سرمدی بر چهره لام
ای از آن برتر که در طی زبان آید ثنات****هرچه مدحست اندرین مصراع گفتم والسلام
تا نباشد چاره هرگز بعد را از اتصال****تا نباشد چاره هرگز جسم را از انقسام
منقسم خاطر مبادی هرگز از گردون دون****متصل اقبال بادی دایم از اجرام رام
از بهشتت باد ساقی وز رحیقت باد می****از سپهرت باد مجلس وز هلالت باد جام
از اقالیم نفاذ تو توقف را خروج****در گلستان بقای تو تباهی را ز کام
از وجودت جاودان سعد علو پاینده ذات****یعنی از هستیت مسعود و علی پاینده نام

قصیده شماره 136: مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام

مرحبا نو شدن و آمدن عید صیام****حبذا واسطهٔ عقد شهور و ایام
خرم و فرخ و میمون و مبارک بادا****بر خداوند من آن صدر کرم فخر کرام
مجد دین بوالحسن عمرانی آنکه به جود****کف دستش ید بیضا بنماید به غمام
آنکه فرش ببرد آب ز کار برجیس****وانکه سهمش ببرد رنگ ز روی بهرام
صاعد و هابط گردونش ببوسند رکاب****اشهب و ادهم گیتیش بخایند لگام
روضهٔ خلد بود مجلس انسش ز خواص****موقف حشر بوددرگه بارش ز عوام
دولتی دارد طفل و خردی دارد پیر****شرفی دارد خاص و کرمی دارد عام
در غناییست جهان از کرم او که زکوة****عامل از عجز همی طرح کند بر ایتام
هر کرا چرخ به تیغ سخطش کرد هلاک****نفخهٔ صور نشورش ندهد روز قیام
هر کرا از تف کینش عطشی دارد قضا****جگرش تر نکند چرخ جز از آب حسام
ای ترا گردش نه گنبد دوار مطیع****وی ترا خواجهٔ هفت اختر سیاره غلام
پایهٔ قدر و کمال تو برون از جنبش****مایهٔ حلم و وقار تو فزون از آرام
کند از رای مصیبت تو ملک فائده کسب****خواهد از قدر رفیع تو فلک مرتبه وام
تویی آن کس که کشیده است بر اوراق فلک****خطوات قلمت خط خطا بر احکام
مه ز دور فلکی زیر فلک راست چنانک****معنی مه ز کلام آمده در تحت کلام
نیست برتر ز کمال تو مقامی معلوم****بلی از پردهٔ ابداع برون نیست مقام
مستفاد نظر تست بقای ارواح****مستعار کرم تست نمای اجسام
دست تو حکم تو گشادست قضا بر شب و روز****داغ طوع تو نهادست قدر بر دد ودام
حکم بر طاق مراد تو نهادند افلاک****حزم در سلک رضای تو کشیدند اجرام
شرح رسم تو کند تیر چو بردارد کلک****یاد بزم تو خورد زهره چو بردارد جام
از پی کثرت خدام تو بخشنده قوی****نطفه را صورت انسی همه اندر ارحام
وز پی شرح اثرهای تو پوشند نفوس****جوف را کسوت اصوات همی در اوهام
مرغ در سایهٔ امن تو پرد گرد هوا****وحش از نعمت فیض تو چرد گردکنام
اگر از جود تو گیتی به مثل به دام نهد****طایر و واقع گیتیش درآیند به دام
هر کجا غاشیهٔ منهی پاس تو برند****باز در دوش کشد غاشیهٔ کبک و حمام
هر کجا حاشیهٔ مهدی عدل تو رسید****کشتگان را دیت از گرگ بخواهند اغنام
بر دوام تو دلیلست قوی عدل تو زانک****برنگردند ز هم تا به ابد عدل ودوام
امن را بازوی انصاف تو می‌بخشد زور****چرخ را رایض اقبال تو می‌دارد رام
چون همی بینم با پاس تو بر پنجم چرخ****تیغ مریخ ابد مانده در حبس نیام
در سخا خاصیتی داری وان خاصیت چیست****نعمت اندک و آفاق رهین انعام
چرخ را گو که بقدر کرمت هستی ده****پس از آن باز بیا وز تو درآموز اکرام
یک سؤالست مرا از تو خداوند و در آن****راستی نیستم اندر خور تهدید و ملام
نه که در حکم فلک ملک جهان آمد و بس****وان ندیدست که چندست و درو چیست حطام
گیرم امروز به تو داد چو شب را بدهی****بهر فردات جهان دگرش کو و کدام
ای فلک را به بقای تو تولای بزرگ****وی جهان را به وجود تو مباهات تمام
بنده رادر دو مه از تربیت دولت تو****کارهاشد همه با رونق و ترتیب و نظام
گشت در مجلس ارکان جهان از اعیان****تا که در خدمت درگاه تو شد از خدام
چون گران‌مایه شد از بس که ستاند تشریف****چون گران‌سایه شد از بس که نماید ابرام
ظاهر و باطنش احسان تو بگرفت چنانک****عرق از جود تو میزایدش اکنون ز مسام
عزم دارد که بجز نام تو هرگز نبرد****تا از او در همه آفاق نشان باشد و نام
گر جهان را ننماید به سخن سحر حلال****در مدیح تو برو عیش جهان باد حرام
نیز دربان کسش روی نبیند پس از این****نه به مداحی کان روی ندارد به سلام
مدتی بر در این وز پی آن سودا پخت****لاجرم ماند طمعهاش به آخر همه خام
دید در جنب تو امروز که هستند همه****رنگ حلوای سر کوی و گیاه لب بام
سخن صدق چه لذت دهد از سوز سماع****مثل راست چه قوت دهد از قوت لئام
تا زمام حدثان در کف دورست مقیم****تا عنان دوران در کف حکمست مدام
باد بر دست جنیبت‌کش فرمانت روان****فلک تیز عنان تا به ابد نرم لگام
دوستکام دو جهان بادی واندر دو جهان****دشمنی را مرساناد قضا بر تو به کام
آن مپیچاد مگر سوی مراد تو عنان****وان متاباد مگر سوی رضای تو زمام
محنت خصم تو چون دور فلک بی‌پایان****مدت عمر تو چون عمر ابد بی‌فرجام
بخت بیدار و همه کار مقیمت به مراد****عیش پدرام و همه میل مدامت به مدام

قصیده شماره 137: تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم

تا آمد از عدم به وجود اصل پیکرم****جز غم نبود بهره ز چرخ ستمگرم
خون شد دلم در آرزوی آنکه یک نفس****بی‌خار غم ز گلشن شادی گلی برم
پیموده گشت عمر به پیمانهٔ نفس****گویی به کام دل نفسی کی برآورم
کردم نظر به فکر در احکام نه فلک****جز نو عروس غم نشد از عمر همسرم
هستم یقین که در چمن باغ روزگار****بی‌بر بود نهال امیدی که پرورم
در بزمگاه محنت گیتی به جام عمر****جز خون دل ز دست زمانه نمی‌خورم
زیرا که تا برآرم از اندیشه یک نفس****پر خون دل شود ز ره دیده ساغرم
از کحل شب چو دیدهٔ ناهید شب گمار****روشن شود چو اختر طبع منورم
خورشید غم ز چشمهٔ دل سر برآورد****تا کان لعل گردد بالین و بسترم
حالم مخالف آمد از آن در جهان عمر****درویشم از نشاط و زانده توانگرم
دست زمانه جدول انده به من کشید****زیرا که چون قلم به صفت سخت لاغرم
ناچیز شد وجودم از اشکال مختلف****گویی عرض گشاده شد از بند جوهرم
از روشنان شب که چو سیماب و اخگرند****پیوسته بی‌قرار چو سیماب و اخگرم
وز بازی سپهر سبکبار بوالعجب****بر تخته نرد رنج و بلا در مششدرم
بی‌آب شد چو چشمهٔ خورشید روزگار****در عشق او رواست که بنشیند آذرم
بر من در حوادث و انده از آن گشاد****کز خانهٔ حوادث چون حلقه بر درم
خواندم بسی علوم ولیکن به عاقبت****علمم وبال شد که فلک نیست یاورم
کوته کنم سخن چو گواه دل منند****چشم عقیق بارم و روی مزعفرم
صحرای عمر اگر چه خوش آمد به چشم عقل****از رنج دل به پای نفس زود بسپرم
کین چرخ سرکشست و نباشد موافقم****وین دهر توسن است و نگردد مسخرم
ای چرخ سفله‌پرور دلبند جان‌شکر****شد زهر با وجود تو در کام شکرم
واقف نمی‌شوی تو بر اسرار خاطرم****فاسد شدست اصل مزاجت گمان برم
گر خشک شد دماغ نهادت عجب مدار****در حلق و در مشام تو چون مشک اذفرم
ای بی‌وفا جهان دلم از درد خون گرفت****دریاب پیش از آنکه رسد جان به غرغرم
یکتا شدم به تاب هوای تو تاکنون****از بار غم دوتا شده بر شکل چنبرم
ای روزگار شیفته چندین جفا مکن****آهسته‌تر که چرخ جفا را نه محورم
چون آمدم بر تو که پایم شکسته باد****راه وفا سپر که جفا نیست درخورم
در آب فتنه خفته چو نیلوفرم مدار****بر آتش نهیب مسوزان چو عنبرم
وز ثقل رنج و خفت ضعف تنم مکن****چون خاک خیره طبعم و چون باد مضمرم
چون روشن است چشم جهان از وجود من****تاری چرا شود ز تو این چشم اخترم
در عیش اگر کم آمدم از طبع ناخوشست****در علم هر زمان به تفکر فزون‌ترم
زان کز برای دیدن گلهای معرفت****در باغ فکر دیده گشاده چو عبهرم
ملک خرد چو نیست مقرر به نام من****هستم ذلیل گر ملک هفت کشورم
از شرم آفتاب رخ خاک زرد شد****بادی گرفت در سر یعنی که من زرم
اوتاد هفت کشور اگر کان زر شوند****همت در آن نبندم و جز خاک نشمرم
گشتم غلام همت خویش از برای آنک****با روشنان چرخ به همت برابرم
چرخ ار نمود بر چمن باغ روزگار****بی‌بار چون چنارم و بی‌بر چو عرعرم
در صفهٔ دل از پی آزادی جهان****هر ساعتی بساط قناعت بگسترم
روح آرزو کند که چون این چرخ لاجورد****بندد ز اختران خردبخش زیورم
لیکن چو زهره بر شرف چرخ چون شوم****کز باد و خاک و آتش و آبست پیکرم
تا از حد جهان ننهم پای خود برون****گردون به بندگی ننهد دست بر سرم
حوران همه گشاده نقاب از جمال خویش****من چون خیال بستهٔ تمثال آزرم
در آرزوی لفظ فلکسای من جهان****بر فرق خود نهاده ز افلاک منبرم
با من سپهر آینه کردار چند بار****گفت این سخن ولیک نمی‌گشت باورم
گیرم کنون چو صبح گریبان آسمان****در عالم خیال چه باشد چو بنگرم
در مکتب ادب ز ورای خرد، نهاد****استاد غیب تختهٔ تهدید در برم
چون خواستم که ثبت کنم بر بیاض دل****فهرست نه فلک ز خرد کرد مسطرم
داند که از مکارم اخلاق در صفا****چون طوبی از بهشتم و چون جان ز کشورم
بر کارگاه پنج حواس و چهار طبع****با دست کار گردش چرخ مدورم
از من بدی نیامد و ناید ز من بدی****کز عنصر لطیف وز پاکیزه گوهرم
بر آسمان مکرمت از روشنان علم****چون مشتری به نور خرد سعد اکبرم
از بهر دیدنم همه تن چشم شد فلک****چون بنگرم به عقل فلک را چو دلبرم
در دیدهٔ جهان ز لطافت چو لعبتم****بر تارک زمان ز فصاحت چو افسرم
در آشیان عقل چو عنقای مغربم****بر آسمان فضل چو خورشید ازهرم
روحست هم عنانم اگرچه مرکبم****عقل است هم‌نشینم اگرچه مصورم
در مجلس مذاکره علمست مونسم****در منزل محاوره فضلست رهبرم
از خلق روزگار نیاید چو من پسر****در پرده‌ام چه دارد آخر نه دخترم
از اختران فضل چو مهرم جدا کنند****در پردهٔ جهان چو حوادث مسترم
داند یقین که از نظر آفتاب عقل****در چشم کان فضل چو یاقوت احمرم
در دانشی که آن خردم را زیان شدست****بر آسمان جان چو عطارد سخنورم
گلهای بوستان سخن را چو گلبنم****عنقای آشیان خرد را چو شهپرم
از باغ فضل با لطف دستهٔ گلم****وز بحر طبع با صدف لؤلؤ ترم
ماه سخن شده است ز من روشن ای عجب****گویی بر آسمان سخن چشمهٔ خورم
زاول به پای فکر شدم در جهان علم****تا مضمر آنچه بود کنون گشت مظهرم
بر من چو باز شد در بستان‌سرای جان****زین نظم جانفزای جهان گشت چاکرم
بادهٔ لطیف نظم مرا بین که کلک چون****سرمست می‌خرامد بر روی دفترم
معشوق دلبرم چو خط دلبرم بدید****سوگند خورد و گفت به زلف معنبرم
کز خط روزگار چنین خط دلربای****پیدا نشد ز عارض خورشید پیکرم
با این کفایت و هنرم در نهاد عمر****اسباب یک مراد نگردد میسرم
هم بگذرد مدار غم ای جان چو عاقبت****بگذارم این سرای مجازی و بگذرم

قصیده شماره 138: ای بارگاه صاحب عادل خود این منم

ای بارگاه صاحب عادل خود این منم****کز قربت تو لاف زمین بوس می‌زنم
تا دامن بساط ترا بوسه داده‌ام****بر جیب چرخ می‌سپرد پای دامنم
تا پای بر مساکن صحنت نهاده‌ام****پیوسته با تجلی طورست مسکنم
با برکهٔ تو رای نباشد به کوثرم****با روضهٔ تو یاد نیاید ز گلشنم
دور از سعادت تو درین روزها دلم****کز دوری بساط تو خون بود در تنم
با جان دلشکسته که در عهد من مباد****گر عهد خدمت تو همه عمرم بشکنم
می‌گفت بی‌بساط همایون چگونه‌ای****گفتا چنان که دانی جانی همی کنم
لیکن ز هجر خدمت میمون صاحبست****نی از فراق بارگهش اشک و شیونم
آن دوستکام خواجهٔ دنیا کز اعتقاد****بی‌بندگیش دشمن خویش و چه دشمنم
ای صدر آفرینش از اقبال آفرینت****با طبع پر لطیفه چو دریا و معدنم
با این همه کمال تو در هر مباحثه****آن لکنتم دهد که تو پنداری الکنم
زایندگی خاطر آبستنم چه سود****چون از نتیجهٔ خلف اینجا سترونم
از روز روشن و شب تیره نهفته‌اند****اندازهٔ کمال تو وین هست روشنم
چون تیر فکرتم به نشانه نمی‌رسد****معذور باشم ار سپر عجز بفکنم
با جان من اگرنه هوای ترا رگیست****خون خشک‌باد در رگ جان همچو روینم
یک جوز صدق کم نکنم در هوای تو****تا برنچیند مرغ اجل همچو ارزنم
چون نی شکر همه کمرم بندگیت را****آزاد چند باشم نه سرو و سوسنم
در خرمن قبول تو کاهی اگر شوم****گردون برد به کاهکشان کاه خرمنم
ور سایهٔ عنایت تو بر سرم فتد****خورشید و مه به تهنیت آید به روزنم
زین پیش با عنا چو می و شیر داشتی****دستان آب و روغن ایام توسنم
وامروز در حمایت جاهت به خدمتی****اندر چراغ می‌کند از بیم روغنم
در بوستان مجلس لهو ار ز خارجی****چون در میان سرو و سمن سیروراسنم
با باد در لطافت ازین پس مری کنم****گر خاک درگه تو بماند نشیمنم
از کیمیای خدمت تو زرکان شوم****گرچه کنون به منزلت زنگ آهنم
در نظم این قصیده که فتوی همی دهد****ابیات او به صدق مباهات کردنم
در نظم این قصیده چه گر درج کرده‌ام****یعنی حدیث خویش کزین‌سان و زان فنم
گر از سر مدیح تو اندر گذشته‌ام****زین صد هزار خون معانی به گردنم
تو برتر از ثنای منی لاجرم سخن****همچون لعاب پیله به خود بر همی تنم
وصف تو آن چنان‌که تویی هیچ‌کس نگفت****من کیستم چه دانم آخر نه من منم
وین در زمین عافیت اعقاب خویش را****تخمیست کز برای شرف می‌پراکنم
تا گردباد را نبود آن مکان که او****گوید که من به منصب باران بهمنم
باد از مکان و منصب تو هرکه در وجود****در منصبی که باشد گوید ممکنم

قصیده شماره 139: من که این صفهٔ همایونم

من که این صفهٔ همایونم****دایهٔ خاک و طفل گردونم
در نهاد از فلک نمودارم****در علو از زمانه بیرونم
از شرف پاسبان کهسارم****وز شرف پادشاه هامونم
نه ز سعی جمال محرومم****نه به قوت کمال مغبونم
در قیامت به صد زبان همه شکر****پای مرد سدید حمدونم
آنکه آن دارد از زمانه منم****که به قامت الف به خم نونم
با چنین فر و زیب و حسن و جمال****که چو لیلی بسی است مجنونم
چه شود گر بزرگواری شد****زایر سدهٔ همایونم
تا بیفزود گرد دامن او****آب روی جمال میمونم
مخلص‌الدین که نام و ذاتش را****حوت گردون و حوت ذوالنونم
آنکه با دست گوهرافشانش****قسمت رزق را چو قانونم
با دل او عدیل دریابم****با کف او نظیر جیحونم
آنکه ز اقبال او هر آیینه****صدف چند در مکنونم
از یکی کان حسن اخلاقم****وز دگر بحر نطق موزونم
در چو من کس کمان قصد مکش****کز تو در انتقام افزونم
گنج قارون به کس دهم ندهم****تا نشد جای حبس قارونم
دعویی می‌کنم که در برهان****نشود زرد روی گلگونم
خود خلاف از میانه برداریم****تو نه گرگی و من نه شعمونم
تا که گوید ترا که مردودی****تا که گوید مرا که معطونم
با من این دوست این چه بوالعجبی است****آشنا شو نه ناکس دونم
من چنان بوده‌ام که اکنونی****تو چنان بوده‌ای که اکنونم
گر بر این مایه اختصار کنی****هم تو بینی که در وفا چونم
ورنه می‌دان که به روز فنا****معتکف بر در شبیخونم
یک زمان ساکنت رها نکنم****تا ز سکان ربع مسکونم
یا ز غیرت هدر کنم خونت****یا به طوفان تلف شود خونم

قصیده شماره 140: آفرین باد بر چو تو مخدوم

آفرین باد بر چو تو مخدوم****ای نکوسیرت خجسته رسوم
ای بصورت فرود دور فلک****وی بمعنی ورای سیر نجوم
دخل مدح تو از خواص و عوام****خرج جود تو بر خصوص و عموم
خلق نادیده در جبلت تو****هیچ سیرت که آن بود مذموم
راست استاد کار آن دیوان****که دهند آفتاب را مرسوم
همتت پشت دست زدکان را****زر شد از مهر خاتمت مختوم
گر نبودی ز عشق نقش نگینت****ز انگبین کی کناره کردی موم
تا قدم در وجود ننهادی****معنی مکرمت نشد مفهوم
ای عجب لا اله الا الله****این چه خاصیت است و این چه قدوم
پاک برداشتی به قوت جود****از جهان رسم روزی مقسوم
دست فرسود جود تو شده گیر****حشو گردون دون و عالم لوم
پیش دست و دلت چهل سالست****کابر و دریا معاتب‌اند و ملوم
تو شناسی دقیقهای سخا****ذوق داند لطیفهای طعوم
بخششت گاه نیستی پیشی است****صفر پیشی دهد بلی به رقوم
ای سپهرت ز بندگان مطیع****وی جهانت ز خادمان خدوم
گر حسودت بسی است باکی نیست****حملهٔ باز بین و حیلهٔ بوم
خصم را در ازاء قدرت تو****شک مکن حرفها بود موهوم
لیک چونان که دفع بوی پیاز****در موازات قهر باد سموم
آمدم با حدیث خویش و مباد****کز هزارت یکی شود معلوم
به خدایی که قایمست به ذات****نه چو ما بلکه قایمی قیوم
که مرا در فراق خدمت تو****جان ز غم مظلم است و تن مظلوم
باز مرحوم روزگار شدم****تا که از خدمتت شدم محروم
هرکه محروم شد ز خدمت تو****روزگارش چنین کند مرحوم
ظلم کردم ز جهل بر تن خویش****پدرم هم جهول بود و ظلوم
ای دریغا که جز سخن بنماند****زان همه کارها یکی منظوم
هین که معلومم از جهان جانیست****وان چو معلوم صوفیان شده شوم
باز خر زین غمم چه می‌گویم****حاش للسامعین چه غم که غموم
گرچه در فوج بندگانت نیم****جز بدین بندگی نیم موسوم
فرق این است کز خراسانم****باری از هند بودمی وز روم
تا بود در قرینه پشتاپشت****با قضای فلک قضای سدوم
جانت باد از قضای بد محفوظ****مجلست از قرین بد معصوم
گل عز تو بر درخت بقا****روز و شب تازه و فنا مزکوم
شاخ عمر تو در بهار وجود****سال و مه سبز و مهرگان معدوم

قصیده شماره 141: اختیار ملوک هفت اقلیم

اختیار ملوک هفت اقلیم****تاج دین خدای ابراهیم
باز بر تخت بخت کرد مقام****باز در صدر ملک گشت مقیم
کرد خالی شهاب کلکش باز****فلک ملک را ز دیو رجیم
صدر ملکش فلک مسلم کرد****تا جهانی بدو کند تسلیم
زود کز عدل او صبا و دبور****به مشام فلک برند نسیم
آنکه قدرش رفیع و رای منیر****وانکه شبهش عزیز و مثل عدیم
نه سؤالش در انتقام درشت****نه جوابش در احترام سقیم
جودش ار والی جهان گردد****ابر نیسان شود هوای عقیم
سهمش ار بانگ بر زمانه زند****خون شود ژالهٔ سحاب از بیم
گر سموم سیاستش بوزد****تشنه میرد در آب ماهی شیم
ور نسیم عنایتش بجهد****روح یابد ازو عظام رمیم
عقل خواندش حکیم بازش گفت****حکمت صرف خوانمش نه حکیم
دهر گفتش کریم بازش گفت****کرم محض گویمش نه کریم
کلک او داد نفس انسی را****آنچه معلوم کس نشد تعلیم
ذهن او داد عقل کلی را****آنچه مفهوم کس نشد تفهیم
درگذر از طلایهٔ عزمش****کوه دریا بود به عبره سلیم
با وقار و سیاستش در ملک****آب و آتش بود حرون و حلیم
ای به رایت بر آفتاب مزید****وی به قدرت بر آسمان تقدیم
خردی در کفایت و دانش****فلکی در جلالت و تعظیم
کوه با حلم تو خفیف و لطیف****روح با لطف تو کثیف و جسیم
نه به وجود اندرت عطای رکیک****نه به طبع اندرت خطال ذمیم
بر بقای تو کند تیغ اجل****با کمال تو خرد عرش عظیم
حرم عدل تو چنان ایمن****که جهان را ز فتنه گشت حریم
وعدهٔ فضل تو چنان صادق****که فلک را به وعده خوانده لئیم
همتت برتر از حدوث و قدم****فکرتت آگه از حدیث و قدیم
نفست وارث دعای مسیح****قلمت نایب عصای کلیم
نوک کلک تو بحر مسجور است****واندرو صد هزار در یتیم
لوح ذهن تو لوح محفوظست****واندرو سعد و نحس هفت اقلیم
جز به انگشت ذهن و فطنت تو****نشود نقطه قابل تقسیم
هرچه معلوم تو فرود تواند****کیست برتر ز تو خدای علیم
ابر را گر کف تو مایه دهد****بشکند پنجهٔ چنار از سیم
معدهٔ آز را به وقت سال****نعمتت امتلا دهد ز نعیم
جان بدخواه تو به روز اجل****عنف تو سرنگون کشد به جحیم
آب رفق تو شد شراب طهور****آتش کین تو عذاب الیم
تیغ کینت نغوذبالله ازو****روح را چون بدن زند به دو نیم
تا که از روی وضع نقش کنند****شین پس از سین و حا فرود از جیم
پشت خصمت چو جیم باد و جهان****بر دلش تنگتر ز حلقهٔ میم
دولتت را کمال باد قرین****مدتت را زمانه باد ندیم
کوس تو بر فلک رسیده و باز****طبل خصمت بمانده زیر گلیم
اختیارات تو چنان مسعود****که تولا بدو کند تقویم

قصیده شماره 142: به حکم دعوی زیج و گواهی تقویم

به حکم دعوی زیج و گواهی تقویم****شب چهارم ذی حجهٔ سنهٔ ثامیم
شبی که بود شب هفدهم ز ماه ایار****شبی که بود نهم شب ز تیر ماه قدیم
نماز دیگر یکشنبه بود از بهمن****که بی و دال سفندارمذ بد از تقویم
چو درگذشت ز شب هشت ساعت رصدی****بر آن قیاس که رای منجمست و حکیم
بجزو اصل رسید آفتاب نه گردون****بخیر در نهم آفتاب هفت اقلیم
خدایگان وزیران که جز کمال خدای****نیافت هیچ صفت بر کمال او تقدیم
سپهر فتح ابوالفتح طاهر آنکه سپهر****ابد ز زادن امثال او شدست عقیم
نه صاحبی ملکی کز ممالک شرفش****کمینه گلشن و گلخن چو جنتست و جحیم
برد ز دردی لطفش حسد شراب طهور****کند ز شدت قهرش حذر عذاب الیم
ز مرتبت فلک جاه او چنان عالی****که غصه‌ها خورد از کبریاش عرش عظیم
به خاصیت حرم عدل او چنان ایمن****که طعن‌ها کشد از رکنهاش رکن حطیم
به بندگیش رضا داده کائنا من کان****به طوع و رغبت و حسن تمام و قلب سلیم
زهی ز روی بقا در بدایت دولت****زهی ز وجه شرف در نهایت تعظیم
اگر خیال تو در خواب دیده می‌نشدی****شبیه تو چو شریک خدای بود عدیم
تویی که خشم تو بر جرم قاهریست مصیب****تویی که عفو بر خشم قادریست رحیم
کریم ذات تو در طی صورت بشری****تبارک‌الله گویی که رحمتیست جسیم
تو منتقم نه‌ای از چه از آنکه در همه عمر****خلاف تو نه مخالف قضا نکرد از بیم
نه یک سؤال تو آید در انتقام درست****نه یک جواب تو آید در احتشام سقیم
نسیم لطف تو با خاک اگر سخن گوید****حیات و نطق پذیرد ازو عظام رمیم
سموم قهر تو با آب اگر عتاب کند****پشیزه داغ شود بر مسام ماهی شیم
به تیغ کره تو بازوی روزگار به حکم****نعوذ بالله جان را زند میان به دو نیم
ز استقامت رای تو گر قضا کندی****دقیقه‌ای فلک المستقیم را تفهیم
بماندی الف استواش تا به ابد****ز شرم رای تو سر پیش درفکنده چو جیم
گل قضا و قدر نادریده غنچه هنوز****تبسمت ز نهانش خبر دهد ز نسیم
به عهد نطق تو نز خاصیت دهان صدف****نفس همی نزند بل ز ننگ در یتیم
ملامت نفست می‌برد دعای مسیح****غرامت قلمت می‌کشد عصای کلیم
مسیر کلک تو در معرض تعرض خصم****مثال جرم شهابست و رجم دیو رجیم
چه قایلست صریرش که از فصاحت او****سخن پذیرد جذر اصم به گوش صمیم
بشست خلقت آتش به آب خلق تو روی****که در اضافهٔ طبع نعامه گشت نعیم
ببست باد خزان بادم حسود تو عهد****که در برابر ابر بهار گشت لئیم
صبا نیابت دست تو گر به دست آرد****کنار حرص کند پر کف چنار ز سیم
بزرگوارا با آنکه آب گفتهٔ من****ز لطف می‌ببرد آب کوثر و تسنیم
به خاکپای تو گر فکرتم به قوت علم****نطق زند مگرش جاه تو کند تعلیم
ثنای تو به تحیر فکنده وهم مرا****اگرچه نقطهٔ موهوم را کند تقسیم
ورای لطف خداوند چیست لفظ خدای****زبان در آن نکنم کان تجاوزیست ذمیم
لطیفه‌ای بشنو در کمال خود که در آن****ملوک نه که ملک هم مرا کند تسلیم
وگر برسم خداوند گویمت مثلا****چنان بود که کسی گوید آفتاب کریم
مرا ادب نبود خاصه در مقام ثنا****حلیم گفتن کوه ارچه وصف اوست قدیم
که بر زبان صدا از طریق طیره‌گری****مداهنت نکند باز گویدم که حلیم
خدای داند و کس چون خدای نیست که نیست****کسی به وصف تو عالم بجز خدای علیم
همیشه تا نکند گردش زمانه مقام****به کام خویش همی باش در زمانه مقیم
عریض عرصهٔ عز ترا سپهر نظیر****طویل مدت عمر ترا زمانه ندیم
بمان ز آتش غوغای حادثات مصون****چنان کز آتش نمرود بود ابراهیم
موافقان تو بر بام چرخ برده علم****مخالفان ترا طبل ماده زیر گلیم
مبارک آمد تحویل و انتهات چنان****که اقتدا و تولا کند بدو تقویم

حرف ن

 

قصیده شماره 143: چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن

چو شاه زنگ برآورد لشکر از ممکن****فرو گشاد سراپرده پادشاه ختن
چو برکشید شفق دامن از بسیط هوا****شب سیاه فرو هشت خیمه را دامن
هلال عید پدید آمد از کنار فلک****منیر چون رخ یار و به خم چو قامت من
نهان و پدا گفتی که معنی‌ایست دقیق****ورای قوت ادراک در لباس سخن
خیال انجم گردون همی به حسن و جمال****چنان نمود که از کشت‌زار برگ سمن
یکی چو فندق سیم و یکی چو مهرهٔ زر****یکی چو لعل بدخشان یکی چو در عدن
به چرخ بر به تعجب همی سفر کردم****به کام فکرت و اندیشه از وطن به وطن
به هیچ منزل و مقصد نیامدم که درو****مجاوری نبد از اهل آن دیار و دمن
مقیم منزل هفتم مهندسی دیدم****دراز عمر و قوی هیکل و بدیع بدن
به پیش خویش باری حساب کون و فساد****نهاده تختهٔ مینا و خامهٔ آهن
وزو فرود یکی خواجهٔ ممکن بود****به روی و رای منیر و به خلق و خلق حسن
خصال خویش چون روی دلبران نیکو****ضمیر پاکش چون رای زیرکان روشن
به پنجم اندر زایشان زمام‌کش ترکی****که گاه کینه ببندد زمانه را گردن
به گرز آهن‌سای و به نیزه صخره‌گذار****به تیر موی شکاف و به تیغ شیر اوژن
فرود ازو بدو منزل کنیزکی دیدم****بنفشه زلف و سمن عارضین و سیم ذقن
رخش زمی شده چون لعل و بربطی به کنار****که با نوای حزینش همی نماند حزن
وزان سپس به جوانی دگر گذر کردم****که بود در همه فن همچو مردم یک فن
صحیفه نقش همی کرد بی‌دوات و قلم****بدیهه شعر همی گفت بی‌زبان و دهن
خدنگهای شهاب اندر آن شب شبه گون****روان چو نور خرد در روان اهریمن
نجوم کرکس واقع بجدی درگفتی****که پیش یک صنمستی به سجده در دو شمن
ز بس تزاحم انجم چنان نمود همی****مجره از بر این کوژپشت پشت‌شکن
که روز بار ز میران و مهتران بزرگ****در سرای و ره بارگاه صدر زمن
جلال دین پیمبر عماد دولت و ملک****مدار داد و دیانت قرار فرض و سنن
جهان فضل ابوالفضل کز کفایت اوست****نظام ملک چنان کز نظام ملک حسن
سپهر قدری کاندر زمین دولت او****شکال شیر شکارست و پشه پیل‌افکن
به پای همت او نارسیده دست ملک****به شاخ دولت او ناگذشته باد فتن
نه ثور دهر ز عدلش کشیده رنج سپهر****نه شیر چرخ ز سهمش چشیده طعم وسن
ز بیم او بتوان دید در مظالم او****ضمیر دشمن او در درون پیراهن
ز تف هیبت او در دلش ببندد خون****چنانکه بر رخ عناب و در دل روین
به جنب رای منیرش سیاه‌روی خرد****به جای قدر رفیعش فرود قدر پرن
به پیش دستش و طبعش گه سخا و سخن****دفین دریا زیف و زبان عقل الکن
از آن جدا نتوان کرد جود را به حسام****بر آن دگر نتوان بست بخل را به رسن
حکایتی است از آن طبع آب در دریا****روایتی است از آن دست ابر در بهمن
هنر ز خدمت آن طبع یافتست شرف****گهر ز صحبت آن دست یافتست ثمن
ابا به پیش تو دربسته گردش ایام****و یا به مدح تو بگشاده گیتی توسن
یکی هزار کمر بی‌طمع چو کلک شکر****یکی هزار زبان بی‌نصیب چون سوسن
جهان تنست و تو جان جهان و زنده بتست****جهان چنان که به جانست زندگانی تن
به فر بخت تو دایم به شش نتیجهٔ خوب****ز بهر جشن تو آبستن است شش مسکن
صدف به گوهر و نافه به مشک و نی به شکر****شجر به میوه و خارا به زر و خار به من
از آن سبب که چو اعداء و اولیاء تواند****به رنگ زر عیار و به عهد سرو چمن
ز فر این بود آن سرفراز در بستان****ز شرم این بود این زرد روی در معدن
ز بهر رتبت درگاه تست زاینده****ز بهر مالش بدخواه تست آبستن
بسیط مرکز هامون به گونه گونه گهر****محیط گنبد گردان به گونه گونه محن
اگرچه قارن و قارون شود به قوت و مال****مخالفت ز گزاف زمانهٔ ریمن
به خاک درکندش هم ستاره چون قارون****به باد بردهدش هم زمانه چون قارن
وگر ز غبطت و غیرت به شکر تو ترنیست****زبان لال و لب پژمریدهٔ دشمن
از آن چه نقص تواند بدن کمال ترا****چو سال و ماه به توفیق ایزد ذوالمن
به مدحت تو زبان زمانه تر بودست****از آن زمان که ترا تر شده است لب به لبن
همیشه تا که کند باد جنبش و آرام****هماره تا که کند ابر گریه و شیون
به ابر جود تو در باد خلق را روزی****به باد بذل تو بر باد ملک را خرمن
موافقان تو پیوسته یار نعمت و زر****مخالفان تو همواره جفت محنت و رن
چو طبل رحلت روزه همی زند مه عید****به شکر رؤیت او رایت نشاط بزن
هزار عید چنین در سرای عمر بمان****هزار بیخ خلاف از زمین ملک بکن

قصیده شماره 144: نماز شام چو خورشید گنبد گردان

نماز شام چو خورشید گنبد گردان****به کوه رفت فرود و ز چشم گشت نهان
به فال نیک برون آمدیم و رای صواب****به عزم خدمت درگاه پیشوای جهان
به طالعی که ببسته است ز ابتدای وجود****به پیش طالع عالیش بر سپهر میان
تکاورانی در زیر زین به دولت او****چو ابر گاه مسیر و چو پیل گاه توان
ز نعلهاشان سطح زمین گرفته هلال****ز گوشهاشان روی هوا گرفته سنان
نه در مفاصل این سستیی ز بار رکاب****نه در طبیعت آن نفرتی ز باد عنان
به کوهسار و بیابانی اندر آوردیم****جمازگان بیابان‌نورد که کوهان
چو بیشه بیشه درو درزهای خار و خسک****چو پاره پاره درو خامهای ریگ روان
کسی ندیده فرازش مگر به چشم ضمیر****کسی نرفته نشیبش مگر به پای گمان
به غارهاش درون مار گرزه از حشرات****به ناوهاش درون شیر شرزه از حیوان
ز تنگ عیشی بر ذروهاش برده همای****ز استخوان مسافر ذخیرهای گران
کسی به روز سفید و شب سیاه درو****بجز کبودی گردون همی نداد نشان
ز بیم دیو بدل در همی گداخت ضمیر****ز باد سر به تن در همی فسرد روان
هزاربار به هر لحظه بیش گفت دلم****که یارب این ره دلگیر کی رسد به کران
زمان زمان دهدم آن قدر که بوسه دهم****زمین حضرت آن مقصد زمین و زمان
ضیاء دین خدای آنکه حسن عادت او****زمانه دارد در زیر سایهٔ احسان
امیر عادل مودود احمد عصمی****که هست جوهری از عدل و عصمت یزدان
بزرگ بار خدایی که طبع و دستش را****همی نماز برد بحر و سجده آرد کان
بود عنایتش از نایبات چرخ پناه****دهد حمایتش از حادثات دهر امان
به غیرت از نفسش روح عیسی مریم****به خجلت از قلمش چوب موسی عمران
ز آب گرد برآرد به یاد باد افراه****ز شیر کین بستاند به شیر شادروان
هر آن کمر که نه ازبهر خدمتش زنار****هر آن سخن که نه در شکر نعمتش هذیان
نه ناشناسی تشبیه خواستم کردن****سر انامل او را به ابر در نیسان
خرد قلم بستد از اناملم بشکست****چه گفت زهی غیبت و زهی بهتان
به ابر نیسان آخر چه نسبت است او را****کزین همیشه گهر بارد و از آن باران
به اضطرار بود بذل آن و آن دشوار****به اختیار بود جود این و این آسان
عنان این چو سبک شد بیا ببین نعمت****رکاب آن چو گران شد بیا ببین طوفان
ایا محامد تو وقف گشته بر اقوال****و یا مدایح تو نقش گشته بر اذهان
محامد تو همی درنیایدم به ضمیر****مدایح تو همی در نگنجدم به دهان
تو آن کسی که نیارد به صدهزار قرون****تو آن کسی که نیارد به صدهزار قران
سپهر مثل تو از اتصال هفت اختر****زمانه مثل تو از امتزاج چار ارکان
حکایتی است ز فر تو فر افریدون****تشبهیست ز عدل تو عدل نوشروان
کمر ببسته به سودای خدمتت جوزا****کله نهاده ز تشویر رفعتت کیوان
مضای خشم تو بر نامهٔ اجل توقیع****نفاذ امر تو بر دعوی قضا برهان
قضا و امر ترا آن یگانگیست به ذات****که دست و پای دویی درنمی‌رسد به میان
به زیر دامن کین تو فتنه‌ها مستور****به پیش دیدهٔ وهم تو رازها عریان
سپهر حلقهٔ حکم تو درکشیده به گوش****زمانه داغ هوای تو برنهاده بران
سپهر کیست که در خدمتت کند تقصیر****زمانه کیست که در نعمتت کند کفران
دهد لطایف طبع تو بحر را حیرت****کند شمایل حلم تو کوه را حیران
جهان ز عدل تو یارب چه خاصیت دارد****که شیر محتسب است اندرو و گرگ شبان
نه‌ای نبی و سر کلک تست قابل وحی****نه‌ای خدای و کف دست تست واهب جان
قوای غاذیه را در طباع جای نبود****اگرنه جود تو بودی به رزق خلق ضمان
جهان سفله نبیند به جود چون تو جواد****سپهر پیر نیارد به جاه چون تو جوان
به امتلا چو قناعت شوند آز و نیاز****اگر طفیلی خوان تو شان برد مهمان
ز شوق خدمت خوان تو در تنور اثیر****هزار بار حمل کرد خویش را بریان
تو آن جهان جلالی که در مراتب ملک****به هرچه از بد و نیک جهان دهی فرمان
سپهر گفت نیارد که این چراست چنین****زمانه زهره ندارد که آن چراست چنان
گر آسمان چو مخالف نداردت طاعت****وگر زمین چو موافق نیاردت عصیان
سیاست تو کند اختران آن اخگر****عنایت تو کند خارهای این ریحان
بزرگوارا احوال دهر یکسان نیست****که بد چو نیک نزاید ز دفتر حدثان
زمانه را به همه عمر یک خطا افتاد****بر آستان خداوند و درگه سلطان
به حکم شرعش کافر مدان به یک زلت****ز روی عفوش طاغی مخوان به یک طغیان
به عذر ماضی تا کین ز خصم بستاند****نشسته بر سر پایست و بر سر پیمان
چنان ز خواب کند بازشان که کس پس از این****خیال نیز نبیند به خواب در زیشان
نه دیر زود که خر بندگان لشکرگاه****به پالهنگ ببندند گردن الخان
چنان شود که شود موی بر تنش مسمار****چنان شود که شود پوست بر تنش زندان
به هر دیار که باشد مقام آن ملعون****به هر مقام که باشد مکان آن شیطان
به تف تیغ ز آبش برآورند بخار****به نعل اسب ز خاکش برآورند دخان
همیشه تا ز ورای کمال نیست کمال****همیشه ز ورای سپهر نیست مکان
همیشه باد مکان تو از ورای سپهر****همیشه باد کمال تو ایمن از نقصان
کشیده جامهٔ جاه ترا دوام طراز****نوشته نامهٔ عمر ترا ابد عنوان

قصیده شماره 145: سه ماهه فراقت بر اهل خراسان

سه ماهه فراقت بر اهل خراسان****بسی سال بودست آسان و آسان
به جانت که گر بی‌خبرهاء خیرت****خبر داشت کس را تن از دل دل از جان
زبان بود در کامها بی‌تو خنجر****نظر بود در دیده‌ها بی‌تو پیکان
یکی از تف سینه در قعر دوزخ****یکی از نم دیده در موج طوفان
ز بس خار هجر تو در دیده و دل****ز خونابه رخسارها چون گلستان
چنان روز بر ما سیه کرد بی‌تو****که کس‌مان ندیدی سپیدی دندان
از آن بیم کز کافریهای گردون****نباید که کاری رود نابسامان
دعاگوی جان تو خلقی موحد****مددخواه جاه تو شهری مسلمان
کدامین سعادت بود بیشتر زین****که باز آمدی در سعادات الوان
مگر طاعتی کرده بودست خالص****زمین سمرقند در حق یزدان
اگر این نبودست آلوده گشتست****زمین خراسان به نوعی ز عصیان
که مستوجب فرقتت شد سه ماه این****که مستسعد خدمتت شد سه ماه آن
ایا چرخ در پیش قدر تو واله****و یا ابر در پیش دست تو حیران
تویی آنکه در مجلست بخت ساقی****تویی آنکه بر درگهت چرخ دربان
به کوی کمال تو در، عقل ناقص****به خوان سخای تو بر، جود مهمان
کند حل و عقد تو بر چرخ پیشی****دهد امر و نهی تو بر دهر فرمان
زمین هرکجا امن تو نیست فتنه****جهان هرکجا عدل تو نیست ویران
کمر پیش حکم تو بربسته جوزا****کله پیش قدر تو بنهاده کیوان
اثرهای کین تو چون نحس عقرب****نظرهای لطف تو چون سعد میزان
ز مسطور کلکت شود مرده زنده****مگر در دوات تو هست آب حیوان
زهی فکرتت اختران را مدبر****زهی دامنت آسمان را گریبان
به تشریف اقبال اگر برکشیدت****چه سلطان عالم چه گردون گردان
ز عالم تویی اهل اقبال گردون****ز گیتی تویی اهل تشریف سلطان
منزه بود حکم گردون ز شبهت****مجرد بود رای سلطان ز طغیان
از آن دم که چشم بد روزگارم****ز چشم خداوند کردست پنهان
گمانم به لطفت همین بود کاری****مرا پیش خدمت به اعزاز و احسان
گمانی ازین به یقین شد نشاید****امیدی از این به وفا کرد نتوان
نگر تا ندانی که تاخیر بنده****در این آمدن بود جز محض حرمان
به ذات خداوند و جان محمد****به تعظیم اسلام و اجلال ایمان
به تاکید هر حکمی از شرع ایزد****به تغییر هر حرفی از نص قرآن
به حق دم پاک عیسی مریم****به حق کف دست موسی عمران
به تیمار یعقوب و دیدار یوسف****به تقوی یحیی و ملک سلیمان
به جود کف راد دینار بخشت****که بر نامهٔ رزق خلقست عنوان
به نور دل پاک اسرار بینت****که بر دعوی آفتابست برهان
که در مدتی کز تو محروم بودم****جهان بود بر جان من بند و زندان
نفس کرده بر رویم اشک فسرده****اسف کرده در جانم اندیشه بریان
دلی پر مواعید تایید یزدان****سری پر اراجیف وسواس شیطان
تن از ایستادن به خانه شکسته****دل از بازگشتن ز خدمت پشیمان
تو دانی که تا یک نفس بی‌تو باشم****دلی باید از سنگ و جانی ز سندان
کنون نذر عهدی بکردم بکلی****که باطل نگردد به تاویل و دستان
که تا دست مرگم گریبان نگیرد****من و دامن خدمت و دست پیمان
حدیث نکوخواه و بدخواه گفتن****به مدح اندرون باز بردن به دیوان
طریقی قدیمیست و رسمی مؤکد****همه کس بگوید چه دانا چه نادان
من آن دانم و هم توانم ولیکن****از آن التفاتی نکردم به ایشان
که از عشق مدحت سر آن ندارم****که گویم فلانکس فلانست و بهمان
خداوند خود خصم را نیک داند****من این مایه گفتم تو باقی همی دان
الا تا ز نقصان کمالست برتر****الا تا ز گردون فرودند ارکان
ز آثار ارکان و تاثیر گردون****مبادا کمال ترا بیم نقصان
دو عیدست ما را ز روی دو معنی****که خوشی و خوبیش را نیست پایان
همایون یکی هست تشریف خسرو****مبارک دگر عید اضحی و قربان
بدان عید بادت قضا تهنیت‌گو****بدین عید بادت قدر محمدت خوان

قصیده شماره 146: چون شمع روز روشن از ایوان آسمان

چون شمع روز روشن از ایوان آسمان****ناگه در اوفتاد به دریای بی‌کران
روشن زمین و فرق هوا را ز قیر و مشک****بهر سپهر کوژ ردا کرد و طیلسان
آورد پای مهر چو در دامن زمین****بگرفت دست ماه گریبان آسمان
بر طارم فلک چو شه زنگ شد مکین****در خاک تیره شد ملک روم را مکان
تا هم میان صرح ممرد به پیش چشم****بر روی او فشاند همه گنج شایگان
گردون چو تاج کسری بر معجزات حسن****وز در و لعل چتر سکندر برو نشان
زهره چو گوی سیمین‌بر چرخ و بر درش****دنبال برج عقرب مانند صولجان
بهرام تافت از فلک پنجمین همی****چونان که دیده سرخ کند شرزهٔ ژیان
پروین چو وقت حمله گران‌تر کنی رکاب****جوزا چو گاه پویه سبکتر کنی عنان
گردان بنات نعش چو مرغی که سرنگون****یکسر به جوی آبخور آید ز آشیان
برجیس چون شمامهٔ کافور پر عبیر****کیوان چو بر بنفشه‌ستان برگ ارغوان
دیو از شهاب گشته گریزان بر آن مثال****چون خصم منهزم ز سنان خدایگان
اندر چنین شبی که غضنفر شدی ذلیل****وندر چنین شبی که دلاور بدی جبان
من روز سوی راه نهاده به فال سعد****امید خود بریده ز پیوند و خانمان
راهی چنان که آید ازو جسم را خلل****راهی چنانکه آید ازو روح را زیان
ریگش چو نیش کژدم و سنگش چو پشک مار****زین طبع را عفونت و زان عقل را فغان
در آب او سمک نرود جز به سلسله****بر کوه او ملک نرود جز به نردبان
هرچند سنگ و ریگ و که و غار او نمود****رنج دل و بلای تن و آفت روان
زان در دلم نبود اثر زانکه همچو حرز****راندم همی مدیح خداوند بر زبان
قطب جلال شاه معظم که روزگار****بر حصن قدر و حشمت او هست بادبان
گردون به هفت کوکب و گیتی به چار طبع****یک تن نپرورید قرینش به صد قران
تیرش به گاه حمله چو پوید به سوی خصم****کلکش به گاه پویه چو جنبد به پرنیان
این داعیست دست امل را به سوی دل****وان هادیست پای اجل را به سوی جان
شاهان همی روند ز عصان او نگون****مرغان همی پرند در ایام او ستان
ای بر هزار میر شده میر و شهریار****وی تا دو پشت جد و پدر شاه و پهلوان
گرگ از نهیب عدل تو اندر دیار تو****از بیم میش بدرقه گیرد سگ شبان
روزی که تیغ تیز بگرید چو ابر تند****وز خون تازه خاک بخندد چو گلستان
جان را بود ز هیبت رمح تو سر به سنگ****دل را شود ز هیبت گرز تو سرگران
سازند کار جنگ شجاعان جنگجو****از بهر روز کینه دلیران کاردان
گرزت چنان بکوبد خصم ترا به حرب****کش چون خوی از مسام برون جوشد استخوان
گویی که شرزه شیر گشاید همی کمین****وقتی که در مصاف شها برکشی کمان
آرش اگر بدیدی تیر و کمانت را****نشناختی ز بیم تو ترکش ز دوکدان
ای گشته جفت رای ترا همت بلند****وی طبع و رای پیر ترا دولت جوان
این بنده سوی درگه عالی نهاده روی****تا از حوادث فلکی باشدش امان
یابد اگر قبول خداوند بی‌خلاف****حاصل شود هوای دل بنده بی‌گمان
تا بید گل نگردد و شمشاد یاسمین****تا ارغوان سمن نشود سرو خیزران
اندر حریم جود و جلال و بقا بپای****وانرد سرای جاه و جمال و بها بمان

قصیده شماره 147: ای به نیک اختر شده هم سلف سلطان جهان

ای به نیک اختر شده هم سلف سلطان جهان****از وفاق تست اکنون خلق عالم شادمان
حور و غلمان بر مبارک عقد تو گاه نثار****تحفها برده ز شادی یکدگر را در جنان
عقد تو گشتست عقد مملکت را واسطه****سور تو گشتست لفظ تهنیت را ترجمان
خطبهٔ تو بوده اندر نیکنامی معجزه****وصلت تو گشته اندر شادکامی داستان
بود خواهد عقد تو در عقد چون دنیا و دین****رفت خواهد عهد تو در عهدهٔ امن و امان
گاه خطبه خواندن تزویج فرخ فال تو****بر تنت بوده نثار رحمت از هفت آسمان
عقد تو عین عقیدت بود خواهد روز و شب****سور تو عین سرور و شادمانی جاودان
زیر طاق عرش طاوس ملایک جبرئیل****از نثار تو شده یاقوت پاش و درفشان
هم بر آن طالع که با زهرا علی و مرتضی****وصلتی کردی به توفیق خدای مستعان
مه به تسدیس زحل کرده نظر با آفتاب****وصلتی کردی به رسم بخردان باستان
نوزده روز از مه روزه گذشته روز نیک****اختیاری بود کان باشد ز بهروزی نشان
خاندان خان و سلطان از تو زینت یافتند****کز تو خواهد گشت معمور این دو میمون خاندان
خاندان خان به تو آباد خواهد گشت ازآنک****خان به تو تسلیم کرد و جان به تو پرداخت خان
ای عطاهای بزرگت اصل رزق مرد و زن****وی سخنهای لطیفت انس انس و جان جان
عز دین مسعود فرخ را تو فرخ اختری****دختر فرخ همیشه بر تو بوده مهربان
خصم با سلطان نداند در جهان پهلو زدن****تا تو سلطان جهان را بود خواهی پهلوان
هرکجا سلطان بود با او تو باشی همرکاب****هرکجا سلطان رود با او تو باشی هم‌عنان
رایت تدبیر تو گیرد سپهر اندر سپهر****مرکب اقبال تو گیرد عنان اندر عنان
از کفایت شد کف تو ضامن ارزاق خلق****ضامنی کورا بود توفیق در ضمن ضمان
زاغ اگر بر نام تو در آشیان بیضه نهد****زاغ را طاوس گردد بچه اندر آشیان
آفتاب رای تو گر روشنی کمتر دهد****قیرگون گردد جهان از قیروان تا قیروان
گر ز خاک نهروان آید خلاف تو پدید****نهر خون گردد ز شمشیر تو شهر نهروان
کرد زهر چشم تو بر سیستان روزی گذر****زان شد از خار سلیب آکنده ریگ سیستان
حزم تو حصن رزانت را بود چون کوتوال****عزم تو سیل صیانت را بود چون دیده‌بان
ای گران زخم سبک حمله به روز معرکه****بنده‌ات کیسه سبک دارد همی نرخ گران

قصیده شماره 148: ای ز کلک توراست کار جهان

ای ز کلک توراست کار جهان****صاحب و صدر و افتخار جهان
گوهرت روی کائنات وجود****مسندت پشت شهریار جهان
نظرت حافظ نظام امور****قلمت محور مدار جهان
مسرع عزم تو برید قضا****بارهٔ حزم تو حصار جهان
کار معمار عدل شامل تست****حفظ بیان استوار جهان
هردم از جاه نو شوندهٔ تو****نومرادیست در کنار جهان
خارج از ظل رایت تو نماند****هیچ دیار در دیار جهان
از وقوفت نهان نیارد شد****نه نهان و نه آشکار جهان
جنبش رایت تو داند داد****بکم از هفته‌ای قرار جهان
بر محک جلالت تو زدند****مهر تا کم شد از عیار جهان
گر جهان خواستار تو نبدی****نشدی امن خواستار جهان
گر بداند که اختیار تو چیست****همه آن باشد اختیار جهان
رو که سیمرغ همت تو نشد****به فریب امل شکار جهان
گر نظر کردیی به آفاقش****در میان آمدی کنار جهان
کم کند گر خدای چرخ سخات****بکم از مدتی کنار جهان
دشمنت کز عداد مردم نیست****ناردش چرخ در شمار جهان
کیست او تا چو مردمان بندد****ناقهٔ خویش در قطار جهان
تا سپهر از مدار خالی نیست****بر تو بادا مدار کار جهان
بر مراد تو دار و گیر قضا****بر بساط تو کار و بار جهان
حافظت باد هرکجا باشی****گاه و بیگاه کردگار جهان
بودن اندر جهان شعار تو باد****تا گذشتن بود شعار جهان

قصیده شماره 149: درآمد موکب عید همایون

درآمد موکب عید همایون****که بر صاحب مبارک باد و میمون
سپهر مجد مجدالدین که شاهان****ز مجدش ملک را کردند قانون
عدو بندی که کلکش در دهاده****کند گل را ز خون فتنه گلگون
بکاهد وقت خشمش عمر در مرگ****بغلطد گاه کینش مرگ در خون
ازو دشمن چو دارا از سکندر****ازو حاسد چو ضحاک از فریدون
زهی جود از تو در قوت چو قارن****زهی آز از تو در نعمت چو قارون
عتابش بر زمین بارد صواعق****نهیبش بر زبان آرد شبیخون
امیران تو جباران گیتی****مطیعان تو بیداران گردون
زمانه تیره و رای تو روشن****خلایق تشنه و دست تو جیحون
غلط را سوخت حکمت بر در سهو****چرا را کشت امرت بر در چون
چه عالی همتی یارب که هردم****یکی در آفرینش بینی افزون
ندادی دل به دنیی و به عقبی****نبستی وهم در والا و در دون
قضا تدبیر دور چرخ می‌کرد****که بر ذات تو گشت اقبال مفتون
قدر ساز وجود دهر می‌ساخت****که بر عرش تو شد اقبال مقرون
چو گیرد آتش خشم تو بالا****نیابد از دو عالم نیم کانون
چو از تو بگذری نزدیک آن قوم****نبیند کس مگر محرور و مدفون
چه خیزد آخر از قومی که هستند****غلام آلتی مولای التون
به مردی و مروت کی رسیدند****در انگشت تو این یک مشت مرهون
در آن موقف که از مصروع پیکار****زبان رمح گردان خواند افسون
رساند آتش کوشش حرارت****به ایوان مسیح و جیش ذوالنون
ز پشته پشته گشته ناظران را****نماید کوه کوه اطراف هامون
ز اشک بیدل و خون دلاور****همه میدان کنی جیحون و سیحون
خداوندا ز مدح تست حاصل****رخ رنگ مرا رنگ طبر خون
شنیدستم که پیش تخت اعلی****بزرگی خواند شعر قافیه خون
نه بر وجهی که باشد رونق او****در آخر کرد ذکر آب و صابون
جهان داند که معزولی نیابد****ربیع نطق را در ربع مسکون
هنوز از استماع شعر نیکوست****خرد را گوش درج در مکنون
سزای افتخار آن شعر باشد****که افزون باشدش راوی موزون
ز شعر باطل هر کس زبانم****نمی‌گفته است حقی تا به‌اکنون
همیشه تا که حسن و عشق باشد****مثلها شاهد از لیلی و مجنون
جناب دوستانت باد جنت****طعام دشمنانت باد طاعون
شبت فرخنده و روزت خجسته****خزانت خرم و عهدت همایون

قصیده شماره 150: کو آصف جم گو بیا ببین

 

کو آصف جم گو بیا ببین****بر تخت سلیمان راستین
پیشش بدل دیو و دام و دد****درهم زده صفهای حور عین
بادی که کشیدی بساط او****بر درگه اعلاش زیر زین
مهری که وحوش و طیور را****در طاعتش آورد بر نگین
از بیم سپاهش سپاه خصم****چون مور نهان گشته در زمین
پای ملخی بیش نی بقدر****در همت او ملک آن و این
بر تخت چو عرش سبای او****از عرش رسولان آفرین
چون صرح ممرد شراب صرف****بی‌ورزش انصاف آب و طین
در سایه پر همای چتر****طی کرده اقالیم ملک و دین
بی‌سابقهٔ وحی جبرئیل****اسرار وجودش همه یقین
بی‌واسطهٔ هدهدش خبر****از جنبش روم و قرار چین
بی‌عهدهٔ عهد پیمبری****آیات کمالش همه مبین
وقتش نشود فوت اگرنه روز****در حال کند از قفا جبین
چون دیو به مزدوری افکند****آنرا که خلافش کند لعین
بر چرخ کشد پایه چون شهاب****آنرا که وفاقش بود قرین
چون رای زند در امور ملک****بحر سخنش را گهر ثمین
چون صف کشد اندر مصاف خصم****شیر علمش را صفت عرین
هم در کتف دایگان رضیع****هم در شکم مادران جنین
از بیعت او مهر بر زبان****وز طاعت او داغ بر سرین
در جنبش جیشش نهفته فتح****چون موم در اجزای انگبین
در دولت خصمش نهان زوال****چون یاس در ایام یاسمین
عزمش به وفاق فلک ضمان****رایش به صلاح جهان ضمین
گر عزم فلک خود بود وفی****گر رای ملک خود بود رزین
سدش نشود رخنه از غرور****حصنی که چو حزمش بود حصین
زورش نکشد طعنه از فتور****حبلی که چو عهدش بود متین
با کوشش او شیر آسمان****شیریست مزور ز پوستین
با بخشش او دست آفتاب****دستی است معطل در آستین
در ملک زمینش نبوده عار****باری چو ملک باشی این چنین
مثل ملک و ملک روزگار****حوت فلک و آب پارگین
با شین شهی آمد از عدم****زان تاجور آمد چو حرف شین
مذکور به فرزند تاج‌بخش****آنجا به فریدون شد آبتین
مشهور به فرزند تاجدار****اینجا به ملک شه طغان تکین
روزی که به مردی کنند کار****وقتی که چو مردان کشند کین
چون زخمه گذارند شستها****آید وتر چرخ در طنین
چون حمله پذیرند پر دلان****آید کرهٔ خاک در حنین
وز نعل سمند و سیاه و بور****چون کار درافتد بهان و هین
در خاره فتد عقدها چو عین****در پشته فتد رخنها چو سین
در مغز عدو حفرها برد****تا گوهر خنجر کند دفین
وز ابر سنان ژاله‌ها زند****تا سودهٔ ناچخ کند عجین
دیدست به کرات بی‌شمار****در معرکها چرخ تیزبین
با بیلک او مرگ همعنان****با رایت او فتح همنشین
چین گره ابروی اجل****در روی املها فکنده چین
دندان سنان آسمان خراش****آغوش کمند آشتی گزین
از خرج عرق سرکشان نزار****وز دخل ورم خستگان سمین
یک طایفه را نعرها بلند****یک طایفه را ناله‌ها حزین
در قلب چنان ورطهٔ خشن****در عین چنان فتنهٔ سجین
از جانب او جز کمان نکرد****در حمله چو بی‌طاقتان انین
وز لشکر او جز اجل نبرد****در خفیه چو بی‌آلتان کمین
رمحش نه عصای کلیم بود****وز خوردن اعدا نشد بطین
عفوش نه دعای مسیح بود****وز کثرت احیا نشد غمین
تا غصه خورد ناقص از تمام****تا طعنه کشد خاین از امین
در غصهٔ این ملک باد رای****در طعنهٔ آن خسروی تکین
ساعات بقای ملک شهور****ایام نفاذ ملک سنین
در بزم شهی یسر بر یسار****در رزم شهان یمن بر یمین
دوران جهان تابع و مطیع****دارای جهان ناصر و معین

بعدی                                قبلی

دسته بندي: شعر,اوحدالدین انوری,

ارسال نظر

کد امنیتی رفرش

مطالب تصادفي

مطالب پربازديد